نوشته‌ها

نفت و لایحه ملی شدن آن

قتل رزم آرا مظهر اهمیت احساسات ضدكمپانی ایرانیان و خواست آنان در مورد ملی شدن صنعت نفت ایران بود. (AIOC) به صورت نمونه مجسم امپریالیسم استثمارگر امپراتوری بریتانیا، منبع اصلی بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی به شمار رفته بود. از این هم بالاتر «مسئله نفته به صورت موضوعی درآمده بود که ایرانی ها بدون توجه به سوابق و موقعیت اجتماعی خود می توانستند بر سر آن با یکدیگر متحد شده بر ضد نظم کهن، صدای اعتراض خود را بلند نمایند. 

دکتر مصدق در حال امضا لایحه ملی شدن نفت

دکتر مصدق در حال امضا لایحه ملی شدن نفت

روز بعد از وقوع این قتل (۸ مارس ۱۹۵۱) «کمیسیون نفته باتفاق آرا قطعنامه ای را تصویب کرد که در آن ملی شدن نفت را توصیه می کرده و به این ترتیب به احساسات عمومی پاسخ مثبت داد. قطعنامه از مجلس ۲ ماه فرصت خواسته بود تا در این مدت مطالعه کند از چه راهی می توان این امر را به صورتی مناسب تر و شایسته تر به مرحله اجرا گذارد. روز ۱ مارس در پاسخ به ندای آیت الله کاشانی ۱۵ هزار تن از مردم تهران دست به راهپیمایی و تظاهرات زده از مجلس می خواستند قطعنامه «کمیسیون نفت، را تصویب کند. حتی این تظاهر شدید احساسات مردم نیز (AIOC) را از خواب گران خود بیدار نکرد و نتوانست شدت طنيان خشم مردم علیه خویش را به حساب آورد. کمپانی هنوز دستخوش این توهم بود که امتیاز (نفت) يك مستعمره بریتانیایی است و کسی جرئت ندارد دست به آن بزند. وزارت خارجه بریتانیا نیز هنوز ترجیح می داد به بازیهای سیاسی قدبی ادامه دهد و نخست وزیران و کابینه ها را جون مهره های شطرنج به گردش درآورد. با خود می گفتند در گذشته این بازیها مؤثر افتاده است، چرا حالا نباید تأثیر داشته باشد؟ آنها بر این گمان بودند که مردم ایران پشتیبان ندارند و هرگز نمی توانند در سیاست اعمال نفوذ کنند. 

وقتی شاه حسین علاء را به جای رزم آرا به نخست وزیری منصوب کرد شهرد دست به کار شد او را با مهره ای دیگر عوض کند که از لحاظ برآوردن هدفهای انگلیس مناسب تر باشد. در عین حال به وزارت خارجه خود گزارش داد: «ما آنچه را که از دستمان برآید انجام می دهیم تا وقتی لایحه ملی شدن به رأی گذارده شد. مجلس حد نصاب لازم را برای رای گیری به دست نیاورد.» برای انجام این امر لنس پیمن مستشار سفارت با اسداله علم محرم نزديك شاه ملاقات و پیشنهاد کرد: «شاه تمام نفوذ خود را به کار ببرد تا نمایندگان (مجلس) را هنگام طرح لایحه از جلسه دور نگاه دارد. او همین پیشنهاد را با در نماینده مجلس نیز در میان گذارد. به پیمن سرانجام اطلاع داده شد هنگام طرح لایحه از ۱۳۱ تن نماینده ۲۳ تن از شرکت در جلسه خودداری خواهند کرد و به این ترتیب مجلس اکثریت لازم را برای رأی گیری نخواهد داشت. 

شپرد در ملاقات خود با نخست وزیر جدید (حسین علاء) که يك اشراف زاده تحصیل کرده در انگلیس بود و قبلا در سمت سفیر ایران در آمریکا خدمت می کرد گفت: به صرف تصویب لایحه ای نظیر ملی شدن صنایع نفت ایران، به عملیات کمپانی از لحاظ قانونی نمی توان پایان داد. اما بر سر تقسیم منافع بر اساس ۵۰-۵۰ می توان مذاکره کرد علاء به او پاسخ داد تقسیم پنجاه – پنجاه منافع و تصویب قراردادی در این زمینه شاید قبلا عملی بود، اما در شرایط و اوضاع و احوال کتونی چیزی بیش از آن لازم است. 

نخست وزیر ادامه داد: «اینک تمام ایرانیان دملی شدن نفته را به عنوان يك اصل مورد آرزوی خود می دانند. این ایده نفوذ و گسترش بسیار پیدا کرده و مردم معتقد شده اند سعادت کشور به آن بستگی دارد. وی همچنین تأکید کرد: 

ایرانیان دیگر نمی توانند امتیازی را که تا سال ۱۹۹۳ به آنان تحمیل شده است، تحمل کننده روز ۱۵ مارس که مجلس باتفاق آرا ۱۵ نماینده حاضر در جلسه، لایحه ملی شدن صنعت نفت» را تصویب کرد عبث بودن تلاش های شپرد سفیر انگلیس بخوبی نمایش داده شد. شپرد به وزارت خارجه گزارش داد حتی آنهایی که شخصا از شاه دستور گرفته بودند تا در جلسه شرکت نکنند و حد نصاب لازم برای رأی گیری به این وسیله به دست نیاید، به مجلس رفتند و به ملی شدن رأی دادند. شهرد در گزارش خود نتیجه گیری کرده بود که مجلس تحت تأثیر شیوه های تروریستی جبهه ملی و کاشانی قرار گرفته است و تهدید آنها به اینکه نام نمایندگانی را که در جلسه شرکت نکنند، به عنوان خائن فاش خواهند کرد موجب شده تا مجلس اکثریت لازم را به دست آورد اما همان روز قبل از فرستادن این گزارش شهرد گزارش دیگری فرستاده بود که در آن از اوضاع و احوال تصویر دیگر ترسیم می کرد. 

در آن گزارش شهرد چنین می گفت: «اصل ملی شدن را باید فراموش شده تلقی کرد. حوادث اخیر به این اصل از نظر افکار عمومی چنان ضربه زده که هیچ دولتی نمی تواند این امر را نادیده بگیرد. وقتی روز ۲۰ مارس، مجلس سنا کا نیمی از نمایندگان آنرا شاه شخصأ انتخاب کرده بود، سملی شدن نفت» را باتفاق آرا تصویب کرده شهرد دیگر هیچ استدلالی نداشت که برای وزارت متبوع خویش ارائه کند. 

وزارت خارجه به این فکر افتاد که جلوی اجرای لایحه ملی شدن صنعت نفت را بگیرد. از آنجا که تمام لوایح مصوبه در مجلس، برای آنکه قوت قانونی یابد، بایستی به توشیح شاه می رسید، وزارت خارجه به شپرد دستور داد امکان خودداری از توشیح یا لااقل به تأخیر انداختن اجرای لایحه توسط شاه را، به بهانه اینکه در قانونی بودن چنین اقدامی تردید وجود دارد، بررسی کند. شمرد پاسخ داد طبق قانون اساسی ایران این کار امکان پذیر نیست. 

ولی از آنجا که دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان بیش از ۵۰ درصد از سهام کمپانی را مالك است این مسئله را ممکن است مطرح کرد که آیا دولتی حق دارد اموال دولت دیگر را ملی کند؟ وزارت خارجه انگلیس تردید داشت بتواند بر این مسئله با فشاری کند. 

روز ۲۰ مارس يك جلسه فوق العاده و اضطراری در سطح عالی برای بررسی ملی شدن نفت ایران در وزارت خارجه بریتانیا تشکیل شد. در میان حاضران این جلسه سر دونالد فرگوسن از وزارت سوخت و انرژی، سراچ برینین از وزارت خزانه داری، سی.ای لوبت از بانك انگليس، سر جان کنت از وزارت دریاداری، سر اچ بارکر و مارشال هوائی جی اچ میلز از وزارت دفاع و لرد هندرسن و سر ویلیام استرنگ از وزارت خارجه دیده می شدند. مسئله اصلی مورد بحث این بود که اگر نفت ایران غیر قابل دسترسی شود، بریتانیا برای خرید آن از منابع دیگر باید صدها میلیون لیره پول بپردازد. نگرانی وزارت خزانه داری از اثرات این امر در مشکلات جدی پولی بود که برای بریتانیا به وجود می آورد. كنت به جلسه یادآوری کرد که وزارت دریاداری سالانه ۲ میلیون تن، یا در واقع ۸۵ درصد از نیازهای سوختی خویش را با نرخ مطلوب از (AIOC) به دست می آورد. مسئله مهم از نظر وزارت دفاع این موضوع بود که با این وضع آیا غرب می تواند پیروزمندانه جنگی راه اندازد؟ تمام حاضران بر سر این موضوع توافق داشتند که لازم است، در روابط (AIOC) و ایران مداخله کرد و مذاکراتی با ایالات متحده آمریکا به عمل آورد، تا با آن کشور جبهه متحدی در برابر ملی شدن نفت ایران به وجود آید. 

بدبختانه (هم از نظر بریتانیای کبیر و هم از لحاظ ایران) وزیرخارجه انگلیس (ارنست بوین) که روش ملایم و معتدل او می توانست به پیدا کردن راه حلی کمک کند، به دلایلی مربوط به سلامتی خویش در ماه مارس ۱۹۵۱ استعفا کرد. جانشین او هربرت موریسون بود که به علت نداشتن تجربه کافی در زمینه سیاست خارجی و همچنین خط مشی میهن پرستی افراطی «شوینیسم» که داشت، موجب تشدید بحران شد. وی اندکی پس از آنکه به وزارت خارجه رسید پیشنهاد کرد نیروهای انگلیسی به منطقه فرستاده شده و در صورت لزوم آماده مداخله در مناطق نفت خیز باشند. وزارت دفاع قبول کرد که «بی درنگ مسئله را مورد بررسی برای اقدام لازم قرار دهد. 

برای آنکه تحولات اوضاع در ایران تحت مراقبت دائم قرار گیرد يك «کمیته کار ویژه ایران، مرکب از نمایندگان وزارت خارجه، وزارت سوخت و انرژی، وزارت خزانه داری و بانك انگلیس تشکیل شد و قرار گذاردند این کمیته با وزارت دفاع نیز در تماس دائم باشد. 

وزرات خارجه عقیده داشت هدف فوری باید این باشد که در ایران دولتی منصوب گردد که بریتانیا بتواند بصورتی معقوله با آن مذاکره کند. این امر بدان معنی بود که از دست دولت علاء خلاص شوند و شاه را تشویق نمایند تا دولت جدیدی به ریاست سیدضیا الدین طباطبایی، يك سياستمدار هوادار انگلیس تشکیل دهد. همچنین از شاه بخواهد که مجلس را – که به نظر وزارت خارجه انگلیس افراطیهای جبهه ملی بر آن مسلط شده بودند. منحل نماید. برای آنکه از جانب آمریکا نیز خیالشان راحت شود از طرف وزارت خارجه به سر اولیور فرانکز سفیر بریتانیا در واشنگتن دستور داده شد از وزارت خارجه آن کشور بخواهد به سفیر خود در تهران تعلیمات لازم را بدهد که درباره تصمیماتی که انگلیس خبال اجرای آن را دارد، دست كم عدم موافقتی از خود نشان ندهد با دست به اقدامی نزند که مغایر با انجام این تصمیمات و حاکی از اختلاف نظر او با بریتانیا باشد. فرانکز با این روش موافق نبود و می گفت اگر من دراین باره داخل مذاکره شوم، برای وزارت خارجه آمریکا این تصور پیش خواهد آمد که می خواهیم آن کشور را به زور، به جهت خاصی سوق دهیم. 

نبلیه تونل بیکر، وزیر مشاور در امور کشورهای مشترک المنافع پیشنهاد کرد به ایرانی ها گفته شود اگر سیدضیاالدین طباطبایی روی کار بیاید (AIOC) حاضر است قرارداد جدیدی منعقد نماید و انتخاب سیدضیاء، در حقیقت پیش شرطی برای انعقاد قرارداد جدیدی توسط (AIOC) است. 

از طرف دیگر وزارت خارجه به وزارت دفاع اطلاع داد اگر انحلال مجلس که از نقطه نظر ما در شرایط فعلی بهترین راه حل است. عملی نشد بریتانیا ممکن است ناگزیر گردد مسئله توسل بزور را مورد توجه قرار دهد. 

در این میان، (AIOC) در تهران، طی اقدامی که بروشنی نوعی عکس العمل در برابر ملی شدن نفت بود، کمک هزینه زندگی کارگران را در نقاط معینی از مناطق نفت خیز، قطع کرد. این امر منجر به اعتصاب دامنه داری شد که بزودی سراسر مناطق نفت خیز را فراگرفت. وزارت خارجه آمریکا از اینکه (AIOC) در این زمان بخصوص کمک هزینه کارگران را قطع کرده ابراز شگفتی کرد و تأکید نمود «حتی تصور انجام چنین اقدامی در این شرایط بسیار مشکل است» و خواستار توضیح دراین باره گردید. نورت کرافت رئیس کمپانی در ایران اظهار داشت که اعتصاب را تبلیغاتچی هایی راه انداخته اند که مستقیما از کمونیستها دستور می گیرند. 

گرچه وزارت خارجه بریتانیا به طور خصوصی تصدیق کرده بود دلیل اعتصاب، قطع كمك هزینه زندگی کارگران بوده، دولت انگلستان از آن به عنوان بهانه ای سود جسته و در تاریخ ۱۸ مارس اعلام کرد ۲۰ ناوچه جنگی را به منظور حفظ صنایع انگلیسی به آبادان فرستاده و بعدا نیز ناوچه سوم را به همراه ۲ رزمناو اعزام داشت. قدرت نمایی انگلیس منجر به تظاهرات خشمگینانه ای در مناطق نفتی گردید. دولت ایران بی درنگ برای حفظ نظم حکومت نظامی اعلام کرد اما در آبادان میان اعتصاب کنندگان و سربازان دولتی درگیری روی داد که طی آن ۶ ایرانی کشته و بسیاری زخمی گردیدند. پیش از آنکه نیروهای دولتی موفق به استقرار آرامش شوند. شورشیان در کارگر و يك ملوان انگلیسی را کشتند. 

ایرانی ها با قاطعیت عقیده داشتند (َAIOC) به عمد کمک هزینه کارگران را قطع کرده تا بدین وسیله شورشی براه اندازد و از این راه مداخله نظامی انگلیس را موجه جلوه دهد. وزارت خارجه به شپرد مشروحا مقاصد نظامی خود را بیان داشت و خاطرنشان نمود: در صورت وقوع اغتشاشات جدی با تهدید به اقدامات دولتی از طرف ایران، چگونه می خواهد رفتار کند . ضمنا زیر فشار شدید وزارت خارجه فریزر رئیس کل کمپانی با تردید دستور داد كمك هزينه زندگی کارگران دوباره برقرار گردد، گرچه تأکید کرده بود پرداخت آن باید بصورتی انجام شود که از نظر کارگران، نه به عنوان حقوق دوران اعتصاب، بلکه بیشتر به عنوان چشم ترس تلقی شود. پس از قتل رزم آرا نگرانیهای آمریکا درباره اوضاع ایران بیشتر شد. در مارس ۱۹۵۱ وزارت خارجه به مك گی معاون خود دستور داد به ایران برود و از نزديك اوضاع را ارزیابی کند. روز ۱۷ مارس که مک گی به تهران رسید، شهرد به او گفت قرارداد آرامکو، پیچ و تاب ميمون وار و ناجوری در ماشین نفت ایران ایجاد کرده است. مك گی در مقابل، حمله جانداری به (AIOC) کرد و گفت او در ماه سپتامبر ۱۹۵۰ به فریزر هشدار داده بود که آرامکر مشغول انجام مذاکراتی با عربستان سعودی است و از عواقب مسئله نیز او را باخبر کرده بود. 

میگی افزوده بود، کمپانی در قبول این مسئله که شرایط جدیدی پیش آمده و برای مقابله با آن به روشهای تازه ای نیاز هست، از خود کندی بسیار نشان داد و نتیجه گرفته بود که گناه این وضع به گردن وزارت خارجه انگلیس است که به فریزر اجازه داده سیاست های خود را درباره نفت ایران دیکته کند. مک گی طی یادداشت مصالحه آمیزی سرانجام به این مسئله اشاره کرد که آمریکا با ملی شدن نفت مخالف است، ولی با وجود این تاریخ امتیازات نفتی حاکی از محکم بودن چنین امتیازاتی نیست و مطالعه آن، تکیه بر آینده این امتیازات را چندان نشویق آمیز نشان نمی دهد.

برای تشریح موضع آمریکا مك گی با شاه ملاقات کرد و دید مسیر حوادث ایران، او را بکلی از پای درآورده و بشدت ترسانده است. وقتی مكی از شاه پرسید آیا فکر می کنند با بهره وری از پشتیبانی آمریکا، می تواند جلوی ملی شدن نفت را، که منافع نفتی آمریکا در نقاط دیگر را نیز به خطر می اندازد، بگیرد؟ شاه پاسخ داد: چنین کاری از دست او ساخته نیست و خواهش کرد ما هم از او جنین چیزی نخواهیم مک گی پرسید آیا تصور می کند می توان فرمولی پیدا کرد که از يك سو مسئله ملی شدن نفت را از سر زبانها بیندازد، و از سوی دیگر به انعقاد قراردادی بر اساس تقسیم ۵۰-۵۰ منافع منجر شود؛ اما شاه از این امر که… جبهه ملی به قدرت برسد. بقدری شوکه شده بود که نمی توانست چنین استراتژی را مورد ملاحظه قرار داده و درباره آن فکر کند. 

به درخواست وزارت خارجه انگلیس، از طرف وزارت خارجه آمریکا به میگی دستور داده شد. در بازگشت به واشنگتن، در لندن توقف کند. در تاریخ ۲ آوريل مك گی در لندن بك اجلاس سطح بالا، با نمایندگان وزارت خارجه وزارت سوخت و انرژی و خزانه داری انگلیس تشکیل داد. دو روز قبل از تشکیل این جلسه دین آچسن وزیر خارجه آمریکا به وزارت خارجه انگلیس تلگراف کرده بود: «از آنجا که دولت آمریکا ملی کردن را حق کشورهای مستقل و برخوردار از حاکمیت می داند، به شرط آنکه در مقابل غرامت مکفی بپردازند.» بنابراین وزارت خارجه آمریکا عقیده دارد بایستی راه حل مناسبی در مورد به رسمیت شناختن ملی شدن نفت ایران، توسط دولت پادشاهی بریتانیا ارائه شود که ضمن آن تأیید گردد ملی شدن دیگر به صورت قانون در آمده و «آنچه را که انجام شده دیگر نمی توان انجام نشده تلقی کرد.» این تلگراف زمینه را برای میگی فراهم آورد به AIOC) پیشنهاد کند دست از اصرار بر احیای حقوقی که به موجب امتیازنامه دارد. برداشته و به جای آن اعلامیه ای صادر کند و در آن تأکید نماید که از لحاظ اصولی با «ملی شدن» مخالف نیست و آماده است آرزوی ملی ایران را برآورده سازد. مك گی بویژه بر جنبه اهمیت سیاسی مسئله تأکید کرد و گفت به نظر من اگر ما یک روز را هم از نظر سیاسی در ایران از دست بدهیم، به هرحال سرانجام نفت را از دست خواهیم داده. 

انگلیس ها به هیچوجه در وضعی نبودند که از لحاظ روحی آماده قبول اصل ملی شدن نفت باشند. چند تن از حاضران انگلیسی در جلسه پیشنهاد کردند به جای اعلامیه پیشنهادی می گی اعلامیه مشترکی توسط آمریکا و انگلیس صادر شود که از اصل تقسيم ۵۰-۵۰ منافع نفت در آن پشتیبانی گردد. اما اکثریت جلسه حتی حاضر به قبول این پیشنهاد هم نبود و آنرا رد کرد. 

سپس می گی با فریزر ملاقات کرد که می دانست هم سیاستهای (AIOC و هم سیاستهای دولت بریتانیا را در ارتباط با نفت ایران، او تعیین می کند. در جلسه ای که میگی آنرا بدون برآشفتگی و شامل رد و بدل شدن «تفسیرهای مقابله از جانب طرفین توصیف می کند، سعی کرد فریزر را متقاعد سازد حقایق اوضاع ایران را در نظر بگیرد و روش «باگذشت تری» داشته باشد. ولی فریزر باز هم به همان سرسختی سابق باقی ماند و گفت استنباط میگی از اوضاع ایران اشتباه است و لازم نیست هیچ امتیازی به آن کشور داده شود. فریزر اضافه کرد اصل ۵۰-۵۰ شعار خوبی است اما تردید دارد در عمل هم نتایج خوبی به بار آورد. 

مك گی به این نتیجه رسید که فریزر از تحولات اوضاع ایران و تجربیات به دست آمده از آن هنوز هیچ نیاموخته است. 

در ملاقاتی که میگی با هربرت موریسون وزیر خارجه انگلیس داشت نتایجی را که از سفر خاورمیانه ای خود به دست آورده بود به او اطلاع داده به این شرح که: «نظم کهنه ای که قدرت امپریالیسم انگلیس در این منطقه برقرار کرده بود، از میان رفته و جای آنرا حکومتهای ملی با ثبات نگرفته است… مبارزه میان روسیه و قدرتهای غربی و افزایش تمایلات ملی، زمینه را برای نا آرامی هایی در آینده فراهم کرده… و در طول ۱۸ ماه پیش رو، باید با وضع وخیمی در سراسر منطقه، بویژه ایران، مواجه شویم. 

میگی از روش (AIOC) که ملاحظات وسیع تر سیاسی را تحت الشعاع منافع صرفا تجارتی قرار می دهد انتقاد کرد، و اضافه نمود: «دولت بریتانیا از اعمال کنترل بیشتر بر سیاست کممانی قصور ورزیده است.» 

مک گی گفت: «احساس او جنين است که بریتانیا باید با ایران بر سر حصول توافقی کنار آید. موریسون که میگی را از نظر سیاسی آدم بی اطلاعی میدانست تأکید کرد: مما انگلیسی ها در مسائل خاورمیانه تجربه ای طولانی داریم و به مشکلاتی که در راه معامله کردن… با کشورهای منطقه وجود دارد، بخوبی آشنا هستیم.» 

موریسون برای آنکه نارضایتی خود را از مذاکراتی که با مك گی کرده بود نشان دهد به فرانکز سفیر انگلیس در واشنگتن دستور داد: «با رعایت جوانب دقت و احتیاط به اطلاع وزیر خارجه آمریکا برسانید که برخورد آقای مك گی با پاره ای از مسائل خاورمیانه ای ما، بر من جنين اثر گذارده که ایشان آدم دلنازکی است و… این مسئله از اهمیت اساسی برخوردار است که مقامات رسمی آمریکا حتی در مورد طرح مسائل جزئی در ارتباط با خاورمیانه، قبل از آنکه فرصت کانی برای مشاوره مشترك به دست نیاورده ایم، نباید اقدامی به عمل آورند.» فرانكز بدون آنکه توجه داشته باشد مک گی از نزدیک ترین دوستان آچسن است و هر دو نفر نیز دارای نقطه نظرهای مشترکی هستند پیام موریسون را عینا به اطلاع وزیر خارجه آمریکا رساند. 

أحسن حرفهای فرانکز را گوش داد. اما هیچ اظهار نظری پیرامون آن اقدام بعدی وزارت خارجه انگلیس آن بود که برای پیشی گرفتن بر آمریکا در جریان تحولات اوضاع، هیتی را به واشنگتن بفرستد. نکته جالب توجه اینجاست که در برنامه تعیین شده از طرف انگلیس ها برای هیئت مذکور، هیچ اشاره ای به مسئله نفت و راه حلهای ممکن و احتمالی برای حل آن نشده بود. به جای آن در دستور کار هیئت به نیاز بر نحكيم قدرت و پرسنبزه بریتانیا تأكید کرده بودند. در برنامه تنظیم شده چنین استدلالی شده بود که: «شکست (AlOC) در ایران را عمدتا باید یك پیروزی برای روسها تلقی کرد.» همچنین گفته شده بود از دست دادن تسلط بر نفت ایران، در موازنه برداخت های بریتانیا سالانه یکصد میلیون لیره کسری به وجود می آورد و از این رو بر «برنامه تجدید نسلیحات» و همچنین هزینه زندگی در بریتانیا اثرات جدی خواهد گذارد. از این هم بالاتر از آنجا که وزارت دریاداری انگلیس ۸۵ درصد نیازهای خود را از آبادان ندارك می بیند، پیدا کردن جانشینی برای مواد نفتی تصفیه شده در آبادان بسیار مشکل خواهد بود. 

در برنامه سپس تأکید گردیده بود: «با در نظر گرفتن تمامی حوادثی که روی داده باز هم کنترل اساسی نفت ایران باید کماکان در دست انگلیس باقی بماند.» برنامه همچنین می گفت: همکاری آمریکا در این زمینه تاکنون رضایت بخش نبوده و گله می کرد: «دولت ایالات متحده در چنین شرایطی، بدون مشورت با ما به ایران كمك اقتصادی کرده است.» برنامه بعلاوه تأکید داشت: «ضروری است که قویترین دولت ممکن، هرچه زودتر در ایران روی کار آید که بتواند با 

تروریسم» و مجلسی مقابله کند.» (همچنین امکان انحلال مجلس را نیز در صورت لزوم نادیده نگرفته بود.) هیئت نمایندگی انگلیس انتظار داشت با این برنامه آمریکایی ها را تحریص به پشتیبانی از دولت بریتانیا، برای توسل به زور در ایران کند و اصرار می ورزید که در دولت طی يك اعلاميه مشترك اظهار دارند بین آنها در تمامی این موارد توافق کامل وجود دارد. 

اجلاس واشنگتن از روز ۹ آوریل ۱۹۵۱ آغاز به کار کرد. ریاست هیئت نمایندگی انگلیس با سر اولیور فرانکز سفیر آن کشور در آمریکا بود و اعضایش را نمایندگانی از وزارتخانه های خارجه، خزانه داری و سوخت و انرزی تشکیل میدادند. در رأس هیئت آمریکایی جرج مك گی قرار داشت و اعضای آن عبارت بودند از هارولد لیندر، معاون وزارت خارجه در امور اقتصادی و ویلیام رانتری مدیر کل اداره امور یونان، ترکیه و ایران. ابتدا فرانکز در حالی که از برنامه وزارت خارجه دولت متبوع خویش استفاده می کرد گفت: (AIOC) يك سرمایه حیاتی برای بریتانیا است و نه تنها از این نظر که عامل عظیمی در تعادل موازنه پرداختهای ما به حساب می آید، بلکه… به لحاظ قدرتی که به بریتانیا برای کنترل فعل و انفعالات مواد خام می بخشد، و همچنین بمثابه سلاحی برای چانه زدن در مسائل مختلف جهانی از آن استفاده می کنیم، واجد اهمیت ویژه است. او بر اهمیت نفت ایران در مسئله دفاع مشترك ما، و اثرات ناگوار از دست رفتن آن بر «توانایی هایمان در برنامه تجدید تسلیحات» تأکید کرد، و در حالی که فرض خود را بر این گذاشته بود که آمریکایی ها از رفتار گذشته کمپانی در برابر ایران بی اطلاع هستند گفت: «ملی کردن نفت ایران نه تنها موجب تأسف برای از دست دادن يك منبع بزرگ تغذیه مالی و ارزی، بلکه به عنوان يك عامل بسیار مهم در «جنگ سرده به شمار می رود که بریتانیا را ناگزیر می سازد دلایل موجود را برای قبول اصل ملی کردن نپذیرد.» فرانکز و دیگر همکاران او بر این مسئله اصرار بسیار ورزیدند که اگر لازم باشد بریتانیا ندرت سیاسی، اقتصادی و نظامی خود را حفظ کند. نفت ایران را باید تا پایان مدت امتیازنامه در سال ۱۹۹۲. در اختیار و تسلط کامل خود داشته باشد. 

فرانکز سرانجام از اظهارات عنوان شده چنین نتیجه گرفت که دولت ایالات متحده آمریکا برای انجام هدفهای فوق باید از بریتانیا پشتیبانی کند. 

نظریات انگلیس ها برای مك گی قابل درك نبود. او گفت: «از نقطه نظر آمریکا مسئله اصلی این است که نبات سیاسی ایران حفظ شود. اگر ایران به دامان اتحاد شوروی بینند، نفت آن نیز از دست خواهد رفت. به نظر می گی خواست ملی شدن نفت، برغم جنبه های احساساتی و غیر عملی آن «يك واقعيته بود و ایالات متحده مجبور بود آن را مانند یک داروی تلخ بپذیرد. همان طور که در مكزيك هم پذیرفته بوده و بریتانیا نیز – لااقل از لحاظ اصولی – باید آنرا می پذیرفت و به عنوان مقدمه ای برای شروع مذاکره بر اساس تقسیم ۵۰-۵۰ منافع قبول می کرد. مك گی به عنوان يك «نفتی » با تجربه پیشنهاد کرد. انگلیس به ایران پیشنهاد مشارکت به تساوی در کممانی دهد، بدون آنکه پس از اعلام ملی شدن نفت، در مقابل آن تقاضای غرامت نماید. به عقیده او سلی کردن نفت، بدون پرداخت غرامت شعار جذابی به نظر می رسید هارولد لبندور معارن دیگر وزارت خارجه آمریکا که یك حقوقدان بود. این پیشنهاد را به طریق زیر حلاجی و تکرار کرد که: «(AIOC) می تواند سرمایه ها و اموال (دارایی خود در ایران را به دولت این کشور واگذار کند و سپس در مقابل موافقت دولت ایران را با قراردادی کسب نماید که به موجب آن، اجازه باید کنترل خود را بر دارایی شرکت حفظ کرده و در منافع نیز ۵۰-۵۰ شريك شود

این اجلاس، بدون آنکه بریتانیا بتواند پشتیبانی آمریکا را نسبت به نظریات خود به دست آورد، پایان یافت، اما در نتیجه آن آمریکایی ها فشار خود را بر انگلیس در مورد تسلیم شدن به نظریه ملی کردن نفت اعمال کردند. از نظر انگلیس ها، مسئله ای که به همین میزان ناراحتشان می کرد، این بود که مطبوعات و رسانه های عمومی آمریکا نیز همین نظریه را دنبال می کردند. روز ۷ آوریل روزنامه های مهم آمریکا نقطه نظرهای وزارت خارجه خویش را منعکس و تکرار کردند. نیویورك تایمز نوشت: ملی شدن نفت را نمی توان تغییر داد و منافع بریتانیا در ایران باید با عملی انجام شده منطبق گردد.» واشنگتن پست نیز گزارش داد: «مقامات آمریکایی اینك متقاعد شده اند کممانی، باید سیاستهای سرسختانه و کله شقی خود را، که سالها توسط رئیس کل آن، ویلیام فریزر دنبال شده، کنار بگذارد.» وال استریت جرنال اعلام داشت: «آچسن دنبال آن است که دم شیر را بپیچاند. با این هدف که انگلیس های محافظه کار در برابر ایران ضعیف وا بدهند و بگذارند نفتش را عملی کند.» و اضافه کرد که: «آمریکا اجازه نخواهد داد انگلیس در ایران به زور متوسل شود. و اصرار خواهد ورزید که نیروهای انگلیسی از تهدیدهای مدنی قرن نوزدهم دست بردارند.  

سفارت انگلیسی در واشنگتن به مطالب این نشریات بندت اعتراض کرد. و اظهار عقیده می نمود که این مطالب با اطلاعاتی که مک گی در اختیارشان گذارده. تنظیم گردیده است. 

مطبوعات و پارلمان انگلیس می گی را متهم کردند طی سفر خود به تهران ایرانی ها را تشویق به ملی شدن (AIOC) کرده است. تا کمپانیهای نفتی آمریکایی بتوانند جانشین آن شوند. آنها این مسئله را نادیده می گرفتند که در واقع می گی شاه را متقاعد کرده بود که با ملی شدن نفت مخالفت کند. روز ۲۱ ژوئن ۱۹۵۱، ریچارد کراسمن، که سابقا در دانشگاه آکسفورد استاد ملاکی بود. در مجلس عوام انگلیس اعلام کرد: «مك گی يك شاهزاده میلیونر نفتی است. که ماهرانه به ایرانیان چنین حالی کرده است اگر انگلیس ها را با اردنگی بیرون بریزند و به جای آنها بر قدرت دیگری تکیه زننده وضع بهتری پیدا خواهند کرد.» در همین جلسه موریسون وزیر خارجه اضافه کرد: «اشخاصی که اهمیت چندانی هم ندارند، همصدا با صنایع نفت آمریکا… بعضی حرفهای احمقانه غیر عاقلانه و شاید هم خطرناك، طی سفرهایشان به خاورمیانه، بر زبان رانده اند.» 

فرانكز سفیر انگلیس در واشنگتن کوشید به موریسون حالی کند که مسئله محدود به مك گی نمی شود. او اعلام کرد: «بسیاری از آمریکایی ها که با ما روابط دوستانه و عادی هم دارند، بر این عقیده اند که رفتاری از مد افتاده، قدیمی و امپریالیستی داشته ایم و باید بهای بهره برداری بی حساب خود از ایرانی ها را بپردازیم.» فرانکز در گزارش خود اضافه کرده بود: «آچسن و وزارت خارجه واقعا مایلند به ما کمک کنند، اما نمی توانند در برابر افکار عمومی خیلی تند بروند.۳ موریسون که متقاعد نشده بود به حملات خود به مك گی بشدت ادامه داد. و بالاخره سفارت انگلیس در واشنگتن که چنین حملاتی را در جهت مخالف هدفهای انگلیس و بی نتیجه میدید توصیه کرد: « آرام باشید… ما با این انتقادات نمی توانیم مك گی را برکنار کنیم و فقط او را نسبت به خود عاصی تر خواهیم کرد…. مگر آنکه بخواهیم روابط آمریکا و انگلیس را به صورت سگ و گربه درآوریم و من عقیده دارم به غرور مك گی نباید خیلی اهمیت بدهیم.» سر راجر مکینز معاون وزارت خارجه انگلیس، که با این نظر موافق بود به موریسون گفت: آقای میگی به هیچوجه يك ضد انگلیسی نیست… (اما) تا حدودی تحت تأثیر تبار ایرلندی و پرورش تگزاسی خود قرار دارد. و بالاخره موریسون قانع شد که کوتاه بیاید. 

در این میان، در ایران ۸ روزنامه وابسته به جبهه ملی به حملات شدیدی علیه (AIOC) پرداخته و کمپانی را متهم به غارت ذخایر ایران و گسترش فساد در کشور می کردند. آنها تأکید داشتند تا کمپانی در کشور فعال است، ایران مستقل نخواهد بود و فساد ریشه کن نخواهد شد. از نظر این روزنامه ها اهمیت سیاسی» ملی شدن نفت بسیار برتر از جنبه های اقتصادی» آن بود. آنها تأکید داشتند که جنبش ملی ایران نباید تحت تأثیر تحریکات کمونیست ها قرار گیرد و از آمریکا می خواستند به ایرانی ها در مبارزه ای که به خاطر کسب آزادی و استقلال ملی داشتند، كمك كنند. سفارت انگلیس در تهران درصدد برآمد با تغذیه بعضی از روزنامه ها به وسیله مطالبی که خود تهیه می کرد، به معارضه با آنان برخیزد، اما این کار را بسیار دشوار یافت که بتواند از راه مطبوعات وجهه ای به دست آورد، و باز به همراه کمپانی نفت به دست و پا زدن سیاسی و دیدن این و آن پرداخت تا بلکه از این طریق بتواند «ملی شدن» را از اعتبار بیندازد. این مسئله موجب خشنودی بسیار سفارت انگلیس در تهران شده بود که کمپانیهای نفتی انگلیس ترتیباتی داده بودند، تا از طریق بی.بی.سی به تشریح موانع عملی «ملی شدن صنعت نفت» بپردازند . 

. . نکته جالب اینجا بود که سر فردريك لکت مشاور امور کار و کارگری (AIOC) در رأس کسانی قرار داشت که از کوته نظری کمپانی بشدت انتقاد می کردند. در اوایل فوریه ۱۹۵۱، لگت که از همکاران سابق ارنست بوین وزیر خارجه مستعفی انگلیس) بود به وزارت خارجه اعلام کرد: «(AIOC) هنوز امیدوار است با قدری مایه گذاشتن در اینجا و اندکی پول خرج کردن در جای دیگر لاشه امتیاز را زنده نگاه دارد. اما اگر خود را با واقعیت های تازه تطبيق ندهد، تمام دارایی خود را در ایران از دست خواهد داد و اضافه می کرد: «حتی اگر روسها هم قدم جلو نگذارند، اجرای ملی شدن، بخودی خود می تواند از کمپانی خلعيد کند.» به نظر او هیئت مدیره کمپانی را يك مشت «کله پوك، گیج و منگ تهی مغز و کوره تشکیل می دادند. 

در بخش شرقی وزارت خارجه انگلیس گروهی با قضاوتهای سر فردريك لگت درباره کمپانی موافق بودند. پس از تصویب لایحه ملی شدن نفت، لگت کوشید تفاهم بیشتری نسبت به مسئله نفت ایران در محافل انگلیس به وجود آورد. او به سر ویلیام استرنگ معاون دائمی وزارت خارجه نوشت: 

در سفر اخیر خود به ایران ملاحظه کرده که ایرانیان نسبت به کشور ما نظری کاملا دوستانه دارند، اما از آنجا که بریتانیا حقوق ایران را نادیده گرفته و همچنین در تشخیص و شناسایی آرزوهای ملی مردم این کشور کوتاهی کرده»… ما ابتکار عمل را از دست داده و به وضع تأسف آور کتونی دچار آمده ایم. لگت تأکید کرد. اگر بریتانیا از تغییرات عمده ای که در احساسات ملی ایرانیان به وجود آمده اطلاع درست پیدا کند و آن را بشناسد، موقعیت بسیار محکم تری در این کشور پیدا خواهد کرد. در غیر این صورت کوچک ترین روزنه امید، برای مهار کردن غولی که از بطری بیرون آمده است وجود نخواهد داشت. 

لرد مونتباتن که در آن موقع لرد چهارم دریاداری انگلیس بود، نیز از سیاستهای (AIOC) در ایران بشدت انتقاد می کرد. او به ویکونت هال وزیر دریاداری نوشت که ملی شدن نفت ایران از جنبشی ریشه دار و غیر قابل تغییر ناشی شده و تهدیدهای نظامی و اقتصادی فقط ممکن است به وخیم تر شدن اوضاع بینجامد.» مونتباتن اظهار عقیده کرد دولت بریتانیا را نباید ملاحظات مربوط به پرستیژ کور کند، بلکه لازم است مذاکراتی با ایران براساس مفهوم ملی کردن، بدون مطالبه غرامت، انجام دهد، و تنها در چنین صورتی است که (AIOC) خواهد توانست مانند گذشته به کار ادامه دهد. این درست همان پیشنهادی بود که قبلا از طرف مك گی مطرح شده بود. وقتی موریسون که به «وزیر خارجه جنگ طلبه شهرت داشت اظهار عقیده کرد که «وزارت دریاداری باید ناوگانی را به خلیج فارس بفرستد تا این بومیان گستاخ را سرجایشان بنشاند.» مونتباتن چنین پیشنهادی را فاجعه بار تلقی کرده و به جای آن پیشنهاد خود را مطرح ساخت و اضافه کرد: از آنجا که نمی توان جریان ملی شدن را متوقف کرد ناگزیریم با آن کنار بیاییم. 

برای تدارك مقدمات اجرای این پیشنهاد مونتباتن و ویکونت هال، پیشنهاد کردند همکارشان جیمز کالاهان معاون پارلمانی و مالی وزارت دریاداری، که بعدا نخست وزیر انگلستان شد، به ایران سفر کند. وقتی این مسئله با شهرد سفیر بریتانیا در تهران به مشورت گذارده شد او در پاسخ چنین تلگراف کرد: 

تصور نمی کنم از سفر يك عضو درجه دوم کابینه به تهران نتیجه ای عاید ما شود» و ظاهرا برای حل بحران خود را فرد مناسب تری می دید. 

سر دونالد فرگوسن از وزارت سوخت و انرژی اعزام هیئتی به ریاست يك شخصیت مشهور بین المللی، مثلا… گلبنگیان (میلیاردر معروف ارمنی و از صاحبان بزرگ کمپانیهای نفت بین المللی) به تهران را مناسب تر میدید تا کسی  نظیر فریزر که هنوز فکر می کند می تواند بدون آنکه امتیازی، آن گونه که ما فکر می کنیم در شرایط فعلی باید داد، بدهد.» 

تا اواخر آوریل ۱۹۵۱ هیچگونه پیشنهاد مشخصی به ایران نشده بود. وزارت خارجه هنوز انتظار داشت شمرد بتواند شاه را تشویق کنند تا سیدضیاه را به نخست وزیری برگزیند. شهرد هم در همین زمینه با شاه و چندتن از نمایندگان متنفذ مجلس به چك و چانه زدن مشغول بوده و ضمن اشاره می کرد در غیر اینصورت بریتانیا چاره ای جز توسل به اقدام نظامی ندارد. مصدق در بهره جستن از فعالیت های شهرد به نفع خویش چالاکی نشان میداد. او به حسین علاء نخست وزیر رفت گفت آرزو دارد هرچه زودتر مسئله نفت به یکباره حل شود، چه چشم انداز تغییر دولت یا وقوع يك كودتا را پیش رو می بیند. از این گذشته مصدق در تاریخ ۲۶ آوریل به مجلس هشدار داد ممکن است بزودی وقایعی روی دهد که مساعی ایران را در راه ملی کردن نفت خود به هدر دهد و با اشاره به اینکه هرماه که حضور کمپانی در ایران ادامه پیدا کند، میلیونها ليره که متعلق به مردم فقیر این کشور است به هدر می رود. اصرار ورزید کمیسیون نفت، مجلس هیچ فرصتی را، برای آنکه وظیفه خود را به پایان برساند و چارچوبی برای عملی کردن چگونگی اجرای ملی شدن نفت به وجود آورد، نباید از دست بدهد. کمیسیون نفت همان روز تشکیل جلسه داد و طرحی در ۹ ماده تهیه کرد که در آن چگونگی راه حل اجرایی ملی شدن نفت تعیین شده بود مصدق شخصا و به طور فعال در تنظیم این طرح ماده ای شرکت داشت. روز شنبه شپرد يك كنفرانس مطبوعاتی تشکیل داد و در آن به ملی شدن نفت رسما اعتراض کرد. در گذشته بعضی از نمایندگان مجلس، دستورات خود را از سفیر انگلیس می گرفتند، چه عقیده داشتند مخالفت با نظریات انگلیس ها برایشان خطرناك است، اما ابنك حتى پروپا قرص ترین هواخواهان سباست انگلیس نیز نمی توانستند افکار عمومی را ندیده انگارند. به دنبال کنفرانس مطبوعاتی شیرد، روز بعد. ۲۸ آوریل، (AIOC) نیز نامه ای به نخست وزیر نوشت و در آن ملی شدن نفت را رد کرد. اما در آن روز نخست وزیری وجود نداشت، چه روز قبل از آن، علاء که ملی شدن را به طور اصولی قبول داشت، به بهانه اینکه کمیسیون نفت در تهیه قطعنامه 1 ماده ای خود با او مشورت نکرده. از مقام خود استعفا کرده بود. عکس العمل مجلس به اعتراض انگلیس بصورتی باورنکردنی غیرمنتظره بود. روز ۲۸ آوریل جمال امامی از لیدرهای مجلس به مصدق پیشنهاد کرد خود نخست وزیر شود و انتظار داشت که مصدق پیشنهاد او را نذیرد. اما مصدق با قبول ناگهانی این پیشنهاده جمال امامی را غافلگیر کرد و مجلس نیز که تحت تأثیر محبوبیت بیش از حد مصدق در میان مردم قرار گرفته بود، به اکثریت ۷۹ رأی موافق در برابر ۱۲ رأی مخالف تمایل خود را به نخست وزیری او به شاه اعلام داشت. مصدق از فرصت استفاده کرد و گفت با کمال افتخار مسئولیت ریاست دولت را قبول می کند، به شرط آنکه مجلس قطعنامه مربوط به نحوه اجرای قانون ملی شدن نفت را تصویب نماید. مجلس همان روز با تصویب قطعنامه کمیسیون نفت، به اتفاق آرا، به ندای مصدق پاسخ مثبت داد و در روز بعد نیز مجلس سنا از مجلس شورا تقلید کرد. شاه گرچه از مجلس و سنا که در دو موردی چنین با اهمیت، بدون مشورت قبلی با ار اقدام کرده اند عصبانی شده بود، چاره ای نداشت جز آنکه هم فرمان نخست وزیری مصدق، و هم قانون نحوه ملی شدن را به نوشیح برساند. نکات اصلی قانون مذکور که برای ۲۸ ماه آینده مشغله اساسی دولت های انگلیس و آمریکا و مؤسسات بزرگ نفتی جهان را تشکیل می داد بشرح زیر بود: 

۱- برای بموقع اجرا گذاردن قانون ملی شدن صنایع نفت ایران، کمبته مشترکی مرکب از ۵ سناتور، ۵ نماینده مجلس با تفاق وزیر دارایی با معاون او تشکیل می شود. 

٢- دولت موظف است بلافاصله تحت نظارت کمیته مشترك از (AIOC) خلع ید کند و ۲۵ درصد از عواید نفت را برای تأمین دعاوی (AlOC) در بانك ملی ایران، به صورت سپرده نگاهداری نماید. 

٣. دولت همچنین باید به دعاوی ایران و در عین حال دعاوی حقه (AIOC) با نظارت کمیته مشترك، رسیدگی کرده و نتایج کار خود را برای تصویب تقدیم مجلسین نماید. 

۴- از تاریخ ۲۰ مارس ۱۹۵۱ (۲۹ اسفند ۱۳۲۹) که قانون ملی شدن به تصویب سنا رسیده است، تمام عایدات نفت متعلق به ایران است. دولت موظف است تمام دفاتر حسابهای (AIOC) را تحت نظارت کمیته مشترك قرار دهد. ضمنا تا تعیین یك هیئت مدیره، جریان امور نفت زیر نظر کمیته مشترك اداره خواهد شد. 

۵- کمیته مشترك موظف است اساسنامه ای برای تعیین وضع حقوقی و اداری شرکت ملی نفت ایران (NIOC) تهیه و برای تصویب تقدیم مجلسين کند. در این اساسنامه باید بك هیئت مدیره و يك هیئت نظارت از کارشناسان برای (NIOC) تعیین شود. 

۶- برای جانشین ساختن تدریجی و نهایی کارشناسان و متخصصان ایرانی به جای خارجیان، کمیته مشترك باید برنامه ای برای اعزام دانشجویان ایرانی به خارج، جهت تحصیل در رشته های مختلف مربوط به صنعت نفت، تنظیم کند. وزارت فرهنگ مسئول پیاده کردن و اجرای برنامه تنظیمی خواهد بود. 

۷- تمام مشتریان و خریداران نفت (AIOC) از این پس باید نفت مورد نیاز خود را به قیمت های جاری جهانی از (NIOC) خریداری نمایند. 

۸- کمیته مشترك موظف است وظایف خود را حداکثر ظرف سه ماه انجام داده. گزارش اقدامات انجام شده را به مجلس بدهد. 

به این ترتیب بریتانیا، که تصور می کرد می تواند دولت و مجلس ایران را مثل گذشته زیر سلطه خود بگیرد، با معارضه ای حیاتی در مهم ترین جبهه اقتصادی خارجی خود مواجه گردید. 

برای اطلاعات بیشتر به مقالت نفت مستقل، ایران در برابر روس و انگلیس به پا می خیزد و نفت در زمان رضا شاه و امتیاز ۱۹۳۳  مراجعه نمایید.

نفت و مأموریت ژنرال

نفت و رابطه شپرد و دولت پهلوی

انتخاب يك نظامی قلدر به سمت نخست وزیر با عکس العمل شدید جبهه ملی مواجه شد. روز ۲۷ ژوئن سال ۱۹۵۰، که رزم آرا از مجلس رأی اعتماد خواست، مصدق در جلسه علنی گفت: «من نمی توانم به مردی رأی دهم که خارجی ها او را روی کار آورده اند، همان خارجیانی که متعهدند به خاطر رسیدن به هدف های خودشان، قانون اساسی و حاکمیت ملی را درهم شکنند. مصدق با اشاره به دوران رضاشاه گفت: «کشور به اندازه کافی دیکتاتوری نظامی را تحمل کرده و حالا دیگر نمی تواند زیر بار دیکتاتور نظامی دیگری برود.» اما مصدق و دیگر نمایندگان جبهه ملی در اقلیت بودند و مجلس با نخست وزیری رزم آرا موافقت کرد.

اعتراضات مردمی در مورد استقلال نفت

اعتراضات مردمی در مورد استقلال نفت

درباره نفت، رزم آرا هم به شپرد سفیر انگلیس و هم به (AIOC) قول داده بود که برای تصویب قرارداد الحاقی تلاش می کند، بشرط آنکه در مورد بهبود بعضی از شرایط قرارداد- که غالب آنها نیز منجر به تعهدات جدید مالی نمی شود. او را یاری دهند. تقاضاهای رزم آرا به این شرح بود: 

– (AIOC) يك برنامه آموزشی ده ساله تنظیم کند که در این مدت ایرانیها برای احراز شرایط اشغال پستهای فنی و تکنیکی آمادگی پیدا کرده و از این راه تعداد کارکنان انگلیسی و هندی کمپانی کاهش یابد. 

– ایران بتواند به حسابها و دفاتر کمپانی و میزان صادرات نفت آن از بنادر مختلف رسیدگی کند، و از این طریق جلوی اتهامات کنونی، که گفته می شود میزان صادرات نفتی بیش از آن است که انگلیس ها ادعا می کنند، گرفته شود. 

به دولت ایران از میزان و قیمت نفت و محصولات نفتی خویش که با تخفیف کلی به وزارت دریاداری و دیگران فروخته می شود، آگاهی یابد. 

– و بالاخره کمپانی براساس شرایط جدید پرداخت در «پیش نویس قرارداد الحاقی» و از محل این افزایش درآمد، مبالغی به عنوان پیش پرداخت به ایران بدهد تا هم به پیشرفت برنامه عمرانی ۷ساله کشور کمک شود، و هم مجلس را به تصویب هرچه زودتر قرارداد تشویق نماید. 

گرچه رزم آرا با پشتیبانی انگلیس به قدرت رسیده بود، و در مقابل متعهد بود به تصویب قرارداد نفت در مجلس کمک کند، نتوانست در مورد هيچ يك از تقاضاهایی که کرده بود، نظر مساعد انگلیس ها را جلب نماید. وی که از این وضع سرخورده شده بود از هنری گریدی سفیر جدید آمریکا در تهران كمك خواست؟. 

گریدی که یک اقتصاددان، با تجربه وسیع سیاسی و کارنامه ای از انجام ماموریت های درخشان در هند و یونان بود، با توصیه مك گی معاون وزارت خارجه آمریکا، برای کمک به حل مشکلات اقتصادی ایران، به سمت سفیر کبیر به تهران فرستاده شده بود. 

به درخواست گریدی، آوسن وزیر خارجه آمریکا به بوین وزیر خارجه بریتانیا اعلام کرد: کوتاهی دولت بریتانیا در مورد اتخاذ روش مثبتی در برابر سیاست سرسختانه (AIOC) در شرایط کنونی ایران و اوضاع و احوال حاکم بر سیاستهای بین المللی نادرست است و گریدی سفیر ما در ایران احساس می کند چنین رویه ای فقط ممکن است به يك انفجار سیاسی منجر گردد اما همان طور که در فصول آینده خواهیم دید موضع فریزر رئیس کل کمپانی چنین بود که وی مناسب ترین شرایطی را که می توانسته به ایران پیشنهاد کرده و اگر دولت ایران به پول احتیاج دارد باید مفاد قرارداد را «طابق النعل بالنحل» اجرا کند. فریزر می گفت: وظیفه (AIOC) سوبسید دادن به دولتها نیست. بلکه ما فقط باید منافع صاحبان سهام خویش را تضمین نماییمه گرچه تعدادی از مقامات رسمی وزارت خارجه بریتانیا با نظریات فریزر موافقت نداشتند، در مجموع وزارت خارجه به شرکتی که چنین منافع هنگفت و دست آورد های عظیمی برای دولت بریتانیا بوجود آورده بود، با نظر احترام، توأم با ملاحظه می نگریست و این امر به طور کلی محسوس بود که موضع کنونی (AIOC) بیشتر ناشی از آن است که سکان کشتی کمپانی در چنگال آهنین فریزر قرار دارد. 

فریزر دوست نداشت دولت به او دستور دهد که چه بکند یا چه نکند. او در برابر اعضای رسمی دولت انگلیس راشی تحقیر آمیز و متکبرانه داشت و در مواردی آنها را ناگزیر می کرد آنچه را که مایل است انجام دهند. رفتارش در برابر مقامات رسمی آمریکایی نیز تفاوتی نمی کرد. 

يك روز وقتی جرج مك گی معاون وزارت خارجه آمریکا از روش غیر قابل انعطاف ار انتقاد می کرد فریزر با همان لهجه محلی خشن اسکاتلندی خاص خویش و صدای بلند جواب داد: میدانی مك گی اشکال کار تو در کجا است؟ اشکالت در این است که براساس اطلاعات غلط تصمیم می گیری و اقدام می کنی در وزارت خارجه آمریکا این نظریه وجود داشت که (AIOC) بر سیاست انگلیس در ایران تسلط دارد و در واقع این دولت انگلیس است که در چنگال کمپانی گرفتار آمده است”. . گریدی سفیر آمریکا در تهران به آن پیشنهاد کرد تا حل مسئله نفت، اعتباری از طرف دولت ایالات متحده، معادل ۵۰ میلیون دلار به صورت وام و کمک بلاعوض در اختیار ایران گذارده شود. وزارت خارجه براساس این پیشنهاد اجازه داد وامی را به مبلغ ۲۵ میلیون دلار، که ایران قبلا از اگزیم بانک خواسته بود در اختیار آن دولت بگذارد. 

اما انگلیس ها اصرار داشتند که پرداخت این مبلغ موکول به تصویب قرارداد الحاقی در مجلس ایران شود چه در غیر این صورت امکان داشت ایرانی ها علاقه کمتری به تصویب قرارداد کذایی نشان دهند. 

خزانه داری انگلیس و (AIOC) متفقا وارد عمل شدند و چنانچه گویی مهم ترین وظیفه شان دلسوزی به خاطر مصالح مالی ایران است اعلام داشتند: 

دادن هرگونه پیش پرداخت و وام (به ایران) موجب خواهد شد ایرانی ها از طرق مختلف به ولخرجی و اسراف دست بزنند و این امر در نهایت اثرات تورمی نامطلوبی بر اقتصاد آن کشور خواهد گذارد. گریدی احساس می کرد تصور انگلیس ها از اینکه نیاز ایران به پول نقد سرانجام مجلس ایران را وادار به قبول قرارداد خواهد کرد غلط است. او معتقد شده بود که سختگیری (AIOC) غير قابل درك است و اگر کمپانی پاره ای امتیازات برای ایران قائل شود، علو طبع و بلند همتی چندانی از جانب خود نشان نداده است . کمپانی پا بر حلقوم ایران گذارده بود و رزم را نیز ناراحت بود که قادر نیست کاری بیش از سلف خود (منصور) پیش ببرد. 

در این شرایط شوروی متوجه شد اگر زست سخاوتمندانه ای به رزم آرا نشان دهد از لحاظ سیاسی به نفعش خواهد بود و این امر آمریکا را بشدت برآشفته کرد. کار به آنجا رسید که چارلز بوهلن سفیر آمریکا در مسکو به وزارت خارجه آمریکا نوشت: «فشار بیاورید تا مسئله نفت زودتر تمام شود و دست و بال رزم آرا برای آنکه در برابر تطمیع شوروی بتواند مقاومت نشان دهد باز باشد.» بوهلن پیشنهاد کرد آمریکا به ایران کمک مالی بدهد و اضافه کرد: «اگر دولت انگلیس که سهامدار عمده و در نتیجه کنترل کننده (AIOC) است زیر بار پیش پرداختی از محل اضافه درآمد نفت به ایران نمی رود که شدید به آن نیاز دارد. ممكن است كمك آمریکا باعث شود بریتانیا سر عقل بیاید و سرانجام متوجه شود طعمه، بخشی از لنت کمی و کیفی خود را از دست داده است!» 

در سپتامبر ۱۹۵۰، وزارت خارجه آمریکا تصمیم گرفت سلسله مذاکراتی جدی، در سطحی گسترده تر و اصولا در باره منافع نفتی دو کشور در سراسر خاور نزديك، با دولت بریتانیا انجام دهد. برای تهیه مقدمات این مذاکرات ریچارد فانك هاوزر مشاور نفتی وزارت خارجه آمریکا، گزارشی تنظیم و برای مطالعه به میگی داد. در این گزارش تأکید شده بود، ایران از قرارداد تقسیم منافع براساس ۵۰-۵۰، بين ونزوئلا و شرکت آمریکایی نفتی کرنول بخوبی آگاه است؛ بنابراین نمی توان آن کشور، و دیگر کشورهای خاورمیانه را مانع از آن شد که درخواست کنند آنها نیز قراردادهای مشابهی داشته باشند. او در گزارش خود متذکر شده بود که نفت خلیج فارس، بصورتی استثنایی پرسود است و بخصوص (AIOC) در این زمینه بیش از دیگران نفع می برد و این سفسطه ای بیش نیست که بگوییم کمپانیهای نفتی بیش از میزان کنونی نمی توانند بپردازند و اقدامات دیگری به نفع کشورهای صاحب نفت انجام دهند. فانك هاوزر به این نکته اشاره کرده بود که کمپانی نفتی عربستان و آمریکا، (آرامکو) «ظرف يك دوره ۵ ساله عملیات خود در عربستان سعودی، کل سرمایه گذاری را که در این راه کرده بود برگردانده و این امر را با (AIOC) مقایسه کرده بود که مدت ۴۰ سال تمام، با هزینه ای معادل ۱۰ سنت در بشکه نفت ایران را با بهایی میان یك تا سه دلار در بشکه فروخته بوده است. سرانجام فانك هاوزر به مك گی توصیه کرده بود به انگلیس فشار بیاورد، قبل از آنکه آرامکو قرارداد ۵۰-۵۰ خود را با عربستان سعودی به امضا برساند، با تقاضاهای رزم آرا موافقت کند. 

در گزارش مشروح دیگری تحت عنوان «نفت خاورمیانه، فانك هاوزر بر اهمیت نفت خاورمیانه از نظر غرب تأکید کرده و گفته بود، تولید سالانه این منطقه ۱۰ میلیون تن در سال است که ایران به تنهایی ۴۰ درصد آن را تأمین می کند. گزارش فانك هاوزر چنین توصیه می کرد: «از آنجا که این منطقه حیاتی از جهان، ۷۵ درصد از نیازمندیهای قاره اروپا را تأمین می کند، از این رو باید به در اقدامی توسل جست که نارضایی از عملیات نفتی خارجیان در محل برطرف شود.» وی به این مسئله توجه کرده بود که جاذبه کمونیسم در خاورمیانه، از يك سو به علت فقر عمومی مردم و از سوی دیگر ناشی از سوء شهرنی است که قدرتهای غربی در این ناحیه به عنوان سردمداران استعماره و «امپریالیسمه دارند.» و اضافه می کرد: «(AIOC) و اصولا انگلیس ها در ایران، بشدت مورد نفرت مردم هستند، و برای تحکیم موقعیت نفتی غرب در خاورمیانه باید بوضوح به مردم این منطقه نشان داد که عملیات نفتی غرب، مستقیما به سودشان تمام می شود. 

همچنین کمپانیهای نفتی، نه به صورت ظاهر، بلکه باطنا طرفدار ترقی و پیشرفت آنها می باشند.» فانك هاوزر سپس از تاکتیك آن دسته از کمپانیهای نفتی که با اصل ۵۰-۵۰ موافقت نمی کنند اظهار تأسف کرده و گفته بود: «چنین روشهایی، اصل امتیازات آنها را تهدید می کند و به خطر می اندازد.» 

برای درك مطالب گزارش، مك گی نیاز به توضیحات بیشتری نداشت. روز ۲۱ سپتامبر ۱۹۵۰ او و دستیارانش در لندن با هیئتی از مقامات انگلیسی ملاقات کردند که در میان آنان سر مایکل رایت، و ویکتور باتلر معاون وزارت سوخت و انرژی بریتانیا نیز حضور داشتند. مك گی خطاب به آنان گفت: «بهبود شرایط لایحه الحاقی نفت برای ادامه حکومت رزم آرا، که هردو کشور آمریکا و انگلیس او را مناسب ترین فرد برای خارج کردن ایران از بحران کنونی می دانند، ضروری است و اهمیت اساسی دارد.» می گی اضافه کرد اگر شرایط قرارداد لایحه الحاقی نفت براساس پیشنهادهای رزم آرا، به سود ایران تغییر نکند، هیچ شانسی برای تصویب در مجلس ایران ندارد. 

باتلر حاضر نبود هیچ يك از پیشنهادهای رزم آرا را بپذیرد. در مورد پیشنهاد رسیدگی به حسابها و دفاتر (AIOC) می گفت، از نظر کمپانی غیرممکن است چنین حقی را برای ایران به رسمیت بشناسد، چه نمی تواند ماهیت عملیات خود را در سراسر جهان برای آن دولت فاش سازد. پس در این باره ایران نیز حقی بیش از سهامداران معمولی کمپانی ندارد، و نمی توان با آن کشور رفتار ویژه ای در پیش گرفت. همچنین از قبول هرگونه تعهدی برای آموزش ایرانیان، که بتوانند به صورت تکنیسین ها و شاغلان مسئولیت های اجرایی کمپانی در آینده طفره می رفت، و در برابر پیشنهادهای دیگر رزم آرا نیز فقط به ادای این جمله متوسل میشد که: «ایرانی ها هیچ وقت قادر به درك نظريات ما نبوده اند. که در حقیقت يك بهانه معمول برای گریز از شرکت در يك مذاکره جدی به حساب می آمد. مک گی جواب داد پیشنهادهای رزم آرا را با کمپانیهای نفتی آمریکایی در خاور نزديك در میان گذارده، و دریافته که از نظر آنها، هيچ يك از این پیشنهادها غیرمعقول نیست و تمام آنها را امکان دارد بسادگی انجام داد. بویژه عملی کردن پیشنهاد مربوط به رسیدگی به دفاتر و حسابهای کمپانی و شناختن حق ایران در این مورد منطقی است. مك گی اضافه کرد: «در واقع کمپانی نفتی کرئول مجبور است تمامی حسابهای خود را برای رسیدگی دراختیار دولت ونزوئلا بگذارد و همان طور که میدانید این کمپانی نیز مانند (AIOC) در ایران، در نقاط بسیار دیگری در جهان فعالیت دارد. 

انگلیس ها در پاسخ اظهار داشتند که هدفهای اصلی ایالات متحده و بریتانیا در خاور نزدیک یکسان است، از این رو نباید اجازه دهیم که ایران یکی از ما را به جان دیگری بیندازد. میگی که این استدلال او را تحت تأثیر قرار نداده بود. اصرار ورزید که (AIOC) در مقایسه با سایر کمپانیهای نفتی از امتیازات بی شماری در ایران برخوردار است و در وضعی قرار دارد که می تواند شرایط پیشنهادی خود را به ایران بهبود بخشد. میگی گفت: «منافع مذاکرات امروز ما مربوط به کشوری می شود که اموال کمپانی در آنجا قرار دارد و بهترین کاری که می تواند بکند، این است که نقش متینی به عنوان عقب دار و محافظ منافع ما ایفا نماید. 

وی سپس به پیشنهادهای جدید عربستان سعودی به آرامکو اشاره کرد و بر اهمیت و فوریت این مسئله که قبل از آنکه سعودی ها با کمپانی آمریکایی به توافق برسند باید با ایران توافق کرد. تأكيد گذارد. 

آچسن وزیر خارجه آمریکا انتظار داشت که بریتانیا نیز از برنامه ۷ ساله عمرانی ایران پشتیبانی کند، اما بریتانیا حتی ۲۵ میلیون دلار وام اعطایی اکزیم بانك به ایران را بلوکه کرده و می گفت آنها نمی توانند شرایط تبدیل لیره استرلینگ به دلار را از طرف ایران، برای بازپرداخت این وام قبول کنند. مک گی این مسئله را مطرح کرد که (AlOC) بزرگترین سرمایه ای است که انگلستان در خارج از کشور دارد و بالاترین نقش را از لحاظ تأمین ارز (دلار) برای بریتانیا بازی می کند، در حالی که بر عکس سهم ایران از این بابت بسیار ناچیز است. وقتی معلوم شد که این مذاکرات کوچک ترین حاصلی ندارد، مك گی دوباره به مسئله نیاز فوری به بهبود شرایط پیشنهادی (AIOC به ایران برگشت. جواب فریزر چنین بود: «اگر حتی يك دینی، اضافه کنیم، کمپانی ورشکست می شود برای میگی که از درآمد عظیم و سود سرشار کمپانی اطلاع کانی داشت، شنیدن چنین اظهارات بی اساس و کاملا نادرستی تکان دهنده بوده. 

هنگامی که مأموریت منگی در لندن با شکست مواجه شد، گریدی، سفير آمریکا در تهران به آحسن وزیر خارجه نوشت: «من فقط می توانم این نتیجه را بگیرم که بریتانیا در مساعی ما برای تقویت موضع ایران خرابکاری می کند، تا تسلط و کنترل مشكوك و مورد تردید خود را در این کشور حفظ نماید.» گریدی اضافه کرد، روشی که بریتانیا در پیش گرفته با منافع مشترك در کشور منافات دارد و به نظر من موقعيت جهانی دموکراسی های غربی را به خطر می اندازد. گریدی در نامه خود چنین نتیجه گیری کرد که آمریکا باید راه مستقل خود را در پیش گیرد. 

آچسن به گریدی پاسخ داد: «این نگرانی های اقتصادی بریتانیا است که موجب می شود تأکید متفاوتی نسبت به ما در ارزیابی مقتضیات سیاسی و استراتژیك ایران داشته باشد.» و اضافه کرد: گرچه ایالات متحده بارها لزوم متعادل کردن شرایط پیشنهادی (AlOC) را برای دولت بریتانیا تشریح کرده ظاهرا کمپانی در این نظریه پابرجاست که دادن امتیازات تازه ای ضروری نیست. انتخاب غلامحسین فروهر که معروف به داشتن نزدیک ترین روابط دوستانه با انگلیس است، در کابینه جدید به سمت وزیر دارایی، محققا طرز تفکر انگلیس ها را از این جهت، تغییر خواهد داد. 

دفتر (AIOC) در تهران، در اتخاذ موضع سخت کمپانی نه تنها روی رزم آرا و فروهر بلکه تعدادی از اعضای ۱۸ نفری کمیسیون نفت مجلس نیز حساب می کرد و در ماه ژوئيه ۱۹۵۰ به دفتر مرکزی در لندن گزارش داد: «از ۱۸ نفر اعضای کمیسیون نفت، فقط ۵ نفر، که در رأس آنان مصدق است با قرارداد الحاقی مخالفت دارند. در این گزارش جزئیات کاملی از ثروت، رفتار اجتماعی و اخلاقی، تمایلات سیاسی و حتی ارتباطات دوستانه و خانوادگی تمام ۱۸ نفر اعضای این کمیسیون، به طور دقیق منعکس شده و نتیجه گیری گردیده بود که ممکن است به تعدادی از ۱۲ نفر عضو آن، که داخل دسته ۵ نفری مصدق نیستند رشوه داد و با پول رأی موافق آنها را خرید. 

کمپانی همچنین تماسهای بسیار نزدیکی با چند مقام عالیرتبه دولتی، از جمله بهرام شاهرخ مدیرکل اداره انتشارات و رادیو داشت. طی جنگ دوم جهانی شاهرخ رئیس بخش فارسی رادیو برلن بود که به نفع نازی ها تبلیغات می کرد. در آن موقع شاهرخ همکاری با هدفهای (AIOC) را به نفع خود تشخیص داده بود از این رو برنامه هایی در حمایت از قرارداد الحاقی نفت از رادیو تهران پخش می کرد و در این راه تا حدی مبالغه کرد که خود کمپانی نگران شد این تبلیغات به زیانش تمام شود و موجب تحريك خشم عمومی گردد، از این رو به او توصیه کرد لحن برنامه هایش را معقولتر کند. تعدادی از روزنامه ها نیز در برابر دریافت پول از هدفهای کمپانی جانبداری می کردند. 

همان طور که میگی متوجه شده بود، سفارت انگلیس و (AIO) نفوذ بسیاری در مطبوعات و مجلس ایران داشتند. اما نمی توانستند نفوذ روزافزون احساسات ملی را در میان قشرهای تحصیل کرده و طبقات عادی مردم ببینند و همچنین تغییرات بنیادی سیاسی در کشور را درک نمی کردند. 

رزم آرا برای ساکت کردن مخالفان خویش که او را آلت دست انگلیس و آمریکا میدانستند، در تاریخ ۴ نوامبر ۱۹۵۰ بك قرارداد بازرگانی با دولت شوروی منعقد کرد و يك هفته بعد پخش برنامه های بی.بی.سی و صدای آمریکا را که از رادیو تهران مرله» می شد، ممنوع ساخت. وزارت خارجه انگلیس احساس می کرد، رزم آرا نقش خود را با روسها خوب بازی می کند. و عقیده داشتند اقدامات نخست وزیر، پرده دودی است که می خواهد بر باطن کارهایش بکشد تا بیطرفی خود را به هم وطنانش ثابت نماید و از این راه همان طور که قبلا به انگلیس ها قول داده، برای تصویب قرارداد الحاقی نفت زمینه سازی کند. 

گرچه رزم آرا نتوانست پیشنهادهای خود به (AlOC) را بقبولاند؛ معذالك، به مجلس اعلام کرد از شرایط پیشنهادی در قرارداد راضی است. این امر جبهه ملی را بشدت خشمگین ساخت و در نیمه ماه اکتبر ۱۹۵۰ طرحی را تحت عنوان ادعانامه ملت ایران علیه کیهانی نفت انگلیس در مجلس عنوان کرد و در اطراف آن يك مباحثه داغ پارلمانی به راه انداخت. برای مدت چهار روز نمام نمایندگان آن جبهه روشهای کمپانی را از لحاظ اجتماعی، سیاسی، فنی و حقوقی مورد حملات شدید قرار دادند. آنها در نطق های خود چنین عنوان کردند که دولت بریتانیا، در لباس کمپانی نفت يك دستگاه نیرومند اجرایی در شکم دستگاه اداری ضعیف ایران به وجود آورده و به وسیله آن هر نوع هوس کند اعمال قدرت می نماید و به حق حاکمیت و استقلال کشور آسیب می رساند. نفوذ انگلیس ساختمان اجتماعی و سیاسی کشور را چرکین ساخته و موجب توسعه فساد شده است. 

قدرت (AIOC) به جایی رسیده که هر وقت به نفع خود ببیند، می تواند چرخهای اقتصاد کشور را از گردش بازدارد. (AIOC) از منابع ایران بهره برداری می کند و در مقابل فقط سهم ناچیزی از درآمد کلان خود را به ما می پردازد. کمپانی نمی خواهد ایران به حسابهایش رسیدگی کند و حتی از اینکه ایرانی ها مشاغل فنی داشته باشند وحشت دارد. مبادا خود ما نحوه به کار انداختن فعالیت های نفتی را فرا گیریم. 

اما این مصدق بود که جنبه های حقوقی و قانونی قضیه را طی نطق خود خطاب به نمایندگان مجلس مطرح کرد. او گفت، امتیازنامه سال ۱۹۳۳ بکلی بی اعتبار و کان لم یکن است، به خاطر آنکه در دورانی اعطا شده که بر کشوريك رژیم دیکتاتوری حاکم بوده و در آن نمایندگان مردم و اعضای هیئت دولت کوچک ترین اختیاری نداشته اند. وی اضافه کرد، هدف قرارداد الحاقی آن است به امتیازی که هیچ پایه و مبنای حقوقی ندارد و از درجه اعتبار ساقط است، قوت قانونی بدهد و آن را تقویت کند. تا بتوانند ۴۳ سال دیگر ملت را تابع شرایط اختناق اور آن نمایند. سرانجام مصدق، رزم آرا نخست وزیر را مخاطب قرار داد و گفت: «اگر تو بر جنین قراردادی صحه بگذاری، خود را با ننگی آلوده کرده ای که دیگر هرگز قادر نخواهی شد دامان خود را از آن پاك کنی.» نظریات وزارت خارجه آمریکا نیز در این باره تفاوت چندانی نداشت. ویلیام رانتری مدیر کل امور یونان، ترکیه و ایران در وزارت خارجه آمریکا طی گزارشی به مکگی چنین نوشت: 

«به نظر من از روز روشنتر است که سیاست بریتانیا در ایران، با وجود شرایط کنونی جهان سر سوزنی تغییر نکرده است. آنها همچنان مصمم اند که منافع (AIOC) را در درجه اول اهمیت قرار دهند، و به این ترتیب بگذارند اوضاع داخلی ایران به طور دائم در وضعی مغشوش و آشفته قرار داشته باشد تا زمانی که شرایط بصورتی درآید که (AIOC) بتواند نقش سابق خود را عینا ادامه دهد، یعنی نمایندگان مجلس و مقامات دولتی را کماکان با رشوه بخرند، و از این طریق قادر شوند در غیاب يك دولت نیرومند، هرطور که مایلند (در ایران) رفتار کنند….. در حال حاضر این مسئله بوضوح دیده می شود که (AIOC) بر سیاست انگلیس در ایران تسلط دارد و هر کاری که ما بتوانیم انجام دهیم تا، شاید دولت بریتانیا بتواند خود را از این قید و بند رها کند، ارزش آزمودن دارد.» 

کوشش های چندین ماهه آمریکا و رزم آرا برای آنکه (AIOC) را ترغیب کنند شرایط خود را تعدیل نماید به جایی نرسید. در داخل کمیسیون ۱۸ نفره نفت مجلس ایران، ۵ عضو جبهه ملی شروع به تبلیغ برای ملی شدن نفت کردند، ولی ۱۳ نفر دیگر که رهبری آنان با جمال امامی بود اعتقاد داشتند مذاکرات دیگری باید انجام شود. به هرحال، از آنجا که شرایط قرارداد الحاقی از نظر هردو دسته غیرقابل قبول بود، در تاریخ ۲۵ نوامبر قطعنامه ای را به اتفاق آرا تصویب کردند که در آن گفته شده بود، شرایط قرارداد پیشنهادی از نظر تأمین حقوق ایران کافی نیست و بنابراین کمیسیون مخالفت خود را با آن اعلام میدارد. (AIOC) در برابر تصویب این قطعنامه هم عکس العملی نشان نداد، چه مطمئن بود رزم آرا و نمایندگان طرفدار انگلیس و هوادار شاه، قطعنامه کمیسیون نفت را خنثی خواهند کرد، اما وزارت خارجه آمریکا در این خوشبینی با انگلیس ها اشتراك نظر نداشت. آچسن طی پیامی که برای بوین فرستاد پیشنهادهای مك گی را که در ماه سپتامبر در کنفرانس لندن مطرح کرده بود تکرار کرد و باز از (AIOC) خواسته قبل از آنکه ارامكو با عربستان سعودی به توافق نهایی برسد، به نوعی مصالحه با ایران تن دهد شپرد سفیر بریتانیا در تهران اعتراف کرد: «اگر آرامکو امتیازات مالی قابل ملاحظه ای به عربستان سعودی بدهد، کار ما در تصویب رساندن قرارداد الحاقی بسیار مشکل تر خواهد شده و از این رو از بین خواست به اچسن پیشنهاد کند امضای قرارداد آرامکو با عربستان سعودی را به تأخیر بیندازد. 

در وزارت خارجه بریتانیا جفری فورلانگ سرپرست اداره امور شرق از این مسئله که آرامکو ۵۰ درصد از منافع حاصله از نفت عربستان سعودی را به آن کشور بدهد شديدا متوحش شد، چه این امر موجب می گردید تمام کشورهای تولید کننده نفت در خلیج فارس برای تجدیدنظر در قراردادهای کنونی خود فشار بیاورند. او اعلام کرد: «با توجه به این وضع، صدمه  ای که آرامکو می تواند هم به منافع نفتی بریتانیا و هم آمریکا، هردو. در خاورمیانه وارد آورد، بسیار قابل ملاحظه خواهد بود دولت رزم آرا بدون توجه به تحولات نفتی که از توافق عربستان سعودی و آرامکو ناشی می شد، همچنان برای تصویب قرارداد الحاقی فشار می آورد. روز ۲۶ دسامبر غلامحسین فروهر، وزیر دارایی طی یك سخنرانی طولانی در مجلس از قرارداد پشتیبانی کرد و آنان را که مبلغ ملی کردن نفت شده بودند، بشدت مورد حمله قرار داد. او مدعی شد که مکزیك صنایع نفت خود را ملی کرد، ولی بعدا انگشت افسوس به دندان گزید و ارقامی را ارائه کرد که به موجب آن، گویا بس از ملی شدن نفت مكزيك، صادرات نفتی آن کشور سقوط کرده است. 

در میان نطق او حسین مکی فریاد کشید: فروهر یك دروغگوست. او با ارانه آمار و ارقامی که (AIOC) در اختیارش گذارده به یاوه گویی و تحریف حقایق پرداخته و اضافه کرد. همین آمار و ارقام را (AIOC) در اختیار روزنامه های ایران گذارده و قول داده اگر آن را جاب کننده پول خوبی به آنها پرداخت نماید نمایندگان دیگر جبهه ملی نیز به مکی پیوسته او را خائن و آلت دست انگلیس نامیدند. فروهر که خود را با چنین وضعی روبرو دید، ناگزیر شد لایحه الحاقی را از مجلس پس بگیرد رزم آرا احساس کرد این روش توأم با غرور مجلس، او را به موضع نامناسبی کشانده است و به سفیر انگلیس (شیرد) گفت از آنجا که مجلس حاضر به همکاری نیست، تنها راهی که برایش باقی مانده این است که از شاه بخواهد مجلس را منحل کرده و انتخابات جدیدی انجام گردد. شپرد از نظریه رزم آرا پشتیبانی کرد اما شاه این مسئله را که بر سر نفت، که مورد توجه شدید افکار عمومی است، مجلس را منحل کند، خوشایند تشخیص نداد. 

سه روز پس از ایراد سخنرانی فروهر در مجلس عليه ملی کردن نفت طرفداران جبهه ملی و دانشجویان دانشگاه دست به تظاهرات و راه پیمایی عظیمی زدند. دراین راه پیمایی سخنرانان دولت رزم آرا را به خاطر دبندو بسته با (AIOC) سخت به باد حمله گرفتند و اعلام کردند ملی کردن صنایع نفت تنها راه برای پایان دادن به استثمار كمهانی از ایران است. در تاریخ ۲۱ دسامبر ۱۹۵۰ شبرد تحولات جدید اوضاع را به وزارت خارجه بریتانیا گزارش کرد. او حالا توصیه می کرد برای آرام کردن اوضاع بهتر است شرایط پیشنهادی کمپانی با شرایطی که نسبت به ونزوئلا اعمال می شود منطبق گردد” المته، شپرد برای این عقب گرد چشمگیر از مواضع قبلی خود دلایل قانع کننده ای داشت. يك روز قبل از این تاریخ، آرامکو با عربستان سعودی قراردادی بسته بود که براساس آن منافع نفت را ۵۰-۵۰ با آن کشور تقسیم می کرد. برای آنکه از همکارش عقب نیفتد، برنارد باروز سفیر انگلیس در واشنگتن پیشنهاد شمرد را دنبال کرد و توصیه مشابهی به وزارت متبوع خود در لندن ارائه داد. 

قبل از آنکه قرارداد ترامكو به امضا رسله در برابر اخطارهای آمریکایی ها بویژه آچسن و مك گی مبنی بر اینکه انگلیسیها باید قبل از امضای این قرارداد با ایران روش بهتری در پیش گیرند، وزارت خارجه بریتانیا پاسخ داده بود: ما تجربه ای طولانی در این زمینه داریم که با ایرانیها چطور باید رفتار کرد و حرفمان همان است که گفته ایم اما اینک این بهانه را عنوان می کرد که آمریکا نه به دولت بریتانیا و نه به کمپانی نفتی انگلیس در خاورمیانه قبلا درباره شرایط قرارداد آرامکو اطلاعی نداده بود، معذالك، پس از امضای قرارداد آرامکو هم (AIOC بر مواضع قبلی اش محکم ایستاد و مدعی شد شرایط پیشنهادی این کمپانی بمراتب بر شرایط آرامکو ترجیح دارد. 

با انتشار شرایط قرارداد آرامکو. غلامحسین فروهر وزیر دارای مجبور به استعفا شد و مجلس زیر فشار افکار عمومی به کمیسیون نفت دستور داد سیاستی تدوین کند که براساس آن، دولت مسئله اعاده حقوق از دست رفته ایران را از کمپانی نفت دنبال نماید. وقتی کمیسیون نفت از وکلای مجلس خواست برای اجرای نسیم آنها هر کدام نظریات خود را به کمیسیون ارانه نمایند. ۶۷ پیشنهاد مختلف دریافت داشت که از بازگشت به قرارداد ۱۹۰۱ دارسی (که قرار بود در سال ۱۹۶۱ به پایان برسد) تا تقسیم منافع براساس اصل ۵۰۵۰. باضافه کنترل شدید ایران بر حسابهای شرکت نفت را شامل می شد. اما این پیشنهاد معلق و همکارانش در جبهه ملی بود که در تاریخ ۱۱ ژانویه ۱۹۵۱ به کمیسیون رسیده و خواهان ملی کردن صنایع نفت ایران گردیده بود.

این پیشنهاد مسیر آینده مجلس و دولت را مشخص کرد. 

دو هفته بعد به دعوت آیت الله ابوالقاسم کاشانی حدود ده هزار نفر از مردم پایتخت در یکی از بزرگترین مساجد تهران به نام مسجد شاه ( ابنك مسجد امام خمینی) اجتماع کردند. پس از ایراد سخنرانیها اجتماع مذکور قطعنامه ای را تصویب کرد که به موجب آن خواهان ملی کردن صنایع نفت شده بود. ۷ نفر از روحانیون برجسته در این اجتماع گفتند، این وظیفه هر ایرانی مسلمانی است که از ملی کردن نفت پشتیبانی نماید. از جانب ایت الله محمد تقی خوانساری فتوای صادر شد که در آن گفته شده بود: پیامبر ما حضرت محمد(ص) عناصری را که ثروت ملی مردم خویش را به اجنبی ها می دهند و خود این مردم را به صورت بردگان در می آورند، محکوم کرده است. با وجود این، هنوز هم این تحولات دولت بریتانیا و (AIO) را مشوش نمی کرد. در جلسه مشترکی که از مقامات رسمی وزارتخانه های خارجه، خزانه داری و سوخت و انرژی برینانبا تشکیل شد. نظر رسمی که ابراز گردید جنین بود: «موقعیت کمپانی وخیم نیست وقتی از ای.جی.دی نورث کرافت، عضو هیئت مدیره و نماینده کمپانی (AIO) در تهران، در این جلسه سؤال شد آیا فریادهایی که در پشتیبانی از ملی شدن نفت (در ایران) برخاسته خیلی شدید است؛ او پاسخ داد: «من اهمیت زیادی برای این فریادها قائل نیستم، بخصوص که رزم آرا و شخص شاه قرارداد الحاقی را و اساس خوبی تشخیص داده و مصمم به برهم زدن آن نیستند.» 

تنها نگرانی نورث كرافت این بود که چون فروهر، وزیر دارایی، از سمت خود کنار رفته، «روزنامه های ایران دیگر مقالاتی را که در دفاع از کمپانی تهیه شده بود، قبول نمی کنند. در این میان «کمیسیون نفته از رزم آرا خواست درباره فروش نفت از طرف کمپانی به وزارت دریاداری انگلیس، اطلاعاتی بدهد. وقتی سفیر انگلیس شپرد در این مورد از وزارت خارجه در لندن توضیح خواست به وی دستور داده شد جواب دهد: «به دلایل امنیتی، قیمت و میزان نفت سوختی که به وزارت دریاداری فروخته می شود، جزو اطلاعات محرمانه محسوب می شود.» 

کمپانی انتظار داشت رزم آرا از هدفهایش پشتیبانی کند، اما هنگامی که مخالفان از هر سو محاصره اش کرده بودند، او را تنها و بدون پشتیبان گذارد. بعضی از مقامات وزارت خارجه انگلیس از فریزر رئیس کل کمپانی خواستند اصل تقسیم منافع براساس ۵۰-۵۰ را به ایران پیشنهاد کند. او جواب داد علاقه ای به انجام چنین اقدامی ندارد، اما اگر ایرانی ها چنین پیشنهادی به نورث کرافت بکنند، کمپانی از مذاکره در باره آن امتناع نخواهد کرد. او ناراحتی خود را از روش آمریکایی ها بیان داشت و گفت: «آنها در تهران کمکی به ما نمی کنند.» 

گریدی سفیر آمریکا در تهران، به ناسیونالیست های معتدل در ایران بی علاقه نبود و عقیده داشت آنها دنبال پیشرفت اقتصادی و استقلال واقعی کشور هستند. آمریکایی دیگری که به ناسیونالیست ها علاقه نشان میدادی ماكس ترنبرگ رئیس هیئت مشاوران ماورای بحار آمریکا در تهران بود که در مورد برنامه های عمرانی با دولت ایران مشاوره می کرد و توصیه هایی می نمود. ترنبرگ نیز مانند گریدی، علنا روش (AIOC) در مورد خودداری از پرداخت سهم منصفانه ای به ایران را مورد نکوهش قرار می داد و کمپانی را مسئول عدم ثبات اوضاع اقتصادی و ناآرامی در کشور می دانست. 

این انتقادها، و همچنین اظهار نظرهای جرج میگی معاون وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، بسیاری از ایرانیان را معتقد ساخت که در مبارزه علیه کمپانی نفت، ایران از پشتیبانی دولت آمریکا برخوردار است. از آنجا که میگی و ترنبرگ هر دو خودشان از صاحبان کمپانی های نفتی بودند” نظريات آنها بعد جدیدی به تفسیرهایی که در باره نفت در ایران و انگلیس به عمل می آمد، اضافه کرده بود و بعضی از سیاستمداران ایرانی استدلال می کردند کمپانیهای نفتی آمریکا به آتش ملی شدن نفت ایران دامن می زنند که ریشه (AIO) را از ایران براندازند و خود جانشین آن شوند. گرچه این استدلال مبنای درستی نداشت، معذالك این احساس را در میان انگلیس ها به وجود آورد که آمریکایی ها چشم طمع به منابع و ذخایر مختص آنها دوخته اند. و به سبب همین نگرانی ها ناگهان (AIOC) دست و دلبازی نشان داد و سر کیسه را شل کرد تا آنجا که اعلام داشت، پیش پرداخت حق الامتياز مورد تقاضای رزم آرا را حاضر است بپردازد. رزم آرا که نگران بود مبادا متهم شود با این پول او را خریده اند، در مقابل خواست که پرداختهای مربوط به این محل به طور محرمانه انجام شود. 

در این میان مصطفی فاتح، دستیار مدیر عامل (AIOC) در ایران نامه ای خصوصی در ۲۳ صفحه به ای. اچ. او الينگتون یکی از اعضای هیئت مدیره کمپانی، که قبلا در ایران با او سابقه همکاری داشت نوشت که محتوای آن بسیار جالب است. فاتح نامه خود را چنین آغاز کرد که از آنجا که نزديك ۳۰ سال است با کمپانی نفت همکاری صادقانه دارد، احساس می کند ناگزیر است مطالبی را صادقانه با وی در میان بگذارد. سپس از هیئت مدیره کمپانی خواست در برابر نظرات مردم و انکار روشن آنها وسعت دید، سعه صدر، و شکیبایی نشان دهند تا از وقوع يك فاجعه جلوگیری شود. او بر این مسئله تأکید کرد که کمپانی باید: «خیزش احساسات ملی و آگاهی و بیداری روزافزون مردم آسیا» را مورد ملاحظه قرار دهد، و همچنین این مسئله را از نظر دور ندارد که روسها آمادگی بسیار دارند و از هر جهت به نفع خود می بینند که از چنین اوضاع و احوالی استفاده کنند.

فاتح به صراحت اعلام داشت دنبال کردن «سیاست کرزن» مصیبت بار و غیر عملی است و توسل به آن مقتضای اوضاع زمانه نیست. و همچنین به نفع سیاست غرب در درازمدت نخواهد بود که از «هیئت حاکمه فاسده و «فرمانروایی بوروکراتهای انگل» پشتیبانی کنند. 

فاتح نوشت: «وزارت خارجه شما به منافع دراز مدت بریتانیا در ایران توجه جدی ندارد و هنوز ترجیح می دهد طرف معامله اش دارودسته حاکم باشند… که همیشه ثابت کرده اند در نهایت، منافع انگلیس را به مخاطره می اندازند.» و اضافه نمود «اتحاد با طبقه حاکمه… طبقات آزادیخواه و مترقی ایران را از انگلیس دور خواهد کرد.» فاتح همچنین تأکید کرد به عنوان شخصی که در سی سال گذشته از روابط کمپانی با دولتهای ایران اطلاع کامل دارد، بخوبی می داند این ادعای کمپانی که هرگز در مسائل داخلی ایران مداخله ای نمی کند. یك ریاکاری و دورویی محض است. فاتح سرانجام از نامه خود چنین نتیجه می گرفت که انتظار دارد (AIOC) «به خاطر منافع خودش هم که شده به موج فزاینده احساسات ملی در ایران پاسخ مساعد دهد. اتحاد خود را با مقامات فاسد ایرانی قطع کند و از مساعی عناصر ترقی خواه ایران که مایل به انجام اصلاحات اساسی در کشور خویش هستند، جانبداری نماید.» 

در مورد مسئله نفت نیز تذکر داد: «کمیسیون نفت مجلس ایران فقط حاضر است در مورد مسئله مذاکره براساس تقسیم منافع به صورت ۵۰-۵۰، موافقت کند» با در نظر گرفتن این موضوع که کمپانی اصولا ایرانی شود (به این معنی که به جای اکثریت انگلیسی کارمندان، ایرانیان به جانشینی آنان گمارده شوند) و مدت امتیاز نیز تقلیل یابد. فانح هشدار داد، اگر (AIOC) در برابر این نظریات ایستادگی کرده و موجبات ناراحتی «کمیسیون نفت» را فراهم آورد، آنگاه کمیسیون نیز روی ملی کردن نفت فشار خواهد آورد. اما توصیه های فاتح به هیچوجه مؤثر نیافتاد و کمپانی کمترین علاقه ای به آن نشان نداد و عکس العمل وزارت خارجه انگلیس هم این بود که «فاتح دیگر نمی تواند مورد اعتماد باشد.»

وزارت خارجه آمریکا احساس کرد انگلیس ها برای اتخاذ بك برنامه مثبت، که جلوی اجرای نظریات ایرانی ها درباره ملی کردن نفت خود را بگیرد، بسیار آهسته حرکت می کنند و نگران آن بودند این امر احتمال دارد به منافع غرب در سراسر خاورمیانه لطمه بزند. در تاریخ فوریه ۱۹۵۱، رؤسای هیات های نمایندگی سیاسی آمریکا در خاورمیانه کنفرانسی در استانبول تشکیل دادند که مسئله روابط آمریکا و انگلیس در منطقه را مورد بحث قرار دهند. این کنفرانس که به ریاست مك گی تشکیل شده بود، به این نتیجه رسید که (AIOC) یکی از بزرگترین قدرت هایی است که بر منافع آمریکا – انگلیس در منطقه خاورمیانه اثر می گذارد و سیاست این کمپانی برای کنترل کمونیسم در ایران، عاملی بازدارنده محسوب می شود، و همچنین «روشهای ارتجاعی و از مد افتاده» کمپانیهای انگلیسی ثبات منطقه را تهدید می نماید. کنفرانس توصیه کرد. از وزارت خارجه آمریکا مصرأ خواسته شود به خاطر تحکیم ثبات منطقه، فشار شدیدی بر این کمپانیها وارد سازد. 

برغم تعرض شدید وزارت خارجه آمریکا، نه (AIOC) و نه دولت بریتانیا، هیچ کدام حاضر نشدند به ایران اطلاع دهند حاضرند از نمونه آرامکو در مورد مسئله نفت پیروی کنند. روز ۱۱ فوریه، رزم آرا برای نخستین بار از نورث کرافت پرسید آیا (AIOC) حاضر است اصل ۵۰-۵۰ را مورد توجه قرار دهد؟ نورث کرافت پاسخ داد: «کمپانی ممکن است تمایل داشته باشد قراردادی از این دست را مورد آزمایش قرار دهد. ولی ابتدا باید یک کمپانی انگلیسی برای انجام عملیات در ایران تشکیل شود… و دست کم یک سال پس از حصول توافق طول خواهد کشید تا فعالیت های کمپانی در داخل خاك ایران و فعالیت های خارجی آن از هم تفكيك گردد، و آنگاه مفاد قرارداد جدید به مرحله اجرا گذاشته شود. 

رزم آرا نسبت به مسئله يك سال تأخير ابراز نگرانی نکرد و در جواب گفت: 

اگر قرار باشد قراردادی براساس اصل ۵۰-۵۰ از کمیسیون (نفت) مجلس بگذرد، مسئله اساسی آن است که ایده مملی کردن» یکلی کنار گذارده شده و حتی يك كلمه درباره آن سخنی به میان نیاید و افزود که شاه نیز در این باره مثل من فکر می کند. 

اما از آنجا که فشار برای ملی کردن نفت، هر روز فزونی می گرفت، وزارت خارجه انگلیس پیشنهاد کرد مجلس عوام مباحث های علنی، با سؤالات و پاسخهای از پیش تهیه شده ترتیب دهد، که در آن به طور ضمنی این پیام رسانده شود که دولت بریتانیا قاطعانه با چنین امری (ملی کردن مخالف است. 

شپرد، سفیر انگلیس، که شاه را با نظر انگلیس ها در این مورد موافق میدید درباره جنبه ها و خصوصیات مختلف چنین بحثی او را راهنمایی می کرد. 

شاه نیز به شپرد گفته بود، اگر بخواهید از بحث پارلمانی موردنظر نتیجه بگیرید… باید در آن چنین وانمود شود که هرگونه کوششی در راه ملی شدن نفت به وضع بسیار حساسی منجر می شود و اثر نامطلوبی در روابط انگلیس با ایران می گذارد. 

بحث مذکور از روز ۲۱ فوریه ۱۹۵۱ در مجلس عوام انگلیس آغاز شد. وقتی یکی از نمایندگان از ارنست دیویس معاون وزارت خارجه درباره وضع کنونی مذاکرات نفت سؤال کرد، وی جواب داد: «دولت اعليحضرت پادشاه بریتانیا نمی تواند نسبت به مسئله ای که از لحاظ منافع ما اهمیت بسیار دارد، بی تفاوت باشد.» و ادامه داد: «امتیاز فعلی کمپانی تا سال ۱۹۹۳ معتبر است و باید مدت قانونی خود را بگذارند.»

مذاکرات مجلس عوام اثری بر احساس ایرانیان نگذاشت و شپرد به وزارت خارجه پیشنهاد کرد بی.بی.سی باید در بخش فارسی خود موضوع را بصورتی ماهرانه مطرح نماید وزارت خارجه کاملا آمادگی داشت که برنامه ای، با این هدف برای بی.بی.سی تنظیم کند که: «طرح مسئله ملی کردن نفت مسئله ای نیست و نمی تواند باشد که فقط به مسائل داخلی ایران ارتباط پیدا کند. برنامه مذکور پس از تنظیم، ابتدا با (AIOC) در میان گذاشته شد و وقتی نظریات کمپانی نسبت به آن رعایت گردیده به وزارت خزانه داری ارسال شد تا آنها هم نظر بدهند. نظر وزارت خزانه داری آن بود که برنامه «خشك و رسمیه است و برای آنکه بر شنوندگان تأثیر مطلوب بگذارد، باید در آن اشاراتی به عمل آید که حاکی از آمادگی (AIOC) به مذاکره درباره سهیم کردن ایران در منافع كمهانی باشد. شپرد پیشنهاد کرد، برنامه روز ۴ مارس پخش گردد، چه قرار بود روز قبل از آن (سوم مارس) رزم آرا علیه برنامه ملی کردن در کمیسیون نفت حرف بزند و پخش چنین برنامه ای، يك روز پس از طرح مخالفت رزم آرا، موقع او را استحکام خواهد بخشید. 

بی.بی.سی، متن خشك برنامه تنظیم شده را دستکاری کرد و کمی به آن رنگ و جلا داد و روز ۴ مارس آن را تحت عنوان «تفسیر خبریه و از قول خبرنگار دیپلماتيكه خود جا زد و پخش کرد! 

سناریو جنین تنظیم شده بود که نویسنده ابتدا با علاقه ایران به منتفع شدن از منابع ملی خود ابراز همدلی و هماهنگی می کرد ولی از این مقدمه چنین نتیجه می گرفت که ملی کردن بك اقدام خودسرانه و یکجانبه است که تجربه های طولانی و مورد قبول روابط بین المللی را بکلی نادیده می گیرد. در تفسیر خبری کذائی، همچنین گفته می شد ایران از لحاظ مالی نه قادر است غرامت ملی کردن تأسیسات عظیم نفتی را به (AIOC) بدهد و نه از نظر فنی میتواند مهارت تکنیکی لازم را برای اداره صنعت نفت خود تأمین نماید. در پایان تفسیر نیز تأکید می گردید: «دلایل قانع کننده ای در دست است که ما را معتقد می کند کمپانی شرایط مالی جدیدی را براساس تقسیم مساری منافع نفت، با نشان دادن مساعدترین روحیه حسن تفاهم و حسن نیت، مورد توجه قرار خواهد داد. 

(AIOC) از پخش این تفسير راضی نبود. نورث کرافت، رئیس کمپانی در تهران لحن برنامه را بسیار ضعیف، تنظیم آن را بسیار بد و جنبه توجیهی آن را کاملا غیر مکفی تلقی کرد، بویژه این مسئله که بی.بی.سی با آرزوهای ملی ایرانیان آشکارا اظهار همدلی و همبستگی کرده بود، نورث کرافت را سخت برآشفته. 

برنامه بی.بی.سی مطبوعات ایران را نیز تحت تأثیر قرار نداد. روزنامه ها بشدت انتقاد از (AIOC) را دنبال کرده و به دولت انگلیس حمله می کردند که به پلانی ۵ سالی که خاك ایران را تحت اشغال خود درآورده بود، اینك به جای كمك، ایران را در یک بحران اقتصادی فرو برده و آنرا تنها گذارده است، در حالی کردن نفته انجام موافقت کند، به شرط آنان اطلاع دهد. 

مأموریت ژنرال که از تمام مساعی ایران که در طول جنگ بگذریم، تنها درآمد نفت آن منبع بسیار بزرگی برای ثروتمندتر کردن انگلیس بوده است. زیر فشار آمریکا و حملات ایرانیان سرانجام وزارت خارجه به شپرد توصیه کرد به دولت ایران اطلاع دهد (AIOC) مایل است با اصل تقسیم منافع موافقت کند، به شرط آنکه این امر نحت شرایط «تهدید ملی کردن نفت، انجام نگردد. 

شپرد طی نامه ای به رزم آرا، به حملات مطبوعات ایران پاسخ گفت: وی ابتدا خاطرنشان ساخت که دولت بریتانیا به نیازهای اقتصادی ایران در موارد مختلف و از طرق گوناگون پاسخ مثبت داده است. به عنوان نمونه، مبلغ ۸ میلیون و دویست و پنجاه هزار لیره، پس از جنگ به عنوان حق استفاده از سیستم راه آهن کشور در اختیار دولت ایران گذارده و (AIOC) نیز ترتیباتی داده که از بابت حق الامتياز نفت در طول سال ۱۹۵۱، مبلغ 28/5 میلیون لیره به ایران برساند، و ۱۰ میلیون لیره دیگر نیز از این بابت، طی همین سال در بانک ملی ایران به حساب سپرده واریز نماید. و بالاخره در پایان نامه خود نوشته بود که (AIOC) حاضر است قراردادی براساس اصل ۵۰-۵۰ را به مورد آزمایش بگذارد. 

برای يك سفير بریتانیای کبیر قلمداد کردن پرداخت حق الامتياز نفت و دادن کرایه استفاده از سیستم راه آهن ایران در دوران جنگ، به عنوان «كمك انگلیس» آن هم در يك نامه رسمی واقعا مسخره بود. مسئله واریز ۱۰ میلیون لیره در بانک ملی ایران به عنوان سپرده نیز بکلی قلب ماهیت گردیده و وارونه جلوه داده شده بود. حقیقت آن بود که در سال ۱۹۴۷، ابوالحسن ابتهاج رئیس وقت بانک ملی ایران به فریزر رئیس کل (AIOC) شکایت کرده بود این مسئله که بك کمپانی که محصولات نفتی خود را در ایران تولید می کند، تمام وجوه نقدی خود را در بانکهای انگلیسی بسپرد، منصفانه نیست و فریزر نیز از روی اکراه موافقت کرده بود مبلغ ۵ میلیون لیره، که در آن زمان فقط يك چهارم کل موجودی نقدی کمپانی را تشکیل می داد. در بانک ملی ایران واریز شود. شپرد نامه خود را با لحن تکبر آمیزی پایان داده و نوشته بود: «بزحمت می توان انتظار داشت که دولت بریتانیا بتواند مبارزه ای را در جهت ملی شدن صنایع نفت تحمل کند، که با تعهدات متقابل طرفین منانات کامل دارد. در حقیقت، ما توقع داریم که دولت ایران روش بسیار سختی درباره این پیشنهاد (ملی شدن) اتخاذ نماید.» نامه شپرد چنین پایان می یافت، ابراز تمایل عینی ایرانیان، که به خودشان اجازه می دهند انتقادات غير معقولی، هم از کمپانی نفت و هم از بریتانیای کبیر، به عمل آورند. در حالی که در تاریخ معاصر دولت و مردم ما خدمات عظیمی به بشریت انجام داده اند، موجب نفرت و انزجار می شود؟ 

برای رزم آرا واقعا بسیار مشکل بود که به مردم خشمگین ایران توضیح دهد بریتانیای کبیر چه خدمات عظیم و درخشانی به بشریت و جهان معاصر کرده است؛ او فقط توانست به این طریق خود را راضی کند که به شپرد جواب دهد نمی تواند مطالبی را که در مطبوعات و مجلس ایران عنوان می شود، کنترل نماید. و بالاخره شپرد در نامه خود به وزارت خارجه انگلیس مسئله را این طور مطرح کرده بود که: «فقط دو راه در برابر ما باقی مانده است. یکی آنکه مجلس را منحل کنیم و دیگر آنکه فرمولی به دست آوریم که براساس آن بتوان لایحه ای (برای کمیسیون نفت مجلس) تهیه گردد و متضمن این باشد در حالی که از يك طرف دهانها را درباره مسئله ملی شدن ببندد،… به دولت اجازه دهد که با کمپانی براساس اصل ۵۰-۵۰ وارد مذاکره شود. 

شپرد به تصور آنکه رزم آرا قادر است هر پیش نویس طرحی را که او تهیه می کند به تصویب مجلس برساند، چنین پیش نویسی را تهیه و برای اظهار نظر به وزارت خارجه انگلیس فرستاد و ضمن نامه ای که همراه آن ارسال داشت، چنین نوشت: «به نظر من این طرح بهتر از هر طرحی خواهد بود که احتمالا از طرف خود ایرانی ها ممکن است تهیه شود.» وزارت خارجه پس از مشورت با وزارت خزانه داری، وزارت سوخت و انرژی و (AIOC) يك طرح نهایی تهیه کرد که در آن از زبان کمیسیون نفت مجلس ایران گفته شده بود از آنجا که قانونا امتیاز را نمی توان لغو کرد، دولت ایران باید مسئله تقسیم منافع را به صورت مساوی با (AIOC) مورد مذاکره قرار دهد. به شمرد دستور داده شد به رزم آرا بگوید: «این دقیقا چیزی است که ما از او می خواهیم و هر قطعنامه ای که در آن به غیرقانونی بودن ملی کردن نفت ایران اشاره نشود، از نظر دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان غیرقابل قبول خواهد بود.» 

رزم آرا ترجیح می داد به مسئله با صورت متفاوتی نزديك شود. در واقع اويك تاكتیك دوجانبه در نظر داشت: از يك طرف مسئله ملی کردن نفت مسکوت گذارده شود و از جانب دیگر تمایل (AIOC) به مذاکره بر اساس شرایط ۵۰-۵۰ فعلا محرمانه بماند. 

اگر او موفق می شد منافع ایران را بر اساس ۵۰-۵۰ تامین کند، این تاكتيك موجب می شد که اعتباری به دست آورد. او هیئت هایی از کارشناسان تشکیل داد و آنها را مأمور بررسی جنبه های مختلف ملی شدن نفت کرد تا به این نتیجه برسند که ملی کردن، نتایج مصیبت بار و فاجعه آمیز به بار خواهد آورد. سپس گزارشهای آنان را به شپرد و نورث كرافت سفیر انگلیس و رئیس (AIOC) در ایران داد. آنگاه به توصیه آنان در تاریخ سوم مارس ۱۹۵۱ در کمیسیون نفت مجلس به دملی شدن حمله کرد و گفت، بر اساس گزارشهای کارشناسی، ملی کردن نفت به جهات مشکلات فنی، تأمین منابع مالی و تسهیلات حمل و نقل، عملی و مناسب نیست. رزم آرا افزود ملی کردن از لحاظ قانونی نیز غیر عملی است، بعلاوه ستیزه جویی با دولت انگلیس به مصلحت کشور نخواهد بود. شپرد با غرور به وزارت خارجه اعلام کرد رزم آرا در کمیسیون نفت جان کلام توصیه های مرا عنوان کرده است. 

گزارش دوم رزم آرا به کمیسیون نفت همان شب پخش شد و مردم را بشدت خشمگین کرد. به نظر می آمد او به مردم می گوید با تمام گناهانی که (AlOC) مرتکب شده، باید کماکان به آن بچسبند و به جای اداره کردن صنایع نفت خویش به همان تولید صنایع دستی بومی شان ادامه دهند. اعضای انگلیسی شرکت نفت نیز همین نغمه را ساز می کردند و روی این موضوع بخصوص تکیه داشتند که اگر از ایران بروند، يك نفر در این کشور پیدا نمی شود که حتی بتواند دستگاه شوفاز (حرارت مرکزی) محل کمپانی نفت را اداره کند. اما همان طور که خواهیم دیده ایرانیان قادر بودند صنایع نفت را بگردانند و البته نه از نظر تولید در سطحی که قبلا ظرفیت نفت این صنایع بوده است. 

از نظر افکار عمومی گزارش نخست وزیر موهن و تحقیرآمیز تلقی شد و عکس العملی منفی ایجاد کرد که به پشتیبانی از نظریه ملی شدن نفت افزود. روز بعد، یعنی ۷ مارس وقتی که رزم آرا در مجلس ترحیم یك رهبر مذهبی شرکت کرده بود، هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. ضارب طبق شناسایی که به عمل آمد، جوان نجاری بود بنام خلیل طهماسبی که در گروه اسلامی افراطی «فدائیان اسلام» عضویت داشت. با وجود این، شایعاتی به وجود آمد مبنی بر اینکه گلوله طهماسبی به خطا رفته و در واقع این يك گروهبان ارتش بود که به دستور شاه رزم آرا را در مسجد به قتل رسانده بود. از آن پس جنبش، در جهت هدف ملی شدن نفت، سرعت گرفت. 

برای مشاهده مطالب بیشتر در این زمینه به مقالات نفت عصر استبداد و اعطای امتیازات و نفت مستقل، ایران در برابر روس و انگلیس به پا می خیزد مراجعه نمایید.

نفت مستقل، ایران در برابر روس و انگلیس به پا می خیزد

استقلال نفتی ایران در این مقاله مورد بحث قرار گرفته است و خروج ایران از استعمار توسط دو کشور ابر قدرت آن زمان از اهداف این بحث است 

سقوط رژیم دیکتاتوری رضاشاه و اشغال ایران توسط نیروهای خارجی٫ در دهه ۱۹۲۰ به دو نیروی مهم در عرصه سیاست داخلی کشور امکان رشد داد نیروی نخست، عناصر دموکرات آزاد شده از فید دیکتاتوری بردند که برای استقرار حکومتی براساس قانون اساسی مبارزه می کردند. نیروی دوم را کسانی تشکیل می دادند که از يك سو به توسعه نفوذ بریتانیا و روسیه در ایران كمك می کردند، و از سوی دیگر بر آن احساسات ناسیونالیستی دامن می زدند. در انتخابات سال ۱۹۲۲، که برای تعیین نمایندگان چهاردهمین دوره قانونگذاری مجلس برگزار شد. و در این مجلس نفت، به صورت مهمترین مسئله درآمد. هر دو نیرو توانستند اثر بگذارند. پس از سقوط رضاشاه، ممنوعیت تشکیل احزاب سیاسی، خیلی زود لغو شده و ۱۳۰۰ زندانی سیاسی از زندانها آزاد گردیدند. تعداد زیادی حزب سیاسی به وجود آمد و از میان آنها چند حزب توانستند نمایندگان خود را به مجلس بفرستند. این نمایندگان را غالبا عناصری از میان وکلای دادگستری، کارکنان سابق دولت، خانها و رؤسای قبایل و عشایر و اشراف مالك زمینهای بزرگ (از جمله محمد مصدق) تشکیل می دادند، که به خاطر نشان دادن احساسات مخالف با نقش دیکتاتوری رضاشاه، در طول دوران سلطنت او، مورد بدرفتاری قرار گرفته بودند. معذالك عده ای از آنها سلطنت طلب بودند، و گروهی در مناطق و حوزه های انتخابیه خویش، از جانب نیروهای اشغالگر حمایت شده و بنابراین طرفدار شوروی یا انگلیس محسوب می شدند. در مجموع مجلس متشکل از ۷ فراکسیون بود که تمایلات سیاسی آنها را طیف گسترده ای از محافظه کاری پشتیبان سرمایه داری، تا مارکسیسم تشکیل می داد. اما از میان ۱۲۶ نماینده مجلس، اکثریت را نمایندگانی با تمایلات ناسیونالیستی به وجود می آوردند که دو هدف مشخص را تعقیب می کردند. اول مبارزه برای استقرار نظام واقعی مشروطه و حکومتی بر پایه قانون و دوم از میان بردن نفوذ خارجی در کشور. مصدق رهبر غیر رسمی يك اتحادست، مرکب از ۱۶ تن از نمایندگانی در مجلس چهاردهم بود، که به خود، نمایندگان «مستقل» می گفتند و مبارزه شان را بر اجرای دو هدف فوق متمرکز ساخته بودند. با چنین ترکیب و زمینه ای بود که مجلس، به صحنه طرح مسئله نفت تبدیل گردید، ولی ماجرا از نقطه ای شروع شد که ارتباط بسیار اندکی با منافع نفتی انگلیس در ایران داشت. 

در دوران اشغال، ایران به میدان مناسبی برای شکار، امتیازات نفت تبدیل شده بود. در سال ۱۹۴۲ شرکت رویال داچ شل (هلندی) نمایندگان خود را به تهران فرستاد که درباره به دست آوردن يك امتیاز نفتی، خارج از حوزه امتیاز و فعالیت (AIOC) گفتگو کند. به تشویق محمدرضا شاه، بعضی کمپانیهای آمریکایی هم در صدد کسب امتیاز نفت در ایران بر آمدند و روس ها نیز فرصت را برای شرکت در این مسابقه از دست ندادند. در سپتامبر ۱۹۴۴ سرگئی کافتارادزه معاون کمیساریای خلق در امور خارجی (معاون وزارت خارجه شوروی) به ایران آمد و در ۵ ایالت شمالی ایران که هم مرز با کشور وی بودند، تقاضای امتیاز نفت کرد. با وجود این دولت ایران اعلام داشت تا پایان جنگ هیچ امتیازی نخواهد داد، چه در غیر این صورت گفته خواهد شد دولت زیر فشار، تن به اعطای چنین امتیازاتی داده است. نمایندگان حزب توده (کمونیست) در مجلس زیر بار این نظریه نرفتند و اصرار داشتند که دولت ایران باید میان نفوذ غرب و روسیه در کشور تعادلی ایجاد کند و از آنجا که به انگلیس در جنوب ایران امتیاز تفت داده شده، دلیلی ندارد که روسیه را از داشتن چنین امتیازی در شمال محروم کنیم. 

مصدق این استدلال را رد کرد. او گفت که ایران باید از سیاست «موازنه منفی پیروی کند، یعنی نباید به هیچ کشوری امتیاز بدهد، به بهانه اینکه به کشور دیگر هم چنین امتیازی داده شده، چه در غیر این صورت این دور باطل تمامی نخواهد داشت. در تشریح این نظریه مصدق در جلسه ای در اواخر اکتبر سال ۱۹۴۴ گفت: اگر ما دنبال يك سياست موازنه مثبت» برویم باید به اتحاد شوروی يك امتیاز ۱۲ ساله نفت در شمال بدهیم، (جمع مدت امتیازنامه دارسی با تمدید آن از طرف رضاشاه، از سال ۱۹۰۱ تا ۱۹۹۳، بر روی هم ۱۲ سال می شد اما اگر ایران چنین اقدامی کند، وضعش، این مثال را به ذهن می آورد که يك دست شخصی را قطع کنند، و او در جستجوی به دست آوردن تعادل و برقراری موازنه موافقت نماید که دست دیگرش هم قطع شود امری تأکید بر این نظریه مصدق گفت هیچ امتیازی، به هیچ کشور خارجی، چه در طول جنگ و چه در دوران پس از آن نباید داده شود. 

مصدق افزود: ایرانیان باید خودشان منابع نفتی خویش را مورد بهره برداری قرار دهند. وی سپس يك طرح قانونی تسلیم مجلس کرد که به موجب آن تمام مقامات دولتی حتی از طرح مسئله و مذاکره درباره اعطای امتیاز نفت به خارجیان ممنوع می شدند و برای متخلفین از این امر مجازات سه تا هشت سال زندان مجرد در آن در نظر گرفته شده بود. با وجود مخالفت شدید نمایندگان حزب توده، این طرح با اکثریت قاطعی در مجلس تصویب شد؟

كافتارادزه با خشم تهران را ترك گفت. گرچه احساس می کرد با وجود نیروی مرکب از ۳۰ هزار سرباز ارتش سرخ در ایران، شوروی هنوز از موقعیت خوبی برای کسب امتیاز نفت در این کشور برخوردار است. 

در فوریه ۱۹۲۵ وقتی وزرای خارجه متفقین در «یالنا، ملاقات کردند، و. ام. 

مولوتف وزیر خارجه شوروی که تصور می کرد انگلیسیها مخالف اند دولت وی در ایران امتیاز نفت به دست آورد، موضوع را با ایدن وزیر خارجه انگلیس در میان گذارد. ایدن در پاسخ گفت: «به هیچوجه. این مسئله ابدا جزئی از سیاست خارجی انگلیس نیست… که شوروی را از به دست آوردن نفت در شمال ایران مانع شود… و در واقع به نظر ما شوروی می تواند يك مصرف کننده طبیعی نفت ایران باشد. 

با وجود این، ایدن متذکر شد که بهتر است مسئله پس از خروج نیروهای متفقین از ایران مطرح گردد. در وزارت خارجه انگلیس عده ای عقیده داشتند مخالفت با امتیاز نفت شوروی در ایران، به روابط حسنه انگلیس و شوروی لطمه میزند، بویژه آنکه خود ما در جنوب ایران دارای امتیاز نفت و منابع و تاسیسات نفتی هستیم. با تکیه به این استدلال، پاره ای از مقامات وزارت خارجه بریتانیا طرفدار اصلاح روابط طرفین در مورد سوء تفاهم بر سر مسئله نفت برآمده بودند. 

در این میان روسها، برخلاف تعهدی که برای خروج نیروهای خود از خاك ایران، تا ماه مارس ۱۹۴۶ کرده بودند، هیچ نشانه ای از اینکه می خواهند به تعهد خود عمل کنند نشان نمی دادند. از این هم بدتر، از طریق عناصر ایرانی طرفدار خود در دو ایالت شمالی ایران در کنار مرز شوروی (آذربایجان و کردستان) حکومتهایی خودمختار به وجود آورده بودند. 

دولت آمریکا از این مسئله نگران شده و در ماه دسامبر جیمز برنز وزیر خارجه آن کشور موضوع را به طور خصوصی با استالین در میان گذارد و به خاطر او آورد که در سال ۱۹۴۳ متفقین خود را متعهد کرده اند که به حاکمیت و وحدت و تمامیت ارضی ایران احترام بگذارند. استالین که ظاهرا اهمیت زیادی برای این تعهد قائل نبود، به برنز جواب داد: «میدانهای نفتی باکو در جنوب روسیه در نزدیکی مرز ایران قرار دارد و این امر مسئله خاصی را به وجود آورده است. بر ما لازم است که از این میدانهای نفتی در برابر هر نوع اقدام خصمانه ای از طرف ایران، علیه اتحاد شوروی محافظت نمایم. ممکن است خرابکارانی به باکو اعزام شوند و دست به خرابکاری در این تأسیسات بزنند.» 

برنز بلافاصله متوجه شد که استالین برای آنکه ارتش بزرگی از روسیه را داخل خاك ایران نگاه دارد، به بهانه پوچی متوسل شده است. 

نیروهای آمریکایی تا پایان همان سال (۱۹۴۵) ایران را ترك گفته و انگلیس ها نیز اعلام کرده بودند که نیروهایشان تا ماه مارس سال ۱۹۳۶ از این کشور خارج می شوند اما روسها زیر بار تعهد به خروج ارتش خود نمی رفتند. در لحظاتی به نظر می رسید که ایران می رود به پشت پرده آهنین» رانده شود. دولت ایران که با این چشم انداز ناخوشایند مواجه بوده با پشتیبانی آمریکا در ژانویه سال ۱۹۴۶، مسئله را به سازمان ملل متحد ارجاع کرد. 

این اولین شکایتی بود که برای نخستین بار در برابر این سازمان جهانی تازه تشکیل شده، مطرح می گردید. و همچنین اولین تصادم بين آمریکا و شوروی را پس از پایان جنگ دوم جهانی به وجود آورد. با طرح مسئله ایران، سپیده دورانی که بعدا «جنگ سرد» نام یافت (و تا مدتی قریب ۴۵ سال تمام سیاستهای جهانی را تحت الشعاع داشت) دمیدن گرفت. 

از طرف دولت شوروی اشاراتی دریافت شده بود مبنی بر اینکه اگر احمد قوام (قوام السلطنه) به نخست وزیری برسد، حاضر است موضوع را مورد مذاکره قرار دهد. از این رو مجلس ناگزیر شد نسبت به تشکیل دولت توسط او اظهار تمایل کند، در حالی که هیچکس به درستی نمی دانست این سیاستمدار مرموز از لحاظ سیاسی چه خطی را دنبال خواهد کرد. 

در فوریه سال ۱۹۴۶ قوام به مسکو رفت و استالین را متقاعد کرد اگر روسیه ایالات شمالی ایران را تخلیه کند، او از اعطای يك امتیاز نسبت به دولت شوروی در نواحی شمالی کشور پشتیبانی خواهد کرد. در بازگشت به تهران قرام موافقتنامه ای با ایران سادچیکف سفیر وقت شوروی در تهران امضا کرد که به موجب آن روسها تعهد می کردند نیروهای خود را از ایران خارج کنند و در مقابل قوام نیز متعهد شده بود لایحه تشکیل کمپانی مشترك نفت ایران و شوروی را برای تصویب، تقدیم مجلس کند. 

این مانور قوام السلطنه، همراه با پیام محکمی که از طرف ترومن رئیس جمهوری آمریکا برای استالین فرستاده شد و در آن تأکید گردید که شوروی باید به تعهد خود در مورد تخلیه نیروهایش از ایران اقدام کند، موجب شد که واحدهای ارتش سرخ در ماه مه سال ۱۹۴۶ از خاک ایران بیرون بروند. 

معذالك قوام سه وزیر کمونیست را به عضویت کابینه خود درآورد و به تحمل حکومتهای خودمختار دست نشانده شوروی در آذربایجان و کردستان ادامه داد و در این باره می گفت، هدفش آن است که روسها را آرام نگاه دارد. اما رابرت هار معاون وزارت خارجه انگلیس نگرانی خود را چنین مطرح کرد که 

اگر در برابر روسها محکم ایستادگی نشود، ممکن است سرانجام تسلط خود را بر سراسر ایران گسترش دهند.» و اضافه کرد: این امر اثرات مهمی، در درازمدت، بر ایران، و بالاخره سراسر خاورمیانه خواهد گذارد، و مسئله، بویژه در ارتباط با منافع بریتانیا در کمپانی نفت انگلیس و ایران، حائز اهمیت فراوان است.» وی سرانجام از استدلالات خود چنین نتیجه گرفت که دولت بریتانیا نیز باید همان تاكتیكهای روسها را در شمال، در مورد تشکیل ایالات خودمختار، در جنوب و جنوب غربی ایران در پیش گیرد.» 

رابرت هار استدلال می کرد که در چنین اوضاع و احوالی، مسئله استقلال ایران، دیگر موضوعی مربوط به گذشته است!

با توجه به این نظریات، دولت بریتانیا نورا دست به تنظیم طرح های احتیاطی برای اشغال استان نفت خیز خوزستان زد. در ماه ژوئیه سال ۱۹۴۶ نیروهای بریتانیا مستقر در شهر عراقی بصره تقویت گردیدند و در کشتی جنگی انگلیس برای پشتیبانی از عناصر طرفدار انگلیس در جنوب عازم آبادان شدند. در ماه اکتبر عشایر قشقایی به تشویق انگلیس، در حالی که قبائل دیگری نیز به آنها ملحق شده بودند، پادگانهای نظامی را در بوشهر و کازرون خلع سلاح و به تصرف خود درآوردند. عکس العمل قوام السلطنه آن بود که عناصر طرفدار انگلیس و عده ای از خانهای بختیاری را که با قشقایی ها همکاری کرده بودند توقیف کند. 

در حالی که زیر فشار شوروی و انگلیس وحدت کشور متزلزل گردیده بود، هیچکس موضع واقعی قوام را نمی دانست چیست و او سرانجام می خواهد چه کند؟ از جمله نه شاه از این موضوع خبر داشت و نه حتی آمریکایی ها. به نظر آمریکایی ها قوام «کیسلینگ تازه ای می آمد که دست به یک بازی دوجانبه زده است. 

به هر حال آمریکایی ها مشكوك بودند که انگلیس ها برای حفظ منافع نفتی خود در ایران و خودداری از درگیری احتمالی با روسها، دست به يك «بازی پشت پرده زده اند تا مقدمات تقسیم ایران را بین خودشان فراهم آورند. دولت آمریکا که از نظر کلی با چنین ترتیباتی مخالفت داشت، به توام اطلاع داد حاضر است به او کمک کند تا خود را از شر نفوذ خارجی ها نجات دهد. توام که این امر به او قوت قلب داده بود وزرای توده ای را از کابینه اش اخراج کرد و با قشقایی و دیگر قبایل، داخل در پیمان اتحادی شد که منجر به پایان یافتن شورش آنها گردید. و بالاخره در دسامبر ۱۹۴۶ دست به اعزام نوازد تا در رژیم خرسختار در ایالات شمالی را براندازد. 

روسها به هیچوجه مداخله ای نکردند، چه اطمینان داشتند امتیاز نفتی در شمال، که وعده اش را گرفته اند، به هر میزان که بخواهند در شمال ایران برایشان منبع نفوذ به وجود خواهد آورد. سپس قوام دست به تأسیس یک حزب نیرومند 

حزب دمکرات ایران) زد که با استفاده از آن توانست اکثریت کرسیهای مجلس بعدی را اشغال کند. در حالی که بر اثر شرایط پیش آمده در کشور (اخراج وزرای توده ای از کابینه و سقوط حکومتهای دست نشانده شوروی در شمال) حزب توده حنی شرکت در انتخابات را نیز برای خود دشوار می یافت. 

قوام همچنین توانست پیروزمندانه از انتخاب عناصری که به آنها علاقه ای نداشت، و از جمله مصدق، به عضویت در مجلس جدید جلوگیری کند. 

با وجود این مصدق کماکان رهبری غیررسمی گروهی از نمایندگان را به عهده داشت که نتوانسته بودند به عنوان نامزدهای مستقل، به مجلس آینده راه پیدا کنند. در این گیرودار، آمریکایی ها مبارزه ای را برای جلوگیری از تصویب توافقنامه اعطای امتیاز نفت به روسیه در شمال ایران، که توسط ترام۔ سادچیکف امضا شده بود، در مجلس جدید ایران شروع کرده بودند. قوام به روسها قول داده بود که لایحه مربوط به این امتیاز را به مجلس جدید تقدیم کند، اما به جای آن در اکتبر سال ۱۹۴۷ عده ای از نمایندگان طرحی را به مجلس آوردند که در آن توافق نامه قوام – سادچیکف در مورد مسئله اعطای امتیاز نفت باطل اعلام شده و آن را مغایر با طرحی می دانست که مصدق در اکتبر ۱۹۲۴ تنظیم و مجلس نیز تصویب کرده بود. به موجب این طرح قانونی، هر نوع مذاکره ای برای اعطای امتیاز نفت به خارجیان ممنوع گردیده بود. اما نکته بسیار جالب توجه اینجاست که این طرح نمایندگان مجلس، محرمانه با همکاری نزدیك خود قوام السلطنه تنظیم شده بود! 

محرك قوام السلطنه در این کار نه تنها فشار آمریکا، بلکه همچنین نشار نمایندگان مستقل به رهبری مصدق و دیگر نمایندگانی بود که می ترسیدند اعطای امتیاز به روسها، نفوذ آنان را به مناطق شمالی کشور به دنبال داشته باشد، همان طور که در مورد انگلیسی ها در جنوب تجربه شده بود. 

این طرح که در تاریخ ۲۲ اکتبر سال ۱۹۲۷ به تصویب مجلس رسید اثرات مهمی بر آینده (AIOC) در ایران داشت . طرح مذکور نه تنها اعطای امتیاز نفت به خارجیان و یا شرکت دادن خارجیان در چنین امتیازاتی را ممنوع می کرد، بلکه دولت را موظف می ساخت که تمام اقدامات لازم را به عمل آورد، تا هرجا حقوق ایران بر منابع و ذخایر ملی اش پایمال شده، آن حقوق را اعاده کند و در این زمینه اشاره ویژه ای به منابع نفتی جنوب داشت. 

در پاسخ این اقدام، سفیر شوروی یادداشتی برای توام فرستاد که در آن، گفته شده بود: «با در نظر گرفتن امتیازی که به انگلیس داده شده، رد قرارداد نفت شوروی نمونه ای خشن از تعصب بی دلیلی است که ایران علیه شوروی اعمال کرده است.»

روسها تشخیص دادند که ایران در این مدت بازی می کرده و قوام ماهرانه با دادن وعده اعطای امتیاز نفت. آنها را گمراه ساخته، به خاطر آنکه نیروهایشان را از این کشور خارج کنند. برعکس انگلیسی ها، این طرح قانونی را چندان جدی نگرفتند. آنها چنین تصور کردند که مجلس حفظ موازنه، به امتیاز نفت جنوب کرده، ولی واقعا نمد ندارد وضع موجود را برهم زند. جریان حوادث نشان داد که آنها هم اشتباه می کردند. 

در مجلس بسیاری از بالا گرفتن موج ناسیونالیسم پشتیبانی می کردند و تمام نمایندگان از نارضایتی روز افزون عمومی از (AIOC) بخویی با خبر بودند. احساس عمومی چنین بود که شرایط زمان، برای آنکه ایران شأن و منزلت خود را نشان دهد مساعد شده است. دیگر دولت نمی توانست کاری بایستد و فقط نظاره گر آن باشد که ثروت ملی کشور، برای آنکه سرزمین دور افتاده ای را ثروتمندتر کند، از آن خارج گردد. 

جنگ، بریتانیا را تضعیف کرده و ناگزیرش ساخته بود از بخش عظیمی از امپراتوری خویش صرف نظر کند. ایالات متحده آمریکا که از جنگ دوم به صورت يك قدرت جهانی بیرون آمده بود، تظاهر به مخالفت با امپریالیسم می کرد و خود را همه جا نگاهبان آزادی و دموکراسی معرفی می نمود. 

اوضاع در مناطق نفت خیز ایران بی ثبات و ناپایدار بود. نیروی کار ایرانی ۶۰ هزار نفری (AIOC) دیگر حاضر نبود دستمزدهای پایین، مساکن نامناسب و جلوگیری از آموزش خویش را، برای آمادگی تصدی مشاغل تخصصی، تحمل کند که کماکان و بدون تغییر در انحصار انگلیس ها قرار داشت. 

در همان حال که کارمندان انگلیسی از تسهیلات به زندگی لوکس بهره می بردند، نیروی کار محلی جدا از آنها و اغلب در آلونک ها و بیغوله ها نگاهداری می شدند. به زنان انگلیسی که با مردان ایران ازدواج می کردند، به عنوان موجودات عجیب و غریب می نگریستند. آنها از طرف هموطنانشان تحقیر می شدند و بر روی هم، انگلیس ها به ایرانیان به چشم نژادی پایین تر از خودشان نگاه می کردند. شعار کارمندان انگلیسی، برای رفتار با ایرانیانی که حتی از لحاظ موقعیت اجتماعی با آنان برابر بودند، چنین بود: «سرشان تشر بزنید. بترسانیدشان، تا در برابر تان سر اطاعت فرود آورند.

بدیهی است چنین روشی بر آتش احساسات ملی ایرانیان، بشدت دامن می زد. اتحادیه های کارگری که در زمان رضاشاه از فعالیت ممنوع شده بودند، با سقوط او دوباره فعالیت خود را از سر گرفتند. از این مهم تر در دوران اشغال ایران توسط روسها، حزب توده در سراسر کشور فعال شده بود و در استان نفت خیز خوزستان، کارگران را به طور دائم ترغیب می کرد برای اجرای تقاضا هایشان درباره دستمزدهای بیشتر و برخورداری از سطح زندگی بالاتر، فشار بیاورند. 

در ماه مارس ۱۹۴۶، اندکی پس از خروج نیروهای انگلیس از ایران، کارگران نفت يك سلسله تظاهرات و اعتصاب های گوناگون به راه انداختند. 

اوایل ژوئیه ۱۹۴۶، هزاران کارگر صنایع نفت دست به يك اعتصاب دامنه دار زدند. شعارهای اعتصاب تقاضای مسکن مناسب، ایجاد سیستم بهداشتی و درمانی مؤثر و تسهیلات رفت و آمد بود. 

آنان همچنین می خواستند (AIOC)، قانون کار ایران و تمامی مفاد آن، از جمله موارد مربوط به حداقل دستمزد و تأمین شرایط مناسب کار را رعایت کند. 

عکس العمل کمپانی در برابر تقاضاهای کارگران آن بود که گروههای عرب تبار را تحريك به تشکیل اتحادیه ای کند که هدف آن ایجاد يك حكومت خودمختار در خوزستان بود. این امر بشدت غرور نیروی کارگری ایران را جریحه دار کرد و در نیمه ماه ژوئیه منجر به تصادم آنان با این گروهها شد که در نتیجه دو تن از عرب تبارها کشته شدند. بزودی شورشی سراسر آبادان را فرا گرفت که در نهایت به درگیری کارگران با نیروهای نظامی ایران انجامید و سربازان به سوی آنان آتش گشودند. 

در نبردهایی که در گرفت، از دو سو ۴۷ تن کشته و ۱۷۰ نفر دیگر زخمی گردیدند. اما بالاخره دولت توانست (AIOC) را متقاعد کند که قانون کار ایران را به رسمیت بشناسد، و از آن پیروی کند. 

در سراسر این مدت، کشتی های جنگی انگلیس در آبهای عراق، مقابل آبادان مانور می کردند. دولت بریتانیا اعلام کرد نیروهای هندی خود را برای محافظت از جان انگليسها، هندی ها و اعراب به بصره فرستاده تا در موقع ضرورت به آبادان نزديك باشنده . (AIO) که مدت ۴۰ سال با حالتی «از خود راضیه بر منطقه حکمفرمایی کرده بود، این که میدید شور و احساسات ملی کارگران بومی قدرتش را به معارضه می طلبد، شوکه شده معذالك، در وزارت خارجه انگلیس، گروهی طغیان احساسات ملی را پیش بینی کرده بودند. 

حتی از چند سال قبل، یعنی ۱۹۴۳، آر.ام.ا.هنکی، عضو بخش خاورمیانه آن وزارتخانه صریحا پیشنهاد کرده بود که برای جلوگیری از وقوع يك انفجاره دولت بریتانیا باید با احساسات ملی ایرانیان کار بیاید و (AlOC) لازم است سطح زندگی آنان را بالا ببرد. 

ارنست بوین وزیر خارجه دولت کارگری وقت انگلیس در این باره چنین اظهار نظر کرده بود: «با آنکه ما در کشور خود اینك يك دولت سوسیالیست داریم اما به نظر می رسد میان این واقعیت و شرایط اجتماعی موجود در ارتباط با صنعت عظیم تولید نفت در ایران، هیچ تناسبی به چشم نمی خورد.» 

بوین به سر ویلیام فریزر که در این هنگام رئیس کل (AIO) شده بود اخطار کرد: «سیاست پرداختهای کمپانی به هیچوجه جنبه مترقی ندارد.» و اضافه نمود: «بك كمپانی انگلیسی، حتی به قیمت عدول از روش معمول خویش، باید برای بهبود شرایط پرداخت)…. و برقراری هرگونه روابط ممکن میان خود و مردم، به خاطر استقرار اعتماد میان دو طرف بکوشد.»

با وجود این، بوین موفق نشد (AIOC) را از ارائه روش معمول، منحرف کند و وادار به ایجاد تغییراتی در شرایط خویش بنماید. 

با آنکه دولت بریتانیا سهامدار عمده کیهانی محسوب می شد، اما از نظر مقررات داخلی ترتیبانی داده شده بود که به کمپانی، آزادی عمل کامل میداد و دست دولت برای انجام هر اقدامی از این نظر بسته بود. 

فریزر به توصیه های بوین اعتنای چندانی نکرد. اما از نظر برقراری رابطه با مردم به این نتیجه رسید، آنچه (AIO) در این شرایط لازم دارد، افتتاح يك دفتر روابط عمومی، در ایران است، و در سال ۱۹۴۷ چنین دفتری تأسیس گردید. تنها اقدام قابل توجهی که کمپانی برای بهبود شرایط زندگی کارگران خود انجام داد، انتخاب مصطفی فاتح، فارغ التحصیل دانشگاه کلمبياء و عالی رتبه ترین مقام ایرانی شرکت نفت، به عنوان دستیار مدیر عامل شرکت در آبادان بود که مأموریت داشت اقداماتی در جهت رفاه اجتماعی کارگران انجام دهد. گرچه فاتح توانست در زمینه بهبود شرایط کار، موفقیت های کوچکی به دست آورد اما در مورد جلب موافقت کمپانی با تحت آموزش قرار دادن کارکنان ایرانی و یا پیدا کردن اساس منصفانه تری برای پرداخت حق الامتياز ایران، کوچک ترین کاری از دستش برنیامد 

صاحب منصبان ارشد(A0C) فکر می کردند تا زمانی که قادرند بر شاه، که تاج و تختش را مدیون دولت بریتانیا است، اعمال نفوذ کنند و تا وقتی عناصر 

طرفدار انگلیس پست های کلیدی و مراکز قدرت را در ایران به دست دارنده احتیاج به هیچگونه تغییرانی نیست . باز هم حوادثی که در آینده روی داد کوته نظری آنان را يك بار دیگر ثابت کرد. در اواخر سال ۱۹۴۷، شاه، بشدت از قوام السطنه، که از عملی شدن آرزوی دیرین او مبنی بر اعمال قدرت در کشور جلوگیری می کرد، ناراحت شده بود و با اتکا و بهره وری از کوششها و مساعی خواهر دوقلویش پرنسس اشرف، که توانسته بود اکثریتی از نمایندگان مجلس را با خود همراه کند، بالاخره توام را برکنار کرد و مجلس به نخست وزیر رأی علم اعتماد داد. اشرف عقیده داشت، يك نخست وزیر نری و بلند پرواز، نظير احمد توام، همیشه می توانست برای سلطنت بك خطر جدی و بالقوه باشد، چه اگر تصمیم می گرفت قادر بود حتی شاه را از سلطنت خلع کند. 

طی دوره دوساله بعد از برکناری قوام، شاه، نخست وزیران ضعیفی را روی کار می آورد که در برابر فرمانروایی شخصی او سر اطاعت خم کتند. این امر موجب شد هدف حملانی قرار گیرد که برای قانون اساسی کشور هیچگونه احترامی قائل نیست، اما وقوع حادثه ای موجب شد بهانه ای به دستش بیفتد تا بدان وسیله منتقدان را ساکت کند. در اوایل فوریه سال ۱۹۲۹، شاه توسط يك خبرنگار عکاسی روزنامه هدف تیراندازی قرار گرفت و زخمی شد رضارب درجا توسط مأموران محافظ او به قتل رسید. به این ترتیب، انگیزه های ضارب و محرکان او در پرده ای از ابهام باقی ماند. 

با وجود این، اتهاماتی مطرح گردید که وی از اعضای اتحادیه طرفدار کمونیست ها بوده است. شاه از این فرصت برای اعلام حکومت نظامی استفاده کرد. حزب توده را غیر قانونی شناخت و رهبران آن حزب را به زندان انداخت. افزون بر این، آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی، يك رهبر متنفذ منهمی را تبعید کرد و مصدق را در خانه اش تحت نظر قرار داد. شاه علاقه مند به استقرار رژیم خودکامه ای نظیر رژیم پدرش بود. او به جان مروژیل سفیر بریتانیا و جرج آلن سفیر آمریکا گفته بود: «موکراسی مانع پیشرفت ایران می شود و آنچه ما نیاز داریم با حکومت استبدادی است که همزمان با پیشرفت کشور بتدریج سرانجام رژیم دموکراسی را نیز مستقر نماید.» 

بریتانیا که ترجیح میداد به جای سر و کله زدن با گروهی عظیم از وزرا و وکلا تنها با يك نفر سروکار داشته باشد. با این نظریه مخالفتی نداشت. آمریکایی ها نیز، گوآنکه تا حدودی خود را طرفدار دموکراسی نشان می دادند، با این امر ناگزیر از توافق بودند که ثبات يك كشور همجوار شوروی بهتر است به وسيله يك حكومت خودكامه تضمین شود. این اشتباهی بزرگ بود که آمریکا سه دهه بعد ناگزیر بایستی بهای سنگینی برای آن می پرداخت. در آوریل ۱۹۴۹ شاه ترتیباتی داد که به موجب آن در قانون اساسی تغییراتی داده شود تا بتواند قدرت بیشتری بر دستگاه قانونگذاری کشور اعمال کند. از جمله هر وقت خواست مجلس را منحل نماید 

این تغییر باعث می شد که سرنوشت مجلس، و در نتیجه دولت، به طور کامل در دست شاه قرار گیرد و با این ترتیب، او در مرکز هرگونه تصمیم گیری در کشور از جمله تصمیمات مربوط به نفت قرار می گرفت. 

تلفیقی از یك شاه خودکامه و نخست وزیران ضعیف، که هر دو به نیات انگلیس ها عکس العمل مساعد نشان میدادند. از نظر بریتانیا بسیار مناسب بوده اما مليون و طبقه تحصیل کرده نمی توانستند آن را تحمل کنند. آنچه بیشتر آنها را بخشم می آورد. ایجاد مشکلات اقتصادی در کشور بود که به نظر آنها نتیجه٫ گریزناپذیر فساد دولت و استثمار خارجی به شمار می آمد. برای درمان اقتصاد بیمار کشور، طی جنگ دوم جهانی، ایران دکتر ادوارد میلسپو، يك مشاور اقتصادی سابق وزارت خارجه آمریکا را استخدام کرده بود. میلسپو در ژانویه ۱۹۳۳ وارد تهران شد و اندکی بعد ۷۰ مستشار آمریکایی دیگر نیز به او پیوستند. گرچه به این هیئت اختیارات فوق العاده ای برای اداره مالیه کشور داده شده بود، میلسپو موفق به ایجاد تغییرات بسیار اندکی شد، چه نمی توانست دست به اصلاحات اساسی بزند و ناگزیر در فوریه سال ۱۹۴۵ استعفا کرد. 

در همان حال که مشکلات اقتصادی کماکان وجود داشت، دولت ایران در سال ۱۹۴۶ به كمك چند مؤسسه مشاور آمریکایی برنامه عمرانی هفت ساله وسیعی طرح و تنظیم کرد. کل بودجه این برنامه مبلغ ۶۵۰ میلیون دلار برآورد شده بود که معادل ۲۱۰ میلیون دلار آن نیاز به ارز خارجی داشت و انتظار داشتند این مبلغ از محل عایدات نفت تأمین شود. اما مبالغ پرداختی (AIOC) به ایران حتی نیازهای ارزی جاری کشور را تأمین نمی کرد. 

از آنجا که از بالا رفتن روز افزون و فوق العاده عواید (AIOC) همه اطلاع داشتند، در مجلس انتقاد از کممانی و سهم ناچیزی که از درآمد گزاف نفت به ایران می داد، شروع شد. 

در ژوئن سال ۱۹۲۸ عبدالحسین هژیر به نخست وزیری رسید. گروهی از نمایندگان مجلس از او خواستند برابر طرح قانون مصوبه ۱۹۲۷ نسبت به تأمین حقوق و منافع ایران در منابع نفتی جنوب اقدام کند و وقتی مذاکرات با (AIOC) به نتیجه نرسیده به نماینده مجلس طرفدار شوروی به نام عباس اسکندری پیشنهاد کرد کمپانی ملی شود؛ معذالك غالب نمایندگان ترجیح دادند مذاکره با کمپانی ادامه یابد. 

برای تعیین دقیق حدود تعهداتی که کمپانی طبق امتیازنامه بر عهده داشت، دولت ژیلبرت گیبل استاد حقوق بین الملل در دانشگاه پاریس و رئیس آکادمی حقوق بین المللی در لاهه را استخدام کرد. 

گبدل و همکار او ژان روسو با همکاری کارشناسان ایرانی گزارشی در ۵۰ صفحه مشتمل بر ۲۵ مانه تنظیم کردند که در آن نکاتی که بایستی با (AlOC) مورد مذاکره قرار میگرفت، مشخص شده بود. 

به این ترتیب سلسله حوادثی که زنجیر وار روی داد و سرانجام به ملی کردن نفت ایران انجامید، آغاز گردید. 

در این تذکاریه به چند نکته اصلی و مهم اشاره شده بود، از جمله آنکه (AIOC) ماده مربوط به ضمانت طلا در مورد ارزش لیره استرلینگ در قرار داد ۱۹۳۳ را بکلی مسکوت گذارده بود. در سال ۱۹۳۳ پرداخت حق الامتیاز به مبلغ ۴ شیلینگ برای هر تن نفت خام به دولت ایران، در واقع يك هشتم کل قیمت يك تن نفت خام را تشکیل می داد در حالی که در سال ۱۹۴۷، با در نظر گرفتن پشتوانه طلا به عنوان ارزش لیره، این مبلغ به کمتر از يك شانزدهم قیمت هر تن نفت کاهش یافته بود. 

نکته مهم دیگر آنکه با شرط «پرداخت منصفانه ایران نیز بایستی حداقل بر اساس همان شرایطی که ونزوئلا استفاده می کرد، حق الامتیاز می گرفت. به موجب قراردادی که ونزوئلا با کمپانی نفت کرئول از شرکتهای فرعی استاندارد اویل آن. نیوجرسی آمریکایی) بسته بود، ۵۰ درصد از منافع خالص کمپانی را به دست می آورد. در طول سال ۱۹۴۷، جمع حق الامتياز دریافتی ایران از کیهانی فقط ۷ میلیون لیره بود، در حالی که اگر سهم ایران، بر اساس شرایط ونزوئلا پرداخت می شد، بالغ بر يك لیره برای هر تن، و جمعا ۲۲ میلیون لیره شمول مالیات بر درآمد دولت انگلیس از سهمی که در منافع خالص سالانه (AIO) داشت، و مبلغ آن در سال ۱۹۴۷ بالغ بر 2/5 میلیون لیره استرلینگ بوده معاف می شد و همچنین درآمد ایران نمی بایستی مشمول محدودیت هایی می گردید که دولت بریتانیا در تقسیم سود سهام به وجود آورده و نتیجه آن چنین بود که بخش عمده ای از سهم ایران در ذخیره های عمومی کمپانی نگاهداری شود. 

اما این تمامی ماجرا نبود. (AIOC) بدون توجه به تعهداتی که در برابر منافع ایران داشت، قراردادهایی با وزارت دریاداری انگلیس و کمپانیهای نفتی آمریکایی بسته بود و نفت را با تخفیف های فوق العاده زیادی به آنها می فروخت و همچنین بخش مهمی از نفت ایران را در تصفیه خانه های خارج از این کشور تصفیه می کرد، در حالی که ایران را از عوایدی که بابت این عملیات خود به نفت، قدرت و اصول دست می آورد، محروم ساخته بود. 

بعلاوه (AIOC) بابت محصولات نفتی که در راه اجرای عملیات وسیع خویش در سراسر جهان مصرف می کرد، هیچگونه حق الامتیازی به ایران نمی پرداخت. 

از طرف دیگر، کمپانی به طور مداوم در اجرای تقاضاهای ایران برای رسیدگی به دفاتر حسابهای خود، به منظور آنکه روشن شود آیا حق الامتیاز را به طور کامل می پردازد یا نه، مقاومت کرده و زیر بار آن نمی رفت. 

از طرف دیگر، (AIOC) تمام گاز چاههای نفتی را به هدر می داد و از اجرای درخواست های مکرر ایران که با این گازها را در چاههای نفتی محبوس سازد، و با آنکه نسبت به لوله کشی گاز برای استفاده در شهرهای مختلف ایران اقدام کند، طفره می رفت و بالاخره کمپانی بارها پیشنهادهای ایران را برای بهبود شرایط کار و زندگی نیروی کار ایرانیان، و آموزش کادر ایرانی، تا بتواند جانشین نیروی کار ماهر و متخصص خارجی گردند، ندیده گرفته بود. 

وقتی کمپانی در برابر گزارش باز هم بی تفاوتی و بی اعتنایی مطلق نشان داد، 

شکیبایی مجلس سرانجام به پایان رسید. در تاریخ ۲۰ ژانویه ۱۹۴۹، عده ای از نمایندگان يك طرح قانونی پیشنهاد کردند که به موجب آن، خواسته شده بود که امتیاز (AIOC) لغو شود. تقدیم این طرح موجب شد که کمپانی موافقت کند، مذاکرات جدیدی بین دو طرف از نو آغاز شود. 

ریاست هیئت ایرانی را در این مذاکرات عباسقلی گلشائیان وزیر دارایی وقت ایران به عهده داشت و رئیس هیئت انگلیسی، نویل گس از اعضای هیئت مدیره (AIOC) بود. در این مذاکرات، طرف ایرانی اصرار ورزید مبلغ حق الامتياز بر همان اساسی که به دولت ونزوئلا پرداخت می شود، به ایران نیز پرداخت گردد. 

از این گذشته، هیئت ایرانی روی این نظریه ایستاده بود؛ در امتیازی که قرار است تا ۴۵ سال دیگر ادامه داشته باشد، باید این پیش بینی گنجانده شود که هرازچندگاه، بر اساس شرایط روز، در مواد آن تجدید نظر به عمل آید. هیئت ایرانی می گفت: نمی توانیم با دستهای بسته منافع ایران را برای مدتی نزديك به نیم قرن دربست تسلیم کمپانی کنیم. 

وقتی دولت دید مذاکره با گس بی فایده است، از سر ویلیام فریزر، رئیس کل کمپانی دعوت کرد به تهران بیاید. فریزر پذیرفت، به شرط آنکه مستقیما با محمد ساعد که در آن موقع نخست وزیر ایران بود، وارد مذاکره شود. در ملاقات این دو نفر که روز ۵ ماه مه سال ۱۹۴۹ صورت گرفت، فریزر پیش نویسی تسلیم ساعد کرد که به آن نام به اصطلاح «ضميمه الحاقی قرارداد نفت» داده بود، اما در واقع ضمیمه ای بر امتیازنامه سال ۱۹۳۳ رضا خان بود. 

بطور خلاصه، در این ضمیمه الحاقی آمده بود که AIOC) پیشنهاد می کند يك درآمد سرجمع در مقابل حق الامتیاز به ایران بدهد که در یک سال عادی برای هر تن نفت 12/6 شیلینگ عاید ایران می کند. مبلغ پیشنهادی شامل حق الامتياز، مالیات، ۲۰ درصد منافع سهام ایران و حق این کشور در ذخایر کلی سالانه شرکت می شد، یعنی ایران در هر تن نفت (به شرط آنکه وضع غیرعادی پیش نیاید) فقط 12/6 شیلینگ بگیرد و دیگر از هیچ بابتی، هیچگونه ادعایی نداشته باشد. دولت ایران که تنها بابت حق الامتياز، در هر تن يك ليره تقاضا کرده بود، پیشنهاد کمپانی را بصورتی غیرقابل قبول نازل و اندك بافت. 

گلشائیان به ساعد گزارش داد که هم خود او و اعضای هینت ایرانی و هم مشاوران خارجی آنها عقیده دارند که مسئله باید به حکمیت ارجاع شود. در غیر این صورت احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که (AIOC) شرایط بهتری پیشنهاد کند. اما شاه به کابینه دستور داد که دنبال حکمیت نرود. 

به این ترتیب، برای گلشائیان راهی باقی نماند جز آنکه پیشنهاد کند 

دست کم مبلغ را از 12/6 شیلینگ برای هر تن نفت به 16/4 شیلینگ بالا ببرند، اما فریزررك و پوست کنده جواب داد، کمپانی به مبلغی که پیشنهاد کرده حتی يك پنی هم نمی تواند اضافه کند و نخواهد کرد. سپس همان تاكتيك سلف خود سرجان كدمن را در پیش گرفت و اظهار داشت قصد دارد با هواپیمای اختصاصی خویش تهران را به قصد لندن ترك كند. 

در این میان، مصطفی فاتح دستیار مدیر عامل (AIOC) در آبادان ، يك تشنه نامه خصوصی برای تقی زاده (که در مذاکرات امتیازنامه ۱۹۳۲ به عنوان وزیر دارایی ایران حضور داشت و در این هنگام نماینده مجلس بود، نوشت و در آن اصرار کرد مانع از آن شود که دولت شرایط (AIOC) را بپذیرد. گرچه افکار عمومی فاتح را يك سوگلی کمپانی و هوادار انگلیس می شناخت، با نوشتن این نامه نشان داد که طور دیگری فکر می کند. فاتح در نامه خود نوشته بود: 

پیشنهادهای کنونی کمپانی وضع نزولخوار طماعی را به ذهن تداعی می کند که با استفاده از نیاز و ترس همسایه، اموالش را به بهانه همسایگی تصاحب می کند، تا در برابر آن قرص نانی جلویش پرتاب نماید. فاتح اضافه می کند: «اگر آنهایی که سوار بر اریکه قدرت هستند، وضع میلیونها هموطن گرسنه و برهنه برایشان اهمیت ندارد. اقلا شما آقای تقی زاده صدایتان را بلند کنید، تا دولت را مانع از انجام این خیانت بزرگ شوید.»

فاتح سپس در پایان نامه اش می نویسد: «اگر از این اقدام هیچ سودی هم عاید ما نگردد، همان بهتر که مذاکرات قطع شود و ایران منتظر پیدایش تحولات تازه ای در عرصه جهانی گردد، که از شرایط کنونی بین المللی مساعدتر باشد.»

اما تقی زاده، محافظه کارتر از آن بود که صدایش را بلند کند و موضع قاطعی اتخاذ نماید. با وجود این، گلشائیان به دولت گزارش داد پیشنهاد (AI0C) من ضمن رعایت حقوق و منافع ایران نیست 

با تمام این تفاصیل، شاه به هیئت دولت دستور داد پیشنهاد (AIOC) را مبنی بر دریافت 12/6 شیلینگ در هر تن ، بدون حق تجدید نظر در امتیازنامه بپذیرند و در تاریخ ۱۷ ژوئیه ۱۹۴۹ «ضميمه الحاقی» (که به قرارداد گس – گلشائیان معروف شد) به وسیله گلشائیان وزیر دارایی ایران و گس نماینده کمپانی به امضا رسید. 

فریزر تصور می کرد، موضع محکمی که در پیش گرفته کار خودش را کرده، و برای دهها سال دیگر سر و صدایی از ایرانیان بلند نمی شود. 

گلشائیان وزیر دارایی وقت، پس از امضای قرارداد گله کرد، اگر مداخله ایران در برابر روس و انگلیس به پا میخیزد نخست وزیر و اعليحضرت نبود، و ملاحظه کاری آنان، با در نظر گرفتن مسائل سیاسی، دست و بالش را نمی بست، و از آزادی در مذاکرات هیئت ایرانی را محروم نمی ساخت، ممکن بود شرایط بهتری تحصیل کرد. او با اظهار تأسف می گفت: انگلیس ها تمامی دنیا را می خواهند به دست آورند، برای آنکه سیاست خویش را پیش ببرند. در واقع هم ساعد، نخست وزیر و هم شاه زیر فشار مداوم سفیر انگلیس در تهران بودند که شرایط (AIOC) را بپذیرند. طبق قرارداد جدید، رقمی میان ۳۲ تا 37/5 درصد از کل منافع کمپانی (بسته به چگونگی محاسبه نرخ متغیر ارز و هزینه های دیگر) نصیب ایران می گردید. اما (AIOC) دست به تبلیغات وسیعی زد و از سخاوتی که به خرج داده بود، به خود تبریک می گفت. حتی مدعی شد قراردادی که با ایران بسته، بیش از منافعی که دولت ونزوئلا از امتیاز نفت خود می برد (۵۰ درصد از سود خالص نصیب ایران می کند. در واقع، ونزوئلا در سود خالص کمپانی ۵۰-۵۰ شريك بود. اما تبلیغات کمپانی مطلقا واقعیت نداشت. در سال ۱۹۵۰ گس رسما به وزیر سوخت بریتانیا ویکتور باتلر اعتراف کرد، اگر قرار دادی نظیر ونزوئلا بر اساس ۵۰-۵۰ می بستیم، سهم ایران در سال ۱۹۵۰ بالغ بر ۴۰ میلیون لیره استرلینگ می شد، در حالی که طبق قرارداد الحاقی که ما بستیم، جمع كل عایدی ایران در آن سال بیش از ۲۰ تا حداکثر 37/5 میلیون لیره نخواهد شد. 

با پیش بینی کاهش نرخ پوند استرلینگ در اواخر همان سال توسط دولت انگلیس، (AIOC) می خواست معامله ای انجام دهد که ایران در وضعی قرار نداشته باشد تا پس از کاهش نرخ لیره، بتواند ادعایی بکند. همانطور که گس به وزارت خارجه گزارش کرده بود: «ضميمه الحاقی در واقع يك تجدیدنظر داوطلبانه به وسیله کمانی، قبل از آنکه کاهش نرخ لیره اعلام گردد، به شمار می رفت.» (تا بدین وسیله از سقوط سود واقعی آن و سهم دولت انگلیس جلوگیری کند) اما آنچه فریزر و گس نتوانستند پیش بینی کنند و حتی تصورش را هم نمی کردند، آن بود که قبل از آنکه کاهش نرخ لیره اعلام شود، ضميمه الحاقی در مجلس ایران با مانوری ماهرانه عملا غیر قابل اجرا خواهد شد. شرح ماجرا از این قرار بود که قرارداد الحاقی، به صورت يك لايحه قانونی، روز ۲۴ ژوئیه – درست چهار روز قبل از انقضای دوره مقننه مجلس ایران در جلسه علنی مطرح گردید. (AIOC انتظار داشت به لطف و عنایت شاه و كمك نمایندگان هواخواه انگلیس و سلطنت طلبان مجلس، قرارداد فورا تصویب شود، اما کمپانی اشتباه می کرد. گروه مخالف کوچک در مجلس میدانست، اگر لایحه در جلسه علنی به رای گذاشته شود، تصویب می گردد چه بسیاری از نمایندگان می ترسیدند اگر به لایحه رای مخالف دهند، شاه و انگلیس با تجدید انتخاب آنها در مجلس بعدی موافقت نکنند. از این رو برای جلوگیری از اخذ رأی نسبت به لایحه مخالفان به رهبری حسین مکی دست به نوعی «کارشکنی، زدند. مکی مدت چهار روز تمام در باره تجربه دردناکی که کشور از روش (AIO) داشت، صحبت کرد و ضمن آن به تفصیل از نقائص لایحه ای که برای اصلاح این وضع تقدیم شده بود سخن گفت. سپس مرتبا از گلشائیان وزیر دارایی می خواست درباره نکات مختلف لايحه توضیح دهد. گلشائیان که خود نیز قلبا از لایحه رضایتی نداشت نیز کوشش زیادی برای دفاع از آن از خود نشان نمیداد. چهار روز بعد، وقتی که دوره قانونگذاری مجلس به پایان رسید، هنوز مذاکرات به نتیجه ای نرسیده بود و قرار شد مجلس آینده در باره سرنوشت آن تصمیم بگیرد. 

در تاریخ ۱۸ سپتامبر سال ۱۹۴۹، بانك آف انگلند (بانک مرکزی انگلیس) ارزش برابری لیره استرلینگ را بشدت کاهش داد، تا آنجا که لیره در برابر دلار معادل 30/5 درصد ارزش خود را از دست داد. ساعد(نخست وزیر در ماه اکتبر با عجله به ملاقات ہوین وزیر خارجه و فریزر (رئیس کل کمپانی در لندن رفت و به اطلاع آنها رساند، مبالغی که به موجب قرارداد الحاقی به سهم ایران افزوده شده بود، با کاهش برابری نرخ ليره به کلی منتفی شده و اگر نظر براین باشد که قرارداد را مجلس ایران تصویب کند، باید در شرایط قرارداد الحاقی تجدیدنظر شود. بوین که توضیحات فریزر رئیس کل کمپانی را در نظر داشت که گفته بود کمپانی تا سرحد امکان، حتی در راه افزایش درآمد ایران «فداکاری» کرده به ساعد پاسخ داد، قرارداد جدید از لحاظ هر دو طرف قابل قبول به نظر می رسد و  هیچ تجدیدنظری در آن امکان ندارد. 

از طرف دیگر، از آنجا که سرنوشت لايحه نفت در مجلس آینده تعیین می شد، انگلیس ها در صدد برآمدند بیشترین نفوذ را در این مجلس به دست آورند. شاه نیز در انتخابات سهم خودش را می خواست و مصمم بود از طریق فرستادن یاران خود به مجلس، بر قدرتش بیفزاید و به خاطر آنکه در این راه با مقاومتی از جانب انگلیس روبرو نشود، از طرح هرگونه مخالفتی با قرارداد الحاقی مخالفت می کرد. به این ترتیب، اشتراك منافع شاه و انگلیس ها در انتخابات حاصل شد. 

از طرف شاه عبدالحسین هژیر که در آن زمان سمت وزارت دربار را داشت، مأمور نظارت بر جریان انتخابات گردید و دو هدف عمده برای او در نظر گرفته شده موقعیت شاه را مستحکم کند و قرارداد را به تصویب مجلس جدید برساند. 

با توجه به این دو هدف، وی تمام اعضای انجمن نظارت بر انتخابات را از میان سلطنت طلبان برگزید. علاوه بر این، شاه درصدد برآمد برای تحکیم هرچه بیشتر موقعیت خویش، به استناد قانون اساسی ۱۹۰۷، مجلس سنا را نیز تشکیل دهد. 

از بدو تصویب قانون اساسی ۱۹۰۷ پارلمان ایران فقط از يك مجلس شورای ملی) تشکیل می شد که اعضای آن مستقیما توسط مردم انتخاب می گردیدند، اما طبق قانون اساسی مقرر بود نیمی از اعضای مجلس سنا توسط شاه منصوب شوند و بقیه به صورت انتخابی به عضویت این مجلس درآیند. (البته این امتیازی بود که رهبران مشروطه به مظفرالدین شاه داده بودند تا او را به توشیح قانون اساسی تشویق کنند). در سال ۱۹۴۹، محمدرضاشاه احساس کرد تشکیل مجلس سنا به نفع او خواهد بود، چه تمام قوانینی که در مجلس شورای ملی تصویب می شود، باید از تصویب سنا نیز بگذرد. به این ترتیب شاه با دوزوكلك های پیگیر، اولین ستا در ایران را تشکیل داد، و این مجلس را پر از طرفداران پروپاقرص خود کرد. گرچه چند سناتور دارای فکر مستقل نیز به آن راه یافتند. 

اما مصدق سنا را بك «باشگاه اشرافی، تلقی می کرد که هیچگونه نقش و اهمیتی در سیاستهای کشور نباید داشته باشد. مصدق می گفت: این مجلس شورای ملی است که باید درباره سرنوشت کشور تصمیم بگیرد. 

از آنجا که در جریان تهیه مقدمات انتخابات مجلس بی نظمی ها و خلاف قانون هایی روی داده بود، برای مقابله با این جریانات، مصدق اعلامیه ای انتشار داد و طی آن گفت تمام کسانی که از وی جانبداری می کنند روز ۴ اکتبر در منزلش اجتماع کرده و سپس به طرف کاخ شاه بروند. هزاران تن از مردم، از جمله استادان دانشگاه دانشجویان، وکلای دادگستری، کارمندان دولت، نجار بازار و اصناف و مغازه داران در راهپیمایی به سوی منزل مصدق شرکت کردند. در اجتماع خانه معلق تظاهرکنندگان بك هینت ۲۰ نفری را انتخاب کردند که ریاست آن با مصدق بود و ماموریت داشت مراتب تاسف خود را از بی ترتیبی هایی که در جریان تدارك انتخابات روی داده بود به اطلاع هژیر وزیر دربار برسانند. این هینت ۲۰ نفری وارد کاخ سلطنتی شده و در آنجا بست نشستند و گفتند تا نسبت به انجام درخواست های خود پاسخ مثبت نگیرند، آنجا را ترک نخواهند گفت. 

روز ۱۷ اکتبر، یعنی سه روز بعد، هژیر بالاخره قول داد تمام ہی نرنبیهای موجود در جریان انجام انتخابات را برطرف کند. شاه نیز که با قبول این تقاضاهای میخواست از خود چهره رهبر دموکراتی را نشان دهد (چون سفری به آمریکا در پیش داشت) در ماه نوامبر برای انجام يك بازدید رسمی عازم واشنگتن شد. 

پس از آنکه هژیر قول داده هیئت ۲۰ نفری در همان موقع و همان محل تصمیمی تاریخی گرفت، به این معنی که همگی سوگند یاد کردند از این پس جلوی هر تخلفی در اجرای قانون اساسی کشور بایستند. تصمیمی که آن روز گرفته شده برای سه سال آینده محیط و شرایط سیاسی ایران را عوض کرد یکی از اعضای هیئت ۲۰ نفری به نام حسین مکی پیشنهاد کرد: چون اعضای هیئت هريك عضو یکی از گروهها و احزاب مختلف هستند. تمامی این گروهها جبهه وسیع و واحدی به نام «جبهه ملی به وجود آورند. مصدق از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت، خود او نیز ترجیح می دهد به جای آنکه حزب یا گروه خاصی را مخاطب قرار دهد. طرف او تمام ملت باشند. هیئت ۲۰ نفری مصدق را به ریاست جبهه ملی برگزید و کمیته ای نیز تشکیل داد که سازمان و برنامه جبهه ملی را پی ریزی و تنظیم نماید. وقتی برنامه جبهه ملی منتشر شده به طور اساسی تکیه آن بر «نفته بود و البته هدفهای کلی جبهه در مورد اجرای قانون اساسی و عدالت اجتماعی را نیز مورد توجه قرار داده بود. گروه ۲۰نفری طبق اساسنامه تدوین شده برای جبهه ملی، يك شورای مرکزی تشکیل داد و از تمام احزاب سیاسی و گروههای حرفه ای (اصناف مختلف) دعوت کرد به آن بپیوندند. (برای آشنایی بیشتر با ترکیب کامل جبهه ملی و احزاب سیاسی که به آن پیوستند، به فصل ششم همین کتاب مراجعه کنید.) 

انتخاب مصدق به سمت رئيس جبهه ملی از طرف طبقات مختلف مردم مورد پشتیبانی وسیعی قرار گرفت. صداقت سیاسی و ثبات عقیده او در راه نجات کشور از حکومت استبدادی داخلی و مداخلات خارجی مورد تصديق عموم بود مصدق در سال ۱۸۸۲ در يك خانواده اشرافی از مالکان بزرگ ایران به دنیا آمده بوده و گرچه از جانب مادری با خاندان قاجار نسبت داشت، از روش استبدادی و فساد قاجار ها بشدت متنفر بود. در سال ۱۹۰۶ به مشروطه خواهان، که برای برقراری نظام پارلمانی نبرد می کردند، پیوست و وقتی این نبرد به پیروزی انجامید، به پاس خدماتش در راه استقرار حکومت مشروطه، به عضویت اولین دوره مجلس انتخاب شد ولی چون سنش هنوز به ۲۰ سال به حداقل سن لازم برای نمایندگی مجلس – نرسیده بود، نتوانست کرسی خویش را احراز کند. ناگزیر برای تکمیل تحصیلات به اروپا رفت و در دانشگاه «نوشاتل» (سوئيس) به تحصیل در رشته حقوق پرداخت و در سال ۱۹۱۴ دکترای خود را از دانشگاه مذکور دریافت کرد. 

در بازگشت به ایران، ابتدا به تدریس در مدرسه علوم سیاسی پرداخت و چند کتاب در رشته حقوق نوشت، از جمله کتابی تحت عنوان کاپیتولاسیون در ایران که اثرات سیاسی مهمی در جامعه آن روز کشور گذارد. 

در این کتاب، مصدق بشدت به مسئله اعطای حق کاپیتولاسیون (یا محاکمات کنسولی) به بعضی از کشورهای خارجی حمله کرده بود، چه اتباع آنها با استفاده از این حق، از اجرای هرگونه مجازاتی برابر قوانین ایران مصون بودند و دادگاههای ایرانی اصولا حق تعقیب و محاکمه آنها را نداشتند. 

انتشار این کتاب موجب نارضایتی انگلیس و روس گردید که هردو از مزایای قانون کاپیتولاسیون برخوردار می شدند. سپس هنگامی که مصدق صدای خود را علیه قرارداد ۱۹۱۹ (وثوق الدوله) که به موجب آن ایران تحت قیمومت انگلیس قرار می گرفت بلند کرد، تصادم او با انگلیس شدیدتر شد و بر اثر مساعی میهن پرستان ایرانی که مصدق با آنها همکاری نزدیک و فعال داشت، مجلس نتوانست آن قرارداد را تصویب کند. 

میان سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴، مصدق متصدی پست های دولتی مختلفی گردید. در سال ۱۹۲۱ که وزیر دارایی (مالیه) بود، برنامه مبارزه وسیعی را با فساد طرح ریزی کرد که موجب ناراحتی شدید متنفذان گردید اما افکار عمومی آنرا مورد ستایش قرار داد. بعدا به عنوان استاندار (والی) به آذربایجان رفت و در آنجا از دادن امتیاز محاکمه کنسولی (کاپیتولاسیون) به اتباع دولت شوروی خودداری کرد. مدتی نیز تصدی وزارت خارجه را به عهده داشت و طی این دوران نیز با دادن هرگونه امتیازی به انگلیس ها، و اصولا قبول هر نوع نفوذ خارجی در کشور، مخالفت می ورزید. در سالهای 1928- 1924 نیز که نماینده مجلس بود، همیشه در مخالفت با استبداد سخن می گفت و فعالیت می کرد. وقتی رضاشاه به قدرت رسید، مصدق به رژیم دیکتاتوری او و همچنین مبالغه او در غربی کردن ایران حمله کرد. رضاشاه در مقابل او را به ملکی که در حومه تهران احمدآباد) داشت فرستاد و آنجا نیز تحت نظرش قرار داد. بعدا در سال ۱۹۴۰، رضا شاه مصدق را به زندان عمومی انداخت و در آنجا با تبهکاران معمولی هم سلول شد و جسما نیز مورد اذیت و آزار قرار گرفت، به طوری که وقتی آزاد شد بشدت ضعیف شده و قادر به راه رفتن نبود. شرایط سخت زندان او را بیمار مبتلا به حمله های گاه به گاه غشی کرد که در تمام بقیه عمر از آن رنج می برد. 

پس از رهایی در سال ۱۹۴۱، دوباره در خانه اش تحت نظر قرار گرفت تا آنکه نیروهای متفقین ایران را اشغال کردند و رضاشاه از سلطنت استعفا کرد. با این ترتیب، دوران سخت زندگی سیاسی او پایان یافت، اما مشقتی که در این سالها تحمل کرده بود، به تبلور اعتقاداتش كمك فراوان نمود. 

در طول سال هایی که شخصیت مصدق شکل می گرفت، او دیده بود که چگونه ایران چون شکاری دست و پا بسته، طعمه انگلیس ها و روسها و درعین حال قربانی پادشاهان قاجار است که نسبت به مردم روشی مستبدانه داشتند ولی در برابر قدرت های خارجی همواره خوار و زبون بودند. بعدا در حکومت رضاشاه ایران را دوباره اسير يك رژیم دیکتاتوری می دید که دران مفهوم مسئولیت دولت در برابر مردم، بکلی نادیده گرفته شده و هدف سازمانهای دولتی بجای خدمت به مردم، تقویت قدرت فرمانروای مستبد بود. و به این نتیجه رسید که ترقی و پیشرفت ایران فقط زمانی میسر است که دو شیطان (استبداد داخلی و مداخله خارجی) بکلی ریشه کن شوند. 

در سال ۱۹۴۴ که مصدق به وکالت مجلس انتخاب شد در هدف داشت: به انقیاد ایران در برابر قدرت خارجیان پایان دهد و يك رژیم پارلمانی در کشور بوجود آورد که نمایندگان مردم . نه تنها يك فرمانروای حاکم – اداره امور را در دست داشته باشند. مبارزه مداوم در راه اجرای این هدف ها، از مصدق در چشم مردم مظهری از نیل به آرزوهای دیرین ایرانیان در راه کسب آزادی و استقلال ملی ساخته بود.

نخستین اولویت رهبران جبهه ملی در سال ۱۹۴۹ این بود که به عضویت مجلس انتخاب شوند و از این طریق به هدفهای خود دست یابند. 

ولی با شروع انتخابات روشن شد که دربار سلطنت مصمم است دست نشاندگان خویش را از صندوق های آرا بیرون آورد و قولهایی که هژیر به عنوان وزیر درباره درباره تضمین صحت برگزاری انتخابات داده بود، صحت نداشته است. 

روز ۴ نوامبر همان سال هژیر به دست يك مسلمان متعصب به قتل رسید. 

ساعد، نخست وزیر به عنوان عکس العمل در برابر این حادثه، جریان انتخابات را متوقف کرد و دستور داد اخذ آرا در تهران از سر گرفته شود. در این کشاکش، کشور بدون قوه قانونگذاری مانده بود. 

روز ۱۶ نوامبر، در بحبوحه این کشمکش های انتخاباتی، شاه به واشنگتن رفت و در ملاقات هایی که با ترومن رئیس جمهوری، دین آچسن وزیر خارجه و جرج میگی معاون وزیر خارجه در امور خاور نزدیک، آسیای جنوبی و آفریقا داشت، مسئله نیاز ایران را به كمك نظامی آمریکا، برای مقاومت در برابر سلطه شوروی مطرح کرد. آچسن با این كمك مخالف بود و پاسخ داد به هرحال ارتش ایران قدرت مقابله با تجاوز روسها را نخواهد داشت و اظهار عقیده کرد برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم بهتر است شاه دست به اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بزند. شاه در مقابل اظهار داشت که عواید ایران از محل نفت برای انجام این اصلاحات کافی نیست و از آمریکا خواستار کمک اقتصادی شد. معذالك آچسن بر این عقیده باقی ماند که اگر ایران بتواند به توافق منصفانه ای با (AIOC) برسد، عواید نفت کفاف نیازهای این کشور را برای اصلاحات خواهد داد. 

شاه واشنگتن را دست خالی ترك گفت در حالی که این امر او را بشدت ناراحت کرده بود که در کشورش، شکست در بدست آوردن كمك از آمریکا، ممکن است به این تعبیر شود که آمریکایی ها از او پشتیبانی نمی کنند. پس از عزیمت شاه حسین علاء سفیر ایران در واشنگتن بطور مداوم دولت آمریکا را زیر فشار می گذارد تا كمكهای نظامی خود را به ایران گسترش دهد. مك گی بالاخره در پاسخ تقاضاهای مکرر او گفت میزان كمك مورد درخواست ایران از مجموع تمام كمك هایی که ۱۸ کشور منطقه خاورمیانه و نزديك از آمریکا توقع دارند بیشتر است و افزود اصولا این مسئله جزیی از سیاست خارجی آمریکا نیست که به کشورهای خارجی کمک کند تا حجم نیروهای مسلح خود را افزایش دهند. با وجود این آمریکا نسبت به سرنوشت ایران بی تفاوت نبود. دو هفته پس از عزیمت شاه، مك گی به منظور اجرای يك مأموریت «حقیقت یابی، راهی تهران شد.  

از نظر آمریکا ایران به عنوان هدفی برای فعالیت های خرابکارانه شوروی تلقی می شد، و دولت ایالات متحده مصمم بود جلوی اقدامات روسها را بگیرد. از آغاز جنگ دوم جهانی آمریکا روابط خود را با ایران گسترش داده و حتی هینتی از مستشاران نظامی خود را مأمور این کشور کرده بود. معذالك مك گی از این واقعیت آگاهی داشت که این انگلیس ها هستند که هنوز قدرت حقیقی را در ایران به دست دارند و سفارت آنها در تهران به همراه (AIOC) بر مجلس و مطبوعات ایران کنترل خود را اعمال می کنند. از این گذشته ژنرال حاجیعلی رزم آرا، رئیس ستاد ارتش، در آن زمان با پشتیبانی شدید انگلیسی برای احراز پست نخست وزیری ایران در تلاش بود. 

مك گی پس از ملاقات با شاه و دیگر چهره های سرشناس حکومت در تهران و مشاوره با جان ویلی سفیر ایالات متحده در ایران، به چند نتیجه گیری مشخص رسید. اول آنکه شاه برای دریافت تجهیزات نظامی اشتهای سیری ناپذیری دارد و ریشه این امر نیز قسمتی در آن است که تقویت ارتش را به عنوان منبعی برای پرسنیژ شخصی و استحکام رژیم خود تلقی می کند و نتیجه دیگر آنکه ایران برای مقابله با خرابکاری های شوروی، نه به اسلحه، که به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی نیاز دارد. و سرانجام این مسئله که بزرگترین سرمایه ای که ایران دارد نفت است ولی تولید آن برای کشور منبع عایدی ناچیزی است. در آن زمان جمع درآمد ایران از محل نفت سالی 30 میلیون لیره بود، که طبق اظهارات ایرانیان حتی کنان مخارج تامین امنیت تاسیسات نفتی را نمی داد. 

مك گی اندکی پس از سفر به تهران در تاریخ ۲۴ ژانویه سال ۱۹۵۰ ترتیب ملاقاتی را در محل وزارت خارجه آمریکا با مقامات (AIOC) از جمله شخصی به نام ریچارد سدان را داد که اخیرا به سمت نماینده کمپانی نفت در تهران تعیین شده بود. وقتی در جلسه ملاقات میگی از آنان خواست شرایط قرارداد را به نفع ایران بهبود بخشند، به او جواب دادند کمپانی هم اکنون امتیازات گل و گشادی به ایران داده و اگر باز هم بر آن بیفزاید دیگر چیزی نه دخله برای کمپانی نمی ماند. میگی که خود صاحب بك مؤسسه نفتی بود و از فوت و فنهای این حرفه بخوبی خبر داشت، می دانست (AIOC) چه منافع سرشاری از نفت ایران به جیب می زند، از این رو به آنها گفت: به عنوان يك نفتی به نفتی دیگر می گویم منافع شما آنقدر زیاد است که هرچه هم بدهید باز از مرحله و خوردن کفگیر به ته دیگه خیلی دور خواهید بود. 

مک گی اضافه کرد: «ایران کاملا میداند که نه تنها در نیمکره غربی بلکه حتی در منطقه خلیج فارس، اینك بر اساس امتیازاتی عمل می شود که شرایط آنها بمراتب بهتر از شرایطی است که شما براساس آن با ایران معامله می کنید و تأکید کرد: (AIOC) با اوضاع باید برخوردی واقع بینانه داشته و تقاضاهای حقه کشورهای تولید کننده نفت را برآورد.

مقامات (AIOC) نه تنها از اظهارات مك گی استقبال نکردند، بلکه همان طور که بعدا خواهیم دید سعی کردند با کمک وزارت خارجه بریتانیا، او را از مقامی که داشت، یعنی معاونت وزارت خارجه آمریکا، برکنار کنند. در حالی که این جریانات در پشت پرده می گذشت، انتخابات عمومی ایران در اوایل سال ۱۹۵۰ پایان یافت و جبهه ملی به رهبری مصدق توانست به کرسی در مجلس به دست آورد. 

آیت الله کاشانی نیز که به وسیله شاه تبعید شده بود، یکی از این ۸ تن منتخب بود که بلافاصله به ایران بازگشت و استقبال پرشکوهی از او به عمل آمد. علاوه بر این هشت نفر، ۴۰ نماینده مستقل نیز به مجلس جدید راه پیدا کرده بودند. با وجود این از جمع ۱۳۱ نماینده، اکثریت مطلق در دست سلطنت طلبان و هواداران انگلیس بود. بنابراین شاه برای انتخاب علی منصور بست نخست وزیر جدید، که از عوامل دربار بود، هیچ مانعی در راه خود نمی دید. حالا انگلیس ها مراقب بودند قرارداد نفتی را که تهیه کرده بودند به تصویب نخست وزیر جدید برسانند. شاه که تمام پستهای کابینه را به دست. نشاندگان خود اختصاص داده بود، می خواست کنترل کامل دولت و ملت را در دست داشته، و بدون مخالف و معارض، یکه تازی کند. اما مصدق زیر بار چنین سرپیچی از قانون اساسی کشور نمی رفت. وی در اولین نطق مهم خود در این مجلس گفت: وقتی من در ماه اوت سال ۱۹۴۱ از بازداشت سیاسی رضاشاه خلاص شدم به محمدرضا شاه جوان گفتم برای سلطنت از نمونه انگلیس پیروی کن، یعنی مقام خود را بالاتر از سیاست نگه بدار و در انتخاب وزیران و نمایندگان مجلس خودت را آلوده نکن. مصدق اضافه کرد: این خصوصیات ممتاز در سیستم سیاسی انگلیس است که میدان میدهد سیاستمداران توانا و بارور و مردمی وطن پرست به وجود آیند که بدون آنها انگلیس هیچ چیز نخواهد داشت. 

ایران متعلق به يك نفر، با يك اقليت كوچك نیست، بلکه بر تمامی مردم آن تعلق دارد. 

وقتی علی منصور، به عنوان نخست وزیر در آوریل ۱۹۵۰ لايحه نفت را به مجلس داد، مصدق و همکارانش در جبهه ملی گفتند: این لایحه شرم آوری است که تصویب آن در مجلس به معنی قبول انقیاد و تسلیم کامل ایران به منافع خارجی است. مجلس رسیدگی به لایحه را به يك کمیسیون ۱۸ نفری محول کرد که ۵ تن از اعضای این کمیسیون، از جمله خود مصدق، عضو جبهه ملی بودند. روش منصور در نخوه بردن لایحه به مجلس و موافقت با طرح آن در يك کمیسیون فرعی به معنای آن بود که نمی خواهد شخصا دفاع از لایحه را به عهده بگیرد، و از این رو موجب ناخشنودی انگلیس ها شد. 

آمریکایی ها نیز از منصور خوششان نمی آمد. گرچه این امر دلایل دیگری داشت. جان ویلی سفیر آمریکا در تهران معتقد بود منصور بصورتی درمان ناپذیر انگشتان چسبناکی دارد! و خلاصه کسی نیست که بتوان او را مجبور کرد در کشور برنامه های اصلاحی پیاده کند. 

وضع منصور وقتی خراب تر شد که سپهبد رزم آرا به سفارت آمریکا در تهران قول داد اگر او نخست وزیر شود: ديك برنامه وسیع ضد فساد…. برای حذف اعضای «باند قديمه اجرا خواهد کرد. این امر موجب خشنودی آمریکایی ها می شد که طرفدار اجرای اصلاحات سیاسی و اقتصادی، به عنوان راهی برای مقابله با خطر کمونیسم در ایران بودند. 

ویلی به آسن گزارش داد: رزم آرا «خیلی پاكه است و موقعیت او به عنوان رئیس ستاد ارتش موجب گردیده که ارتش ایران را در کف دست خود داشته باشد. ریلی ابراز عقیده کرده بود رزم آرا نمی خواهد شاه شود، و احتمالا مایل است نقش ریشیلیو” را بازی کند. او مردی است جاه طلب، کاملا خونسرد و مسلط بر خود، بی رحم و آهنین مشت. 

بریتانیا نیز احساس می کرد سکان را باید به دستهای نیرومندی سهرد. از نظر سر مایکل رایت معاون وزارت خارجه در مسائل خاورمیانه، شاه مرد نیرومندی نبود. او در این باره چنین اظهار نظر کرده است: «در این مورد تردیدی نیست که شاه نسبت به غرب وفادار است و همچنین، میل دارد برنامه های اصلاحات را پیش براند (اما) خطر در اینجاست که با ناشیانه رفتار کند و با اشتیاق بیش از حد لازمی نشان دهد. و با اعمال يك………… دیکتاتوری نظامی، به بحرانی دامن زند که نتواند از آن بحران، کشور را به همراه خود بیرون بکشد.» 

رایت عقیده داشت باید به شاه كمك کرد که مرد نیرومندی را به عنوان نخست وزیر برگزیند. کسی که ضمنا: «منافع بریتانیا را نیز نادیده نگیرد با توجه به تعقیب این خط بود که لروزتل سفیر انگلیس در تهران. شاه را از این نظر زیر فشار گذارد که شرایط مهم موجود ایجاب می کند در کشور، دولتی به معنای واقعی روی کار آید، که توسط شخصیت نیرومندی رهبری شود. اما شاه از چنین دولت و چنین شخصیتی بیزار بود. 

در آوریل سال ۱۹۵۰ سر فرانسیس شپرد، جانشین لروزتل در تهران شد و موضوع را با سماجت دنبال کرد. شپرد یک سیاستمدار کهنه کار بود که از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۹، حدود سی سال در کشورهایی که دارای رژیمهای دیکتاتوری با مستعمراتی بودند، نظیر پرو، هائیتی، السالوادور، کنگری بلژيك و هند هلند شرقی (بعدا اندونزی) در سمت های کنسولی و دیپلماتیک خدمت کرده بود، و او هم عقیده داشت که ایران نیز، نیازمند يك حكومت دیکتاتوری است. از این رو او هم نظیر رایت و لروزنل فشار خود را به شاه، برای انتخاب يك نخست وزیر نیرومند آغاز کرد. و به این ترتیب بود که چهره رزم آرا به عنوان يك کاندیدای نخست وزیری که از جانب آمریکا و انگلیس هردو، پشتیبانی می شود ظاهر گردید. 

شاه و دربارش به رزم آرا اعتماد نداشتند، و او را تهدیدی برای تاج و تخت و ہماری در آستین» تلقی می کردند. اما بالاخره متقاعد شدند تنها راه مقابله با مخالفانی نظیر مصدق و میهن پرستان دیگر (که به نظر او برای تاج و تخت خطرناکتر بودند) انتخاب يك نخست وزیر مقتدر نظامی است. از این رو، و به ویژه وقتی از علی منصور کاملا سر خود، تصمیم گرفت پیشنهاد انگلیس و آمریکا برای انتصاب رزم آرا به نخست وزیری را بپذیرد. 

شپرد سفیر انگلیس در این باره به بوین وزیر خارجه چنین گزارش داد: 

دستوراتی که شاه به منصور برای اجرا داده بود، از جمله شامل آن می شد که در کوتاه ترین زمان ممکن «لایحه الحاقی نفت» را به تصویب مجلس برساند و از آنجا که به نظر می رسد منصور خیال ندارد دستور اربابش را در این باره اجرا کند، شاه ناگزیر از برکناریش شده است.» 

منصور که کم و بیش از امکان برکناری خویش آگاه شده بود به دست و پا افتاد و درصدد جلب حمایت (AIOC) برآمد، چه تصور می کرد قدرت حقیقی در صحنه سیاسی ایران در دست کمپانی نفت است. از این رو پیامی برای ای.جی.دی نورث کرافت نماینده کمپانی در تهران فرستاد و در آن تأکید کرد از این پس فعالیت بیشتری برای گذراندن لایحه نفت در مجلس خواهد کرد و حمایت کامل خویش را از آن به کار خواهد برد». منصور گفته بود از این امر که سفارت آمریکا در تهران، برای آنکه او را کنار بگذارد و رزم آرا را به جایش بنشاند، بشدت فعالیت می کند ناخرسند است، اما این امر که شنیده است… سفارت انگلیس نیز ظاهرا از همین خط مشی پیروی می کند… موجبات تعجب و تاسف وی را فراهم آورده است.» آنگاه در پیام خود چنین نتیجه گیری کرده بود که «وی… این امر را نوعی بی انصافی نسبت به خود… و روشی خطرناك برای آینده «قرارداد الحاقی» میداند.» نورث کرافت فورا پاسخ منصور را داد و او را مطمئن ساخت: «کمپانی بطور کامل از دولت کنونی پشتیبانی می کند. اما اطمینان دادن آقای نورث کرافت توخالی و نوعی ظاهرسازی بود. يك هفته بعد در نفت، قدرت و اصول تاریخ ۲۶ ژوئن ۱۹۵۰، شاه همان طور که به آمریکا و انگلیس قول داده بود منصور را برکنار و به جای او برای رزم آرا فرمان نخست وزیری صادر کرد. 

حالا دیگر انگلیس ها انتظار داشتند که رزم آرا تلافی کند و مطمئن بودند ژنرال انقدر قدرت و نفوذ دارد که مجلس را وادار به تصویب فوری قرارداد نفت نماید. ولی آنها قدرت روزافزون نیروهای ملی در میان توده های مردم و نفرت عمیقی را که علیه شان در ۵۰ سال اول قرن بیستم در ایران تبلور یافته بود، دست کم گرفتند. از این رو نتوانستند بحرانی را که پیش رو داشتند ببینند. 

برای مشاهده عناوین بیشتر در این زمینه به مقالات نفت عصر استبداد و اعطای امتیازات و نفت در زمان رضا شاه و امتیاز ۱۹۳۳ مراجعه نمایید.

نفت در زمان رضا شاه و امتیاز ۱۹۳۳ 

نفت و تاریخ آن در زمان رضا شاه موضوع مورد بحث در این مقاله است

انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و سقوط رژیم تزاری، فرصتی به دست بریتانیا داد تا در صدد تفوق مطلق سیاسی و اقتصادی در ایران برآید. لرد کرزن که در سال ۱۹۱۱ جانشین آرتور بالفور وزیر خارجه انگلیس شده بود، چنین استدلال می کند: 

ما در گوشه جنوب غربی ایران، سرمایه هایی بزرگ به شکل منافع نفت در تملك خویش داریم که برای نیروی دریایی بریتانیا سخت کارآمد بوده و همچنین منافع تسلط بخشی در آن قسمت از جهان به ما می دهد. 

وضع جغرافیایی (ایران) عظمت منافع ما در آن کشور، و امنیت آینده قسمت شرقی امپراتوری، ما را از اینکه اینک… نسبت به آنچه در ایران می گذرد علاقه نشان ندهیم، مانع می شود، و این امر را غیر ممکن می سازد.» 

طرح کرزن این بود که امور ایران را از نظر اداری و نظامی تحت رهبری بریتانیا در آورد. وی در سال ۱۹۱۹ به سرپرسی کاکس که در آن موقع به سمت وزیر مختار در تهران ترفیع مقام یافته بود دستور داد ترتیبانی به وجود آورد که ایران را زیر کنترل کامل انگلیس قرار دهد. طبق پیش نویس قراردادی که در لندن تهیه شد، بنابراین گذاشتند که بریتانیا ایران را با مستشاران اداری و نظامی که از قدرت کامل» نیز برخوردار باشند مجهز کند تا این مستشاران تشکیل و آموزش ارتش ایران را به عهده بگیرند، امور مالی و گمرکی کشور را رهبری کنند و به ساختن راهها و خطوط آهن بپردازند. و البته هزینه های تمام این اقدامات به حساب ایران گذاشته می شد. 

به موجب پیش نویس قرارداد، بریتانیا حاضر بود در مقابل ایجاد چنین وضعی، ۲ میلیون لیره وام دهد که عواید گمرک کشور و سایر منابع درآمد دولت ایران – یعنی نفت – به عنوان تضمین بازپرداخت این وام، در اختیار آنان قرار گیرد. به عبارت دیگر دولت ایران با هزینه خود و به دست خودشان، کشور را به قیومیت بریتانیا در آورد. 

به دلایلی چنده بریتانیا مطمئن بود که ایران این قرارداد را تصویب خواهد کرد. پس از پایان جنگ اول جهانی، سربازان انگلیسی هنوز در ایران بودند. آنها دست به توقیف عناصری که نسبت به انگلیس ها رفتاری غیر دوستانه داشتند می زدند. احمدشاه ناگزیر بود وزرای خود را از میان شخصیت های انگلوفیل انتخاب کند و برای آنکه وثوق الدوله نخست وزیر شدیدا انکلونیل را همچنان در مقام خود نگاه دارد، بریتانیا مامی ۵ هزار لیره به شاه می پرداخت، و این وثوق الدوله و دو وزیر انگلوفیل دیگر بودند که کاکس بایستی با آنها به گفتگو می نشست. 

از نظر حصول اطمینان نهایی برای به نتیجه رساندن قرارداد مبلغ ۱۳۱ هزار لیره به این سه نفر رشوه پرداخته شد. مبلغی که به طور کامل در گرو تصویب قرارداد و به عنوان پرداخت اولین قسط. از دو میلیون لیره وام مورد نظر برای ایران بود. این سه وزیر که می دانستند قرارداد مورد علاقه مردم نیست و ممکن است برای آنها دردسر جدی ایجاد کند، احتیاط کرده از پرسی کاکس تضمینی کتبی گرفتند اگر اوضاع و احوالی بر اثر توافق آنها با قرارداد پیش آید که شرایط ایجاب کند، آنها حق به دست آوردن پناهندگی سیاسی در خاك بریتانیا را داشته باشند. 

در ماه اوت سال ۱۹۱۹، سرانجام قرارداد به تصویب هیئت دولت رسید و بریتانیا که تصویب آن را در مجلس قطعی می دانست و به گذشتن این مرحله از کار اهمیتی نمی داند، فرصت را برای اعزام مستشاران نظامی و مالی، از جمله آرمیتاژ اسمیت به ایران، از دست نداد. اما در عمل ثابت شد که خوشبینی انگلیسیها نسبت به تصویب نهایی قرارداد ناشی از خوش باوری و نابجا بوده است. میهن پرستان ایران در حالی که از پشتیبانی افکار عمومی بهره مند بودند دست به حمله هماهنگی علیه دولت، به خاطر تصویب چنین قراردادی، زدند و از کشورهای دیگر هم صداهای اعتراض شدید بلند شد. این بار نه تنها از جانب رقیب بریتانیا، یعنی روسیه، بلکه آمریکا و فرانسه نیز علیه آن اعتراض به عمل آمد و سرانجام با تمام فشاری که انگلیس وارد کرد، مجلس ایران حاضر به تصویب قرارداد نشد. کرزن برای پیاده کردن طرح خویش زمانی را بدتر از آنچه برگزیده بود نمی توانست انتخاب کند، چه درست مقارن با ایامی بود که روسیه با پشتیبانی از نهضت های استقلال طلبانه در آسیا، می خواست موقعیت قدرتهای اروپایی را در این قاره تضعیف کند. 

روز ۱۴ ژانویه ۱۹۱۸ لئون تروتسکی (وزیر خارجه وقت شوروی) قرارداد سال ۱۹۰۷ که ایران را به ۲ منطقه نفوذ انگلیس و روس تقسیم می کرد. تحت این عنوان که با آزادی و استقلال ملت ایران منافات دارد لغو کرد و از این هم بالاتر، در یادداشتی که به تاریخ ۲۶ ژوئن سال ۱۹۱۹ برای ایران فرستاده روسیه تزاری و بریتانیا را متهم به ویرانی و ایجاد اختناق در ایران کرده و آمادگی دولت خویش را برای جبران خساراتی که روسهای تزاری به ایران وارد ساخته بودند اعلام داشت. وی در پایان تأکید کرده بود که امیدوار است ایران از این بابت از دولت امپریالیستی انگلیس ادعای غرامت کند. 

این ابراز احساسات دوستانه روسیه به ایران، منتهی به مذاکراتی شد که به انعقاد قراردادی (قرارداد ۱۹۲۱) میان ایران و دولت تازه تشکیل یافته شوروی منجر گردید. 

با وجود این بریتانیا تصمیم گرفت با استفاده از وجود سربازان انگلیسی که به فرماندهی ژنرال ادموند آیرونساید هنوز در ایران بودند، موقعیت خود را تحکیم بخشید. در ژانویه ۱۹۲۰ آیرونساید توانست موافقت دولت ایران را با تجدید سازمان قزاقهای ایرانی که نیرویی مرکب از سه هزار ایرانی بودند و زیر نظر افسران روسی مستقر در قزوین خدمت می کردند به دست آورد. آیرونساید افسران روسی را برکنار کرد و يك افسر ایرانی به نام رضاخان را به فرماندهی آنان گماشت و البته رضاخان را نیز زیر نظر تیزبین سرهنگ هنری اسميت. يك افسر انگلیسی که مسئول اداره امور تأمین مخارج و وضع مالی قزاقها بود قرارداد. آیرونساید می خواست از این نیروی قزاق برای مقابله با هرگونه کوشش نیروهای بلشويك روسی، جهت حمله به نیروهای انگلیسی، در جریان تخلیه آنها از خاک ایران و یا کوشش احتمالی بلشویکها برای تصرف تهران و در دست گرفتن حکومت، استفاده کند. 

در مورد انتخاب رضاخان به فرماندهی نیروهای قزاق آیرونساید در یادداشتهای خود می نویسد: «به نظر من او مردی قوی و نترس می رسید که قلبا خیر وطنش را می خواست، گرچه او به رضاخان گفت که به خودت برای برکناری شاه (احمد) اقدامی بکن و نه اجازه بده که اقدام خشني عليه او صورت بگیرد رضاخان نظر تحقیرآمیز خود را درباره احمدشاه چنین ابراز داشته بود: «نمونه ای از انسان بدبخت، بیچاره و ضعیفی است که در چنین مقامی عالی قرار گرفته است. آیرونساید در یادداشتهای خود همچنین می نویسد: ایران به مرد نیرومندی احتیاج دارد تا آن را به جهت صحیح هدایت کند و در فراز دیگری از این یادداشتها اضافه می کند. در واقع استقرار یک دیکتاتوری نظامی در ایران، تمام دردسرهای ما را در این کشور برطرف می کند و این امر را ممکن میسازد که بدون تحمل هیچگونه ناراحتی خود را از این مخمصه نجات دهیم. 

همان طور که در قسمت های بعدی کتاب خواهیم دید. انتخاب رضاخان تأثیر بسیار بزرگی، نه تنها بر تاریخ ایران، بلکه بر راه آینده AROC) در این کشور گذارد 

آیرونساید که دیگر ماموریتش در تهران پایان یافته بود به بغداد رفت. در این میان يك روزنامه نگار انگلوفیل به نام سید ضیاءالدین طباطبایی با همکاری سه تن از اعضای هیئت نمایندگی بریتانیا در تهران، طرح کودتایی علیه حکومت را تنظیم کرد که بایستی به کمک بریگاد قزاق ایران پیاده می شد. وقتی این طرح از نظر رضاخان و سرهنگ اسمیت قابل اجرا تشخیص داده شد، سید ضیاء که از پشتیبانی دوستان خود در سفارت انگلیس در تهران برخوردار بود، مبالغ لازم را از بانک شاهنشاهی انگلیس برای پرداخت به رضاخان و قزاقها تأمین کرد. 

روز ۲۰ فوریه ۱۹۲۱ (سوم حوت یا اسفند ۱۲۹۹) سید ضیاء، همراه با رضاخان و نیروهای قزاق به تهران حمله کرد، بدون آنکه با مقاومت قابل ملاحظه ای روبرو شود. ۵ روز بعد از این حادثه سید ضیاء نخست وزیر شد و رضاخان فرماندهی نیروهای مسلح کشور را در دست گرفت. در بغداد آیرونساید درباره این واقعه در یادداشتهای خود نوشت: «تصور می کنم مردم می گویند عامل محرکه این کودتا من بوده ام. به نظرم اگر بخواهیم واقع مطلب را بیان کرده باشیم، این حرف درست است. سرهنگ اسمیت نیز ارتباط کودتا را با خود تأیید کرده می گوید: «من کودتای قزاقها را در تهران ترتیب دادم. و این امر… با اطلاع هیئت نمایندگی سیاسی بریتانیا در تهران انجام شده، با وجود این هرمان نورمن، به عنوان وزیر مختار وقت انگلیس در تهران می گوید به هیچوجه در ماجرای کودتا دخالتی نداشته ام. 

سید ضیاء، برای آنکه میان مردم محبوبیت به دست آورد، روز ۲۶ فوریه ۱۹۲۱، ضمن محکوم کردن قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس، قرارداد دوستی ایران و روسیه (۱۹۲۱) را، که موجب تقویت نیروهای ضد استعماری و ملی در ایران بر ضد سلطه بریتانیا می شد، تصویب کرد. متقابلا در جمهوری شوروی، بیدرنگ تمام قراردادهای دولت روسیه تزاری با بریتانیا و دیگر قدرتهای اروپا، در ارتباط با ایران، به عنوان قراردادهایی که موجب غارت و غصب حقوق مردم این کشور، برای فرو نشاندن حرص و از غارتگران اروپایی» محسوب می گردید لغو و باطل اعلام شد. 

دولت شوروی همچنین تمام قراردادها و عهدنامه های سابق میان دولت روسیه تزاری و دولت ایران را کان لم يكن اعلام کرده و از کلیه حقوق خویش در مورد قرضه هایی که دولت روسیه به ایران داده بود، صرف نظر نمود. 

معذالك در این قرارداد(۱۹۲۱) ماده ای وجود داشت به نام ماده ۶، که در حالی که ایران را از تسلط انگلیس بر اراضی این کشور محفوظ می داشت، در همان حال دست شوروی را برای رخنه در آن باز می گذارد. این ماده می گوید: اگر کشور ثالثی به ایران حمله کند و یا درصدد آن برآید که: «از خاك ایران به عنوان پایگاهی برای عملیات علیه روسیه استفاده کند و اگر دولت ایران قادر نباشد جلوی چنین تهدیدی را بگیرد، آنوقت… روسیه حق دارد نیروهای خود را وارد خاك ایران نماید، به منظور آنکه اقدامات نظامی لازم برای دفاع از خویش به عمل آورد. همان طور که بعدا خواهیم دید، وجود این ماده در قرارداد سال ۱۹۲۱ بود که در سال ۱۹۵۱ آمریکا را برآن داشت، پس از آنکه صنعت نفت ایران ملی شد، جلوی اجرای نقشه انگلیس برای اشغال نظامی آبادان را بگیرد. 

سید ضیاء الدین، با تقبیح و محکوم کردن قرارداد ۱۹۱۹ انگلیس با ایران، و امضای قرارداد ۱۹۲۱ با شوروی، پشتیبانی دولت بریتانیا را از دست داد و دولت او خیلی زود، در ماه ژوئن همان سال، سقوط کرد. در کابینه بعدی که جانشین کابینه سید ضیاء شد، سه چهره مشهور شرکت داشتند که در دوره بیست ساله پس از آن، نقش بسیار مهمی در تغییر روابط ایران و (APO) بازی کردند. نخست وزیر جدید یکی از اشراف ایران به نام احمد قوام بود و دو نفر دیگر نیز، که هر دو را قوام انتخاب کرده بود، محمد مصدق با سمت وزیر دارایی، و رضاخان با سمت وزیر جنگ بودند. 

رضاخان، در پست وزارت جنگ، با مهارت حرفه ای و بنیه و طاقتی که داشت، بزودی توانست نظم و امنیت را در سراسر کشور برقرار کند. با وجود این، عزم او به تقویت دولت مرکزی، با نیات واقعی بریتانیا، یعنی پشتیبانی از خان های خودمختار بختیاری و شیخ خزعل، که (APOC) با آنها مستقیما وارد معامله شده بود (به فصل اول رجوع کنید) منافات داشت. 

رضاخان، برای آنکه انگلیس ها را آرام کند، به سر پرسی لرن، که به جای نورمن به سمت وزیر مختار جدید بریتانیا در تهران تعیین شده بود گفت: پشتیبانی از امنیت داخلی ایران، به نفع دولت بریتانیا نیز هست.

لرن که در رضاخان تهور شخصی، سادگی و میهن پرستی میدید و این صفات او را بشدت تحسین می کرد، عقیده داشت به او می شود اعتماد کرد تا منافع بریتانیا را حفظ کند. از این رو با رضاخان دوستی شخصی برقرار کرد، و دو نفری غالبا در سفارت انگلیس شبها پوکر بازی می کردند. رضاخان خود را به شرکت در این مجالس پوکر متعهد کرده بود تا دوستی خود را به بریتانیا ثابت کند. با افزایش قدرت رضاخان، وی توانست خانهای بختیاری را مطیع کرده به تهران بیاورد و زیر نظر وزارت جنگ قرار دهد. لرن که می دانست شیخ خزعل نیز به زودی دچار چنین سرنوشتی خواهد شد، به وزارت خارجه انگلیس توصیه کرد که از نظریه برقراری امنیت داخلی در ایران پشتیبانی کرده و حفاظت از منافع دولت بریتانیا را به دست مقامهای دولت شاهنشاهی ایران بسپرند، اما در لندن عده ای برخلاف این فکر می کردند. وزارت خارجه پیشنهاد کرد يك ناوچه توپدار به خوزستان اعزام شود تا از شیخ حمایت کنند. دیگران در عاقلانه بودن چنین کاری تردید داشتند. 

در این کشمکشها بود که رضاخان، که از پشتیبانی ارتش هم برخوردار بوده از فرصت استفاده کرده و با مغتنم شمردن ضعف احمدشاه، در تاریخ ۲۹ اکتبر ۱۹۲۳، بر مسند نخست وزیری نشست. شاه به اروپا رفت و دیگر بازنگشت و انگلیس که بین دو محظور، پشتیبانی از شیخ خزعل، و حفظ روابط دوستانه خود با رضاخان گرفتار شده بود، نتوانست هیچ تصمیم قاطعی بگیرد. در نتیجه نیروهای رضاخان نیز از این بلاتکلیفی استفاده کرده، در ماه آوریل ۱۹۲۵ شیخ خزعل را توقیف و به تهران فرستادند. 

به این ترتیب نقش خودمختاری مردی که بریتانیا به او قول حمایت کامل داده، و بخاطر خدماتی که به دولت امپراتوری کرده بود به دریافت نشان فرماندهی شوالیه» از نوع درجه اول (KCIE) یعنی بزرگترین نشان امپراتوری هند نائل آمده بود، به پایان رسید و او در حالی که عملا در تهران بیش از يك زندانی نبود، در سال ۱۹۳۶ در همین شهر درگذشت. 

اما جاه طلبی های رضاخان را اشغال پست نخست وزیری پایان نمیداد. او می خواست به عنوان رئیس جمهور در راس کشور قرار گیرد و وقتی بعضی از روحانیون به او توصیه کردند رژیم سلطنتی را برهم نزند، تصمیم گرفت خاندان قاجار را براندازد و خود به عنوان پادشاه بر تخت سلطنت بنشیند. رضاخان طرح خود را با لرن وزیر مختار انگلیس در میان گذارد تا پشتیبانی انگلیس را به دست آورد. لرن پس از مشاوره با وزارت خارجه بریتانیا جواب داد دولت متبوع ری تصمیم گرفته است: «دست ایران را برای حل مسائل خویش بکلی باز گذارده و اضافه کرد: «در مقابل توقع داریم، شما هم مشکلات ما را مورد توجه قرار داده و در سریع ترین مدت ممکن تمام آنها را حل کنید رضاخان در این باره به وزیر مختار انگلیس اطمینان داد. 

آنگاه رضاخان با توسل به سیاست تهدید و تحبیب» توانست پشتیبانی اکثریتی از نمایندگان مجلس را به دست آورد که رأی آنان برای به دست آوردن تاج و تخت برایش ضروری بود. در ۲۵ اکتبر سال ۱۹۲۵، لایحه ای به مجلس برد که به موجب آن سلطنت خاندان قاجار منقرض و تشکیل سلطنت پهلوی، با پادشاهی رضاخان آغاز میشد. مصدق که در آن زمان نماینده مجلس بود با لایحه بشدت مخالفت کرد و گفت چنین اقدامی مغایر با قانون اساسی است و به استقرار دیکتاتوری در کشور منجر خواهد شد. با وجود مخالفت مصدق و سه نفر دیگر از نمایندگان مجلس لایحه را مورد تصویب قرار داد و روز ۲۵ آوریل ۱۹۲۶، کمتر از ۶ ماه پس از تصویب لایحه، رضاخان به عنوان نخستین پادشاه خاندان پهلوی تاجگذاری کرد. 

خانم لرن همسر وزیر مختار انگلیس در تهران، به اجرای مراسم تاجگذاری شاه جدید کمک فراوان کرد و دولت بریتانیا نخستین کشوری بود که استقرار رژیم تازه در ایران را به رسمیت شناخت. در خود ایران نیز این تغییرات مورد استقبال اکثریت مردمی قرار گرفت که آن را طلیعه آغاز دوران تازه ای از استقرار نظم و آرامش و پایان یافتن عدم امنیت و بی ثباتی می دانستند. 

شاه جدید دست به اجرای برنامه مدرن کردن کشور و نیروهای مسلح آن زد و برای آنکه در اداره امور کشور دستش کاملا باز باشد مبارزه ای را برای از میان بردن امتیازات مقامهای محلی و خارجی آغاز کرد. او ابتدا قدرت سیاستمداران، مالکان بزرگ، روحانیون و عشایر را درهم شکست و در حالی که بریتانیا از این امر نیت شگفت زده شده بود. توجه خود را به محدود کردن نفوذ انگلیس و تاسیسات آن کشور در ایران معطوف ساخت. 

گرچه او با عنایت انگلیسی قدرت را در دست گرفته بود، وقتی شاه شد، به این نتیجه رسید که باید کشور را از چنگال تسلط کامل انگلیس برهاند. در سال ۱۹۲۸ بانک ملی ایران را تأسیس کرد و به سال بعد، حق انتشار اسکناس را که منحصر به بانك شاهنشاهی، یعنی بانك انگلیسی بود از آن گرفت و به بانک ملی واگذار نمود. اما مسئله کمپانی نفت انگلیس و ایران AROC) برایش مشکلی شده بود. 

از نظر مردم ایران (APOC) مظهر اصلی مداخله خارجی در کشور به شمار میرفت، چه کنترل استخراج و بهره برداری از بزرگترین سرمایه ملی کشور را در دست داشت و در برابر میلیونها استفاده ای که از این سرمایه . بعنی نفت .به جیب می زد، تنها حمله ناچیز و بی ارزشی را به ایران می داد. علاره بر این در حالی که اکثریت سهام این کمپانی به دولت انگلیس تعلق داشت، دولت ایران در آن حتی صاحب بك سهم هم نبود و این امر رضاخان را بی نهایت ناراحت می کرد او به این نتیجه رسید که موقعیت ممتاز جهانی (AR0) ریشه هایش را در نفت ایران دارد و از این رو احساس می کرد محی است که سهم شایسته و منصفانه خود را از تمام عملیات کمپانی در سراسر جهان بخواهد. 

در ماه ژوئن سال ۱۹۲۸، رضاخان وزیر قدرتمند دربار خود عبدالحسین تیمورتاش را برای مذاکره در این باره به لندن فرستاد در آن وقت ریاست (AROC) با سر جان کیمن بود که علاوه بر آن، بر کمانی جدیدالتاسیس نفت ترکیه نیز ریاست می کرد. این کمپانی بعدا به کمپانی نفت عراق (C) تغییر نام داد. طي يك سلسله ملاقاتها و گفتگوهای طولانی، تیمورتاش به کدمن فهماند و او را متقاعد ساخت که لازم است بین (AROC) و ایران روابطی، از نوعی تازه برقرار شود. تیمورتاش به کدمن گفت؛ اگر کمپانی سهم منصفانه تری از عایدات خود بپردازد، در عوض دولت ایران نیز هرگونه كمك لازم را برای توسعه و پیشرفت عملیات آینده آن انجام خواهد داد. هدف اصلی تیمورتاش از این مذاکرات بر دو محور اصلی دور می زد؛ نخست آنکه دولت ایران بلاعوض صاحب ۲۵ درصد از سهام عادی (غیر ممتاز) کمپانی شود و دوم اینکه به عنوان حق الامتياز، از هر تن نفت تولیدی، 2/5 شیلینگ دریافت کند. اگر این ترتیب اجرا می شد جمعا درآمدی بالغ بر يك ميليون ليره در سال عاید ایران می گردید. 

کدمن بر خلاف اسلاف خویش نسبت به دعاوی ایران نظر مساعدی نشان می داد. او می دانست در ایران انتقادهایی با (صدای رسا) وجود دارد و مردم از این مسئله بسیار خشمگین هستند که این بریتانیاست که بخش اعظم منافع حاصله از درآمد نفت ایران را به جیب می زند. او همچنین نفرت ایرانیان را از این واقعیت درك می کرد که در حالی که دولت بریتانیا، سهامدار (APOC) است ایران – که صاحب اصلی نفت است . صریحا از داشتن سهم در این کمپانی محروم شده است. کدمن اعتقاد داشت سهیم ساختن ایران در کمپانی و سرمایه های آن به عنوان يك شريك، آینده امتیاز نفت را تضمین خواهد کرد؟ 

در این میان رضاشاه از طریق مصطفی فاتح عالی رتبه ترین مقام ایرانی که در (APOC) خدمت می کرد. پیامی برای کدمن فرستاد که در آن می گفت: ایران بیش از این نمی تواند ناظر آن باشد که درآمدهای عظیم نفت به جیب کمپانی سرازیر شود، در حالی که خود از آن محروم مانده است. مطبوعات ایران این پیام را پیگیری کردند و مبارزه ای علیه کمپانی شروع شد. یکی از این مطبوعات نوشت: «امتیازنامه دارسی به وسيله يك حكومت فاسد و بی اطلاع داده شده که اعضای آن از سرمایه گذاران سود پرست و بی مسلك خارجی رشوه گرفته بودند تا ملت ایران را فریب دهند. 

کدمن پس از آنکه مذاکرات مفصلی با اعضای هیئت مدیره کمپانی بعمل آورد. موفق شد موافقت آنان را در مورد شريك شدن ایران در (APOC) به دست آورد، به شرط آنکه سهام ایران غیرقابل انتقال بوده، بعلاوه دارنده سهام حق رأی در مجمع عمومی کمپانی نداشته باشد. با اصرار کدمن سر وینستون چرچیل، که در آن موقع وزیر خزانه داری بریتانیا بود، با این امر موافقت کرد. در ماه فوریه سال ۱۹۲۹ کدمن به ایران آمد، در حالی که هیئتی از حقوقدانان و مشاوران مالی را به همراه داشت و پیش نویس قرارداد جدید را تقدیم کرد. به موجب این پیش نویس (APOC) ۲۰ درصد از سهام عادی خود را به دولت ایران می داد، از مجموع كل تولیدات بابت هر تن نفت 2/5 شیلینگ حق الامتياز می پرداخت و مجموعه منطقه امتیاز نیز به یکصد هزار مایل مربع (۱۶۰ هزار کیلومتر مربع) کاهش می یافت. در مقابل ایران بایستی مدت سی سال امتیازنامه را تمدید می کرد. 

گرچه مذاکرات اولیه با کدمن، توسط تیمورتاش، به تنهایی انجام شده بود، اینک رضاشاه به علی اکبر داور وزیر دادگستری و نصرت الدوله فیروز، وزیر دارایی نیز دستور داد در مذاکرات شرکت کنند. در نتیجه، تیمورتاش به خاطر آنکه با خود شیرینی محبت شاه را جلب کند، مناسب دید در جریان مذاکرات روش بسیار سختی با انگلیس ها در پیش گیرد. او اصرار کرد، سهام ایران باید به ۲۵ درصد افزایش داده شود، کمپانی يك حداقل درآمد برای ایران تضمین کند. همچنین تمام مالیاتها و عوارض مربوط را به ایران بپردازد و پس از انقضای مدت امتیاز نیز، سهام و منافع ایران در کمپانی محفوظ بماند. در مقابل، ایران با تمدید امتیازنامه برای مدت ۲۰ سال دیگر موافقت خواهد کرد. کدمن شرایط پیشنهادی تیمورتاش را نوعی زیاده روی تشخیص داد و به لندن بازگشت تا آنها را با هیئت مدیره کمپانی مطرح نماید. سر ویلیام فریزر، و دیگر اعضای هیئت مدیره، که با شریك کردن ایران در کمپانی مخالف بوده و فقط به احترام کدمن انتقال ۲۰ درصد از سهام را تصویب کرده بودند، با پیشنهاد جدید ایران مخالفت کردند. در این میان، حادثه معروف فروریختن وال استریت بازار سهام نیویورک) پیش آمد و قیمت های نفت در بازارهای جهان بشدت سقوط کرد. به خاطر عدم اطمینانی که به آینده بازار به وجود آمده بود (APOC) دیگر علاقه ای به مشارکت دادن ایران در سهام کمپانی نشان نداد. در تاریخ ۷ اوت ۱۹۳۱ کدمن طی نامه ای به تیمورتاش نوشت: «از آنجائیکه میان نظریات دولت ایران و کمپانی تفاوت فاحشی وجود دارد و کمپانی نمی تواند بیش از امکانات و مقدورات خود قدمی بردارد. در حال حاضر هیچگونه اقدامی برای رفع این اختلاف نمی توان انجام داد.» کدمن در ادامه نامه خود افزود: تمامی مسئله… فقط وقتی امکان دارد بصورتی مؤثر مورد بحث مجدد قرار گیرد. که شرایطی که درحال حاضر بر صنایع نفت در جهان حاکم است از میان برود.»

به این ترتیب، شرایطی که تمام عناصر لازم برای پیدا شدن يك راه حل منصفانه در مورد نفت ایران را به وجود آورده بود، بسرعت از میان رفت. رضاشاه، که این قدرت را به طور کامل در دست داشت، خواهان يك راه حل آبرومند بود، و خود کدمن نیز از نظریه شريك شدن ایران در (APOC) کاملا پشتیبانی می کرد اگر در آن شرایط قراردادی بسته می شد که ایران را در منافع کمپانی شريك می کرد، اختلافات دردناکی که منجر به ملی شدن نفت ایران در سال ۱۹۵۱ شد علاج می گردید یا لااقل به تعویق می افتاد. اما آن لحظات سرنوشت ساز گذشت ومسبب اصلی آن نیز این اشتباه تیمورتاش بود که فکر می کرد هنوز فرصت دارد تا بر سر منافع کشور خود بیشتر چانه بزند. 

تیمورتاش روی به دست آوردن لقمه بزرگتر قمار کرد ولی در این قمار ایران بازنده شد. شتاب بی ملاحظه رضاشاه برای تجهیز نظامی ایران، و انجام عملیات عمران عمومی، فشار جدی بر وضع مالی دولت وارد می آورد. (APOC) از مشکلات مالی ایران اطلاع کامل داشت و می دانست رضاشاه چاره ای ندارد جز آنکه به ترتیبی، به نوعی سازش تن در دهد. 

در سپتامبر ۱۹۳۱ تیمورتاش به سوئد رفت، تا محمدرضا، وليعهد را به مدرسه ای در آن کشور بگذارد. او در لوزان با کدمن ملاقات کرد و این ملاقات به مذاکرات تازه ای انجامید که دنباله آن بعدا در پاریس و لندن ادامه یافت. این بار مذاکرات شامل شريك شدن ایران در (APOC) نمی شد، چه کمپانی دیگر حاضر نبود درباره آن حتی فکر کند، بلکه هدف گفتگوها را پیدا کردن اساس جدیدی برای پرداخت حق الامتياز و مالیات به ایران تشکیل می داد. سرانجام این مذاکرات به تهیه پیش نویسی منجر شد که به موجب آن حق الامتیاز پرداختی به ایران از ۱۶ درصد به ۲۰ درصد از سود خالص (APOC) و تمام شرکتهای فرعی و تابعه، از کل عملیاتی که به نحوی با نفت ایران ارتباط پیدا می کرد، بالا می رفت و این ۴ درصد اضافی، جانشین مالیاتی می شد که ایران باید دریافت می کرد. پس از تجدیدنظرهای متعدد در پیش نویس اصلی، سرانجام در تاریخ ۲۲ مه ۱۹۳۲، پیش نویس نهایی به تصویب کیمن و عیسی خان، کمیسر نفت ایران در لندن رسیده. 

درست همان زمانی که همه چیز برای امضای قرارداد در تهران آماده شده بود، تیمورتاش متوجه شد جمع پرداختی کمپانی بابت حق الامتياز سال ۱۹۳۱ فقط ۳۰۶۸۷۰ لیره و در واقع کمتر از يك چهارم حق الامتياز سال گذشته است و کمترین رقم درآمد ایران از نفت را، از سال ۱۹۱۷ به بعد تشکیل می دهد. تولید نفت ایران در سال ۱۹۳۰ به 5/9 میلیون تن رسیده و مبلغ یک میلیون و 

سیصد هزار لیره عاید این کشور کرده بود، و در سال بعد هم با کاهش 3/2درصد باز رقم تولید، 5/7 میلیون تن را نشان می داد؛ معذالك حق الامتیاز به میزان76/2 درصد تقلیل یافته بود (به نمودار شماره ۱، که قبلا چاپ شده است نگاه کنید). دلیل این کاهش درآمد عظیم آن بود که (APOC) پرداخت حق الامتياز در هر تن را در سال ۱۹۳۱ بشدت کاهش داده بود. درست است که بحران اقتصادی جهانی منافع کمپانی را پایین آورده بود، ولی نرخ این کاهش ۳۷ درصد بود نه ۷۶ درصد. مطبوعات ایران دست به حملات شدیدی علیه کمپانی زدند و آن را متهم کردند دست به حساب سازی و جعل ارقام زده تا ذخایر ایران را با خدعه و فریب برباید. دولت خواست که به نماینده ایران اجازه داده شود حسابهای شرکت را رسیدگی نماید و از جانب (APOC) نیز نماینده ای به تهران بیاید تا درباره پیش نویس نهایی قرارداد مذاکره شود. پاسخ کمپانی به هر دو تقاضای ایران منفی بود و برای ماهها (APOC) سیاست سر دواندن و وقت گذرانی در پیش گرفت. 

رضاشاه که کشور خود را در غرقاب یک بحران مالی می دید بشدت آشفته شد. روز ۲۶ ماه نوامبر، در جلسه هیئت دولت که با شرکت خود او تشکیل شده بود به تیمورتاش گفت پرونده نفت را بیاورد. وقتی پرونده را آوردند، آن را در آتش بخاری اتاق هیئت دولت انداخت و گفت وزرا از جلسه خارج نشوند تا لایحه ای مربوط به لغو امتیاز تهیه شود 

روز بعد حسن تقی زاده که به جای شاهزاده فیروز میرزا(نصرت الدوله) وزیر دارایی شده بود، یادداشتی برای ت. ال. جکز، مدیر عامل (APOC) مقیم تهران فرستاد که در آن ذکر شده بود: «از آنجا که امتیازنامه دارسی، مورخه ۱۹۰۱ منافع ایران را تامین نمی کرد، از این تاریخ از طرف دولت ایران لغو شده و از درجه اعتبار ساقط است: معذالك ، در یادداشت اضافه شده بود و اگر کمپانی حاضر شود رویه خود را تغییر داده و منافع ایران را نیز در نظر گیرد دولت ایران نیز حاضر است امتیازنامه جدیدی بدهد. 

سه روز بعد مجلس، در میان شادمانی عمومی مردم ایران، لايحه لغو امتیازنامه دارسی را به اتفاق آراء تصویب کرد. 

این اقدام ایران کابینه انگلیس و هیئت مدیره (AROC) را در حالتی شبیه به جنون ناشی از خشم قرارداد و پس از مشاورانی که بین آنها به عمل آمده سررجینالدهور، وزیر مختار بریتانیا در تهران اعتراض شدیداللحنی تسلیم دولت ایران کرد. آنچه به دنبال این حوادث روی داد. شباهت زیادی به اتفاقاتی دارد که پس از ملی شدن نفت ایران در سال ۱۹۵۱ وقوع یافت. دولت انگلستان بلافاصله در مسئله که فقط به (APOC) مربوط می شد. مداخله کرد و اعلام داشت لغو امتیاز تخلف آشکار از شرایط آنست و خواست که ایران بی درنگ یادداشت مربوط به لغو امتیاز را پس بگیرد؟. 

هور وزیر مختار بریتانیا در تهران پیشنهاد کرد وزارت خارجه فورا به مقابله با بحران بپردازد. به این ترتیب که واحدهایی از اسکادران هند شرقی به خلیج فارس اعزام دارد، نیروهای هندی در منطقه را به حالت آماده باش درآورده و درباره هر دوی این اقدامات سروصدای تبلیغاتی فراوان راه بیاندازد. 

پیشنهادهای وزیر مختار در جلسه کابینه بریتانیا مطرح شد و جنبه های نظامی آن به ستاد ارتش ارجاع گردید و ستاد ارتش بریتانیا نیز به دولت گزارش داد ناوگان انگلیس در صورت لزوم آماده است فورا به محل اعزام گردد”. 

وقتی دولت ایران، در برابر تهدیدات انگلیس، حاضر به پس گرفتن یادداشت خود در مورد لغو امتیازنامه دارسی نگردید، هور در تاریخ ۸ دسامبر ۱۹۳۲ یادداشت متقابلی تسلیم دولت کرد که در آن گفته شده بود لغو امتیازنامه نقض آشکار حقوق بین المللی است و دولت متبوع وی موضوع را به دیوان داوری بین المللی لاهه خواهد کشاند. در یادداشت اضافه شده بود، اگر در نتیجه پیامدهای این بحران هرگونه زیانی به منافع (APOC) وارد آید: «دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان خود را محق می داند که تمام اقدامات لازم را، به مقتضای اوضاع و احوال و شرایطی که پیش می آید، برای حفظ منافع کمپانی به عمل آورد.» وزارت خارجه می دانست که دیوان داوری بین المللی فقط به قراردادها و عهدنامه هایی که بین دولتها منعقد شده رسیدگی می کند و طرح مسئله امتیازی که دولتی به یک شرکت خصوصی داده، خارج از صلاحيت آن دیوان است و منظورش فقط ترساندن دولت ایران، از توسل انگلیس به يك اقدام نظامی بود. 

در یادداشتی به تاریخ ۱۲ دسامبر ۱۹۳۲ محمدعلی فروغی وزیر خارجه وقت ایران از سیاست تهدید و ارعاب دولت انگلیس اظهار تاسف کرد و به این نکته بخصوص اشاره نمود که دیوان داوری لاهه، صلاحیت رسیدگی به این مسئله را ندارد و سپس اضافه کرد: «دولت ایران این مسئله را مورد ملاحظه قرار می دهد که موضوع از مواردی است که به این دولت حق میدهد توجه جامعه ملل را به فشارها و تهدیداتی که از طرف دولت انگلیس علیه ایران به عمل می آید، جلب نماید.»

کابینه انگلستان روز ۱۴ دسامبر تصمیم می گیرد، پیشدستی کرده و قبل از طرح مسئله از طرف ایران در جامعه ملل، خود موضوع را در آن جامعه مطرح سازد و استدلال پشت سر این تصمیم چنین بود که قرار گرفتن در حالت تهاجمی در جامعه ملل. بهتر از اتخاذ موضع دفاعی است. از این رو سر جان سیمون وزیر مشاور در امور خارجی دولت بریتانیا، که تصادفا در آن موقع در ژنو بسر می برد، شخصا و با عجله به دیدار دبیرکل جامعه ( که مقر آن در همان شهر ژنو بود) رفت و در محافل سیاسی ژنو گفته شد وزیر انگلیسی موقع را برای آنکه قبل از ایران به دیدار دبیرکل رفته و موضوع را با وی مطرح سازد، مناسب دانسته و به اصطلاح فرصت طلبی کرده است. سیمون با این فرمول رسمی به سراغ دبیرکل رفت که مسئله باید در دستور کار «جامعه ملل» قرار گیرد. 

رسیدگی به موضوع، در جامعه ملل از ژانویه ۱۹۳۲ آغاز شد. علی اکبر داور وزیر دادگستری که ریاست هیئت ایرانی را به عهده داشت، خطاب به شورای جامعه گفت: امتیاز سال ۱۹۰۱ دارسی، از راههای نادرست و توسط حکومتی استبدادی که بدون وجود قانون اساسی بر کشور حکومت می کرده، اعطا شده است. 

وی اضافه کرد: با وجود این (APOC) حتی همان حق الامتياز ناچیزی را هم که براساس آن امتیازنامه کذایی قرار بوده بپردازد، به درستی نپرداخته و از پرداخت مالیات بر درآمد خود به دولت ایران نیز خودداری کرده و در همان حال با منافع غير مشروع و «غیرقانونی که عایدش می شده، در دیگر نقاط جهان به سرمایه گذاریهای عظیم دست زده است. از همه بالاتر آنکه (APOC) از رسیدگی به دفاتر و حسابهای خود توسط نماینده دولت ایران جلوگیری نموده و به علاوه از استخدام اتباع ایران در قسمت های مختلف خود، جز برای مشاغل حقیر اداری و کارگری ساده (عملگی) خودداری نموده، زیر بار آموزش و تعلیم آنان نمی رود و طی این مدت متجاوز از ۳۰ سالی که از اعطای امتیاز می گذرد، فقط ۲ نفر ایرانی را برای آموزش به انگلیس فرستاده است. 

داور بر این نکته نیز تأکید کرد: قرارداد «آرمیتاژ – اسمیت» اصولا به تصویب مجلس ایران نرسیده و از این رو قانونا معتبر نیست. 

با وجود این (APOC) همین قرارداد بی اعتبار را به عنوان مبنای محاسبات و پرداختهای خود به ایران قرارداده است. رئیس هیئت ایرانی در پایان خاطرنشان ساخت که اگر فرض را بر این بگذاریم که اصولا (APOC) نفت ایران را کاملا مجانی ببرد و فقط مالیات محلی و عوارض گمرکی متعلقه به آن را بپردازد، باز هم در این مدت بایستی ۱۹ میلیون لیره به ایران می پرداخته، نه ۱۱ میلیون لیره که کل درآمد حاصله ایران، در این مدت طولانی، از منافع آن کمپانی بوده است و چنین نتیجه گیری کرد، از آنجا که (APOC) از هر طریق ممکن از اجرای شرایط همان امتیازنامه كذایی ۱۹۰۱ نیز سر باز زده است، دولت ایران راهی نداشته جز آنکه امتیازنامه را باطل اعلام کرده و آنرا لغو نماید. 

هیئت انگلیسی به ریاست سر جان سیمون تمام دعاری ایران را تکذیب کرده، آنها را فقط يك مشت اتهام صرف تلقی نمود و سر جان خطاب به شورا اظهار داشت لغو امتیاز مغایر قوانین و مقررات حقوق بین المللی است و سؤال کرد اگر دولت ایران قرارداد «آرمیتاژ – اسمیت» را بی اعتبار می داند، چرا با قبول يك ميليون ليره، که براساس همان قرارداد محاسبه شده بود. دفعه گذشته به مصالحه تن داد. سرجان اسمیت همچنین گفت که میزان پرداختی بابت حق الامتياز به صورت درست و منصفانه صورت گرفته و حتی به دروغ اعلام کرد که دولت ایران به طور منظم به دفاتر و حسابهای (APOC) رسیدگی و آنرا بررسی می کند”. 

در اینجا بریتانیا نگران آن بود مبادا موضوع به حکمیت ارجاع شود، چه در آن صورت کمپانی مجبور می شد دفاتر خود را برای رسیدگی در اختیار حکم قرار دهد. ایرانی ها، غافل از این نگرانی انگلیسی ها، از ارجاع موضوع به حکمیت خودداری کردند. چون می ترسیدند بریتانیا با استفاده از قدرت و نفوذ خود، حکمیت را به نفع خویش تمام کند.

شورای جامعه ملل پس از استماع اظهارات طرفین، دکتر ادوارد بنش بعدا رئیس جمهور چک اسلواکی شد و در جریان تسلط کمونیست ها بر کشورش خودکشی کرد . مترجم) را به سمت میانجی تعیین کرد تا شاید بتواند بین طرفین مصالحه ای برقرار نماید. دکتر بنش هر دو طرف را ترغیب کرد از طریق مذاکرات مستقیم، سعی کنند پیش نویسی برای یك «امتیازنامه جديده نهيه 

نمایند. 

در اوایل آوریل سال ۱۹۳۳ مذاکرات در تهران شروع شد. مذاکره کنندگان اصلی (APOC) عبارت بودند از سر جان کدمن رئيس كل كمپانی، معاون او سر جان فریزر و دکتر ام. وای. یانگ پزشک کمپانی در تهران، که اینك به سمت یکی از معاونان مدیر عامل ارتقای مقام یافته بود. هيئت ایرانی تشکیل می شد از محمدعلی فروغی وزیر خارجه، على اكبر داور وزیر دادگستری، سیدحسن تقی زاده وزیر دارایی و حسین علاء رئیس بانک ملی ایران. تیمورتاش وزیر درباره که مذاکرات قبلی را رهبری کرده بود، به صورتی اسرار آمیز در مذاکرات غیبت داشت و بعدا معلوم شد شاه نسبت به وی سوءظن پیدا کرده و به زندانش انداخته است. کدمن، قبل از آنکه تهران را به سوی لندن ترك كند، نامه ای از سلف خود در کمپانی، لرد گرین بی دریافت داشت که در آن نوشته شده بود: «با بودن دولت بریتانیا) پشت سر شما، در موقعیت بسیار محکمی قرار دارید… و من تردید ندارم با این وضع قادر هستید قرارداد جدیدی منعقد سازید که از هر جهت متضمن منافع (APOC) به صورتی کاملا رضایت بخش خواهد بود. هم هیئت مدیره (APOC) و هم دولت انگلیس به کدمن توصیه کردند علاقه شخصی خود به ایران را کنار گذارده و فشار بیاورد تا حداکثر ممکن به نفع کمپانی امتیاز بگیرد. برای آنکه دولت بریتانیا مطمئن شود که نظریات هیئت مدیره کمپانی به طور کامل مورد نظر کدمن قرار خواهد داشت، اسکاتلندی سرسختی به نام ویلیام فریزر را نیز همراه او روانه کرده بودند. واقع امر هم این بود که کدمن که وضع را چنین می دید اظهار داشت احساس می کند حالش چندان خوش نیست و به این ترتیب رهبری مذاکرات را عملا به دست فریزر سپرده بود. رضاشاه نیز اظهار داشته بود با لغو امتیاز سال ۱۹۰۱ دارسی، در واقع می خواهد لوح سنگی را بکلی پاک کند و بر آن امتیازنامه جدیدی بنویسید که مبنای مناسبات منصفانه ای میان ایران و (APOC) به وجود آورد. کمپانی هم در نظر داشت به نوبه خود بعضی از بخشهای امتیازنامه مذکور را، که ممکن بود بعدا برایش دردسر فراهم آورد، حذف کند و به جای آن موادی بگنجاند که بیشتر صرف داشته باشد. این که عملیات (APOC) دیگر محدود به خاك ایران نمی شد و شامل بقیه نقاط جهان نیز می گردید، قصد واقعی کمپانی این بود که بخصوص ایران را از شريك ساختن در منافع شرکتهای تابعه خود محروم کند، ولی در امتیازنامه ۱۹۰۱ صریحا قید شده بود که ایران در این منافع شريك است. به طور خلاصه کمپانی مایل بود پرداخت حق الامتياز را فقط محدود به میزان نفتی نماید که در ایران تولید می شود. از طرف دیگر ایران در نظر داشت اولا تعادلی بین این دو (میزان نفت تولیدی در ایران و منافع کمپانی از شرکتهای فرعی و تابعه در سراسر جهان به وجود آورد و همچنین اصرار می ورزید مناطق حوزه امتیاز را تا آنجا که می تواند محدود سازد و علاوه بر آن حق انحصاری (APOC) در مورد احداث خط لوله به مناطق ساحلی خلیج فارس را لغو نماید. با وجود این همه نقطه نظرهای متضاد، دو طرف به زودی متوجه شدند مواضعشان از یکدیگر فاصله ای بسیار دارد. 

کدمن با شاه ملاقات کرد و به خاطر او آورد که در سال ۱۹۲۹، وقتی ایران پیشنهاد مشارکت و تصاحب ۲۰ درصد از سهام کمپانی را رد کرد، قرار بر این شد پس از رفع بحران اقتصاد جهانی، مذاکرات از سر گرفته شود. بدبختانه از نظر شاه، او نمی توانست مدتی طولانی منتظر بماند و به مقادیر قابل توجهی پول نقد فورا احتیاج داشت. از این رو اصرار کرد مذاکرات زمانی آغاز شود که کمپانی در آن زمان به هیچوجه در وضعی نبود که شرایط مساعدتری را از نظر ایران بپذیرد. شاه در حالی که عدم رضایت خود را از مداخله دولت انگلیس در موضوع، برای کدمن بیان می داشت، از او كمك خواست و خواهش کرد در این امر که لوح سنگی شسته شده را از نو بنویسند و با این ترتیب فصل جدیدی در تاریخ ایران به وجود آورند، او را یاری دهد. اما تقاضای شاه، در فریزر، که عملا اختبار مذاکرات (APOC) را به دست خود گرفته بود، تأثیری نبخشید و او حاضر نبود زیر بار هیچ نوع مصالحه ای برود. این امر نیز مسئله را وخیم تر می کرد که هیئت ایرانی که از شاه بشدت می ترسید، جرات نداشت نظریات واقعی خود را بیان دارد و حقایق اوضاع را به اطلاع وی برساند. در این باره کدمن به وزارت خارجه انگلیس چنین گزارش می دهد: 

«وضع در اینجا وحشتناك است. وزرای ایرانی به نظر می رسد برجان خود بيمناك هستند و تقريبا وحشت دارند که با من یا دیگر رؤسای کمپانی يك كلمه حرف بزنند یا حتی با آنها دیده شوند.

وقتی مذاکرات ناگزیر به بن بست رسید، کدمن دست به اقدام زیرکانه ای زد. خود او در این باره می گوید: «من به این نتیجه رسیدم که تنها راه خروج از بن بست آن است که تصمیمی ناگهانی اتخاذ کنم که به مثابه «شرکیه بر شاه وارد شود.» او به شاه پيغام فرستاد قصد دارد تهران را ترك كند. شاه که بشدت ناراحت شده بود او را به کاخ خویش خواند و از وی خواست بماند. کدمن که می دانست با حضور شاه، وزراء ایرانی جرات ابراز هیچ نوع نظریه و ابتکاری را نخواهند داشت، پیشنهاد کرد: «اعليحضرت شخصا ریاست جلسه ای را به عهده بگیرند که در آن باید آخرین تلاش برای شکستن بن بست صورت پذیرد. شاه موافقت کرد و این جلسه با حضور او و طرفین دعوا تشکیل شد. ریاست جلسه با شخص شاه بود. 

استراتژی مکارانه کدمن، روش مستبدانه شاه و بزدلی وزرای ایران، اساس روحیه حاکم بر جلسه ای را به وجود آورد که در آن تصمیمات مربوط به قرارداد سال ۱۹۳۳ اتخاذ شد. شاه در حالی که جلسه را افتتاح می کرد گفت اول باید اختلافات بین وزرای او و (APOC) برطرف شود. کدمن خودش کلماتی را که در پاسخ شاه به زبان آورده چنین نوشته است: «گفتم این تمایل اعليحضرت را فعلا باید کنار بگذاریم و ابتدا شرایط پیشنهادی جدید کمپانی را مطرح نماییم.» شاه موافقت کرد. وزرا که غافلگیر شده بودند، اما جرئت نمی کردند با نظریات پادشاه خود مخالفت کنند، مطیعانه، و بدون آنکه يك كلمه بر زبان آورند، ساکت سرجاهای خود نشستند». 

شاه در حالی که وزرای خود را مخاطب قرار داده بود گفت: «آنها، آن پایین، 

روی زمین نشسته اند و نمی توانند دورتر از نوک بینی هایشان را ببینند. در حالی که من بر بالای برج قرار دارم و قادرم دنیای بزرگی را که اطرافم را فرا گرفته به خوبی مشاهده کنم.» 

وقتی این کلمات بر زبان شاه قادر مطلق آنها جاری شد، وزرا فهمیدند اگر می خواهند سرشان به تنشان زیادی نکند، باید زبان هایشان را بکلی ببندند و اتخاذ هرگونه تصمیمی را به خود او واگذار نمایند. از آن پس شاه فقط به سخنان نمایندگان (APOC) گوش می کرد، وقتی بخود تا این حد هم زحمت نمیدهد که عقیده وزرایش را بپرسد. 

روز ۲۵ آوریل، وقتی نمایندگان طرفین دوباره یکدیگر را ملاقات کردند، فقط يك موضوع برای طرح در دستور روی میز قرار داشت: پیش نویس قراردادی که توسط (APOC) تهیه شده بود. کدمن که نخستین «شوك درمانی» خود را روی شاه مؤثر یافته بود، دست به وارد آوردن دومین «شوكه زد. او پیشنهاد کرد که مدت امتیازنامه جدید باید دست کم ۷۵ سال باشد تا کمپانی نسبت به ادامه کار خویش اطمینان کافی به دست آورد. مدت قرارداد دارسی در سال ۱۹۶۱ سر می آمد، در حالی که اینك كدمن پیشنهاد می کرد امتیاز جدید تا سال ۲۰۰۸ ادامه داشته باشد. شاه که از چنین پیشنهاد غیر منتظره ای ناراحت شده بود گفت: «این کار غیر ممکن است. مدت سی سال ما اسلاف خویش را برای دادن چنین امتیازی امتیاز دارسی) مورد لعن و نفرین قرار دادیم، حالا شما می خواهید… نسلهای آینده هم همین لعن و نفرین را در مورد ما بکنند؟» با وجود این، شاه که خود را با اصرار شدید نمایندگان کمپانی روبرو می دید، و از طرفی از مداخله نظامی انگلیس وحشت داشت، بالاخره موافقت کرد امتیاز جدیدی به مدت ۶۰ سال به کمپانی بدهد، و در مقابل کمپانی هم مناطق مورد امتیاز را به يكصد هزار مایل مربع (۱۶۰ هزار کیلومتر کاهش دهد. شاه، که تقریبا تنها کسی بود که از طرف ایران در جلسه حرف میزد، آنگاه فقط به مسئله نسبتا بی اهمیتی پرداخت، از جمله آنکه مردم در استانهای شمالی کشور حتی برای سوخت چراغ هایشان نفت ندارند…. و شبها غالبا مجبورند از پیه سوز استفاده کنند. او می خواست کمپانی به ایران نفت سفید بدهد. شاه بحدی نسبت به مشکلات و پیچیدگیهای ناشی از اعطای يك امتیاز شصت ساله بی اطلاع بود که حتی يك مسئله اساسی را در جریان مذاکرات مطرح نکرد. وزرایش نیز در حالی که بشدت از اینکه توصیه یا مشاوره ای به او بکنند می ترسیدند، صم، بکم ساکت نشسته بودند و پیش نویس تهیه شده توسط (APOC) در مدت زمان بسیار کوتاهی مورد تایید قرار گرفت، در حالی که در آن فقط چند تعدیل جزیی به عمل آمده بود، از جمله آنکه نام شرکت از کمپانی نفت انگلیس و پرشيا (AROC) به کمپانی نفت انگلیس و ایران (AIOC) تبدیل شد، چه شاه دوست نداشت ایران را «پرشیاء بخوانند. روز ۲۹ آوریل ۱۹۳۳ امتیازنامه جدید به امضای نمایندگان طرفین رسید. 

با رسیدن کلمن به لندن سیل نامه های تبريك به سوی ری روان شد. انگلیسی ها جشن گرفته بودند، چون کلمن و فریزر توانسته بودند قراردادی را به تصویب برسانند که نه تنها مدت آن شصت سال دیگر افزایش یافته، بلکه متضمن منافع بیشتری نیز برایشان شده بود. گرچه ایران هم توانسته بود مناطق مورد امتیاز را از ۵۰۰ هزار مایل به صد هزار مایل مربع کاهش دهد و حق انحصاری کشیدن لوله های نفتی به نقاط ساحلی خلیج فارس را از امتیازنامه کمپانی حلف کند، اما از نظر امتیازات مالی ایرانی ها بازنده شده بودند، چه در حالی که حق الامتياز ایران طبق قرارداد دارسی ۱۶ درصد از منافع کلیه کمپانی هایی بود که بموجب آن امتیاز تشکیل می شد و به فعالیت می پرداخت، قرارداد جدید عواید ایران را براساس تلفیقی از حق الامتياز مجموع تولید و شرکت در منافع خالص حاصله تعیین می کرد. 

قرارداد جدید همچنین (AIOC) را موظف می کرد، برای جلوگیری از کاهش درآمد ایران، در صورت پایین آمدن احتمالی ارزش لیره استرلینگ، ۴ شیلینگ در هر تن به ایران بپردازد و مبنای محاسبه قیمت طلا باشد. طبق قرارداد جدید پرداخت براساس تولید هر تن نفت، از کل میزان نفتی بود که صادر می شد، یا در ایران بفروش می رسید. معنای این شرط آن بود که (AIOC) می توانست بدون پرداخت هرگونه عوارض، مقادیر عظیمی از نفت مورد نیاز خود را برای مصرف در عملیات مربوط به نفت ایران و یا تانکرهای نفتکش اقیانوس پیمای خویش به رایگان تصاحب کند. برای مثال میزان مصرف نفت کمپانی از این طریق 1/5 میلیون تن بود که اگر به آن حق الامتیاز تعلق می گرفت، می توانست ۳۰۰ هزار لیره استرلینگ عواید اضانی به دولت ایران برساند. 

به موجب قرارداد جدید علاوه بر دریافت مبلغ ۶۷۱۲۵۰ ليره بابت گذشته، به ایران در سود کلی (AIOC) در سراسر جهان، سهمی معادل ۲۰ درصد از مبلغی که میان سهامداران عادی تقسیم می شد، تعلق می گرفت. اما دولت ایران هیچگونه وسیله ای در دست نداشت که بتواند مطمئن شود، آیا در این تقسیم سود، (AIOC) منافع کلیه شرکتهای فرعی و تابعه خود را محاسبه کرده است یا نه؟ در واقع اعلاميه مورخه ۲۱ دسامبر ۱۹۵۰ کمپانی می گفت: «حسابهای ۵۹ شرکت فرعی و تابعه… در تفريغ حسابها، مورد محاسبه قرار نگرفته، چه مدیران کمپانی بر این عقیده اند که چنین تفریغ حساب هایی گمراه کننده خواهد بود. 

قرارداد همچنین کمپانی را موظف می کرد ۲۰ درصد از مبلغی که رقم ذخایر کلی کمپانی نسبت به سال ۱۹۳۲ را، در انقضای قرارداد نشان میداد، به دولت ایران بپردازد. با وجود این ایران در این مورد هم هیچ کنترلی بر مسئله چگونگی تقسیم منافع بین سهامداران، و تخصیص مبالغی که برای افزایش ذخایر کلی کمپانی در نظر گرفته می شد، نداشت. در حقیقت دولت بریتانیا در طول جنگ دوم جهانی و پس از آن محدودیت هایی در مورد نحوه تقسیم سود سهام وضع کرده بود. از همه مهم تر آنکه دست کمپانی، از لحاظ افزایش مالیات (AIOC) و در نتیجه نشان دادن کاهش سود خالص، بکلی باز گذارده شده، و از این لحان همه چیز در مورد سهم ایران، چه از محل ۲۰ درصد سود سهام و چه از نظر تعیین ذخایر کلی کمپانی، به انصاف دولت انگلیس واگذار گردیده بود. 

از نظر پرداخت مالیات (AIOC) بایستی در ۱۵ ساله اول قرارداد، برای ۶ میلیون تن تولید سالانه نفت هر تن 1 شیلینگ و از ۶ میلیون تن به بالا برای هر تن اضافی ۶ شیلینگ به دولت ایران بپردازد. این ارقام در پانزده ساله دوم به ترتیب به ۱۵ و ۹ شیلینگ در تن بایستی افزایش می یافت. 

بنابر این در ۲۰ ساله اول مدت امتیاز، میزان دریافتی مالیات ایران از (AIOC) به طور قطع محدود و معلوم شده بود، در حالی که دولت بریتانیا می توانست میزان مالیات دریافتی خود را از کمپانی، تا هر میزان که بخواهد بالا ببرد، و همین کار را هم می کرد. برای مثال در سال ۱۹۴۷ (AIOC) بابت مالیات متعلقه فقط ۳۰۸ هزار لیره به دولت ایران پرداخت، در حالی که در همان سال میزان دریافتی مالیات دولت انگلیس از کمپانی ۱۴ میلیون و ۸۰۰ هزار لیره بود، یعنی بیش از دو برابر مبلغ 7 میلیون و یکصد هزار لیره ای که جمع عایدات نفتی ایران از (AIOC) بابت حق الامتياز و مالیات و هرگونه درآمد دیگر در کمپانیهای اصلی و تابعه بود! (به نمودار شماره ۲ نگاه کنید). 

 

تولید نفت ایران در زمان رضا شاه

تولید نفت ایران، نفع خالص کمپانی (AIOC) پرداختی های به ایران (۵۰-۱۹۳۲)

منابع: گزارشهای سالانه (AlOC). فاتح: پنجاه سال نفت ایران، صفحات ۲۸۱-۲۰۷-۲۱۱-۳۲۰ و کتاب امتیازهای نفتی خاورمیانه، تأليف مكاشی، صفحات ۱۰۹و ۱۱۰. 

الف: پس از کسر مالیاتها و حق الامتيازها. 

ب: هر تن بلند معادل ۱۰۲۷/۰۴۶ کیلوگرم با ۲۲۴۰ پوند است. 

از تمام اینها که بگذریم، بدون تردید بزرگترین باخت ایران در امتیازنامه جدید، تمدید مدت امتیاز برای مدت ۲۲ سال دیگر، نسبت به امتیاز قبلی بود حتی اگر ایران فشار می آورد که کمپانی همان قرارداد دارسی را اجرا کند، به نفعش بود، چه در این صورت، در سال ۱۹۶۱ که ملت امتیاز منقضی میشد تمام اموال كممانی به ایران تعلق می گرفت و همچنین ایرانیان می توانستند با صنایع نفت را خودشان رأسا اداره کننده و با اداره آن را با شرایط بسیار بهتری به دیگران واگذار نمایند. اما طبق امتیازنامه جدید ایران خود را تا سال ۱۹۹۳ نسبت به همان کمپانی متعهد ساخته بود که طی دهها سال فعالیت خود موجب این همه نارضایتی و ناخشنودی آن کشور و مردمش شده بود. 

و آنچه موجب پیش آمد این نتایج مصیبت بار گردیده نیاز شدید شاه به پول و نگرانی عمیق او از حضور ناوگان جنگی انگلیس در خلیج فارس بود. از این هم بالاتر همان طور که کلمن اشاره می کند: «شاه نسبت به فعالیت های کمپانی در جنوب ایران شدت سوء ظن داشت… و همچنین در کردستان ایران…”، ترس رضاشاه از ایجاد شورش به تحریك انگلیس در میان اقوام عرب تبار در مناطق نفت خیز و احتمال مداخله نظامی بریتانیا، مجبورش کرد شرایط مذاکره کنندگان انگلیسی را بپذیرد. 

تقی زاده که شخصا در مذاکرات نفت، در سال ۱۹۳۳، شرکت داشت ۱۵ سال پس از آن تاریخ اعتراف می کند: «لغو امتیازنامه دارسی اشتباه بزرگی بوده تقی زاده وقتی در مجلس تحت فشار قرار گرفت توضیح دهد چگونه چنین شرایط یکجانبه ای را پذیرفتید؟ پاسخ داد: درتنی هیئت نمایندگی بریتانیا تهدید کرد مذاکرات را قطع می کند، شاه بوضوح خود را باخت و از پیامدهای این مسئله ترسید و آنگاه تصمیم گرفت شخصا در موضوع مداخله و میانجی گری کند.» آنگاه تقی زاده چنین ادامه می دهد: «هیچ کس در سراسر مملکت، کوچکترین اختبار، و با مقاومتی در برابر اراده و قدرت مطلقه سلطان رنت نداشت و اصولا چنین مقاومتی نه ممکن بود و نه نتیجه ای به بار می آورد.» 

تقی زاده سپس با کوشش برای آنکه از ارتکاب اشتباه خود را تبرئه کند می گوید: «اگر کوتاهی با اشتباهی صورت گرفته باشد، گناه آن نه به گردن کارگزاران این معامله، که «آلت فعل» بودند بلکه به گردن گرداننده آن (شاه) است حسین علاء، یکی دیگر از شرکت کنندگان در مذاکرات نیز نظریات مشابهی ابراز داشته است. 

دیگر اشخاصی که در مذاکرات آن روز نفت شرکت داشته اند، امروز زنده نیستند. فيروز و تیمورتاش در زندان به دست مأموران شاه کشته شدند و داور، که شاه به او نیز مظنون بود، وظیفه سلطان خویش را با خودکشی سبك تر کرد. 

دوران سلطنت ۱۵ ساله رضا شاه در ایران، که در سال ۱۹۴۱ پایان یافت با دو خصیصه اصلی، یعنی «دیکتاتوری» و «عمران و اصلاحات» مشخص می شود در این دوران ۱۵ ساله كل عایدات نفت ایران که بالغ بر ۴۱ میلیون لیره استرلینگ می شد، هیچ نقش مهمی در تحولات اقتصادی عمران و اصلاحات بازی نکرد و بخش عمده آن صرف خرید اسلحه و مهمات گردید. بودجه ساختمان راه آهن، جاده ها و تاسیسات صنعتی عمدتا از طريق وضع مالیات بر مصرف کننده (ماليات غير مستقيم) تأمین می شد. به عنوان مثال قسمت اعظم بودجه تأسیس راه آهن سراسری ایران که بندر شاهپور در جنوب (بندر امام خمینی) یعنی خلیج فارس را به بندر شاه در شمال (بندرترکمن) یعنی دریای خزر متصل می کرد از راه بستن عوارض اضانی به قند و شکر مصرفی کشور به دست آمد. این راه آهن از نظر (AIOC) برای توزیع نفت سراسر کشور بسیار مفید واقع مدرنیزه کردن ایران از نظر رضا شاه شرط اصلی و همچنین دلیل انکارناپذیر پیشرفت و ترقی کشور تلقی می شد. او سعی کرد به ایران شکل اروپایی دهد و از آنجا که در انجام این مقصود شتابی پایان ناپذیر داشت، ناگزیر رژیم کشور به صورت رژیمی خودکامه و مستبد درآمد. اما وقوع جنگ دوم جهانی طرح بزرگه، و همچنین نقش خود او را که هیچگونه ریشه ای در مشروطیت و قانون اساسی نداشت، برانداخت. 

جنگ همچنین وضع امپراتوری عظیم (AIOC) را نیز آشفته کرد، گو آنکه رضاشد و امتیاز ۱۹۳۳ دوران آشفتگی، کوتاه و موقتی بود. با شروع جنگ، کمپانی بعضی از بازارهای خود را از دست داد و تولید نفت موقتا کاهش یافت و بر اثر آن عایدات ایران از نفت نیز دچار نقصان فاحش شد. رضاشاه از کمپانی به خاطر این کمبود عایدات تقاضای غرامت کرد و (AIOC) نیز پذیرفت از این بابت سالانه ۲ میلیون لیره به دولت ایران بپردازد. و تا مدت ۲ سال (از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۳) نیز این رویه عملی شد. البته این اضافه پرداخت (AIOC) نوعی حاتم بخشی و به خاطر چشم و ابروی ایرانی ها نبود و گرچه تولید نفت ایران از سالی 9/6 میلیون تن در ۱۹۳۹ به 6/6 میلیون تن در سال ۱۹۲۱ نزول کرد ولی بزودی سیر صعودی گرفت بطوری که در سال ۱۹۴۳ به میزان 9/7 میلیون تن و در سال ۱۹۲۵ به 16/8 میلیون تن رسید. با این وصفه اصرار رضا شاه به دریافت این مبلغ (۴ میلیون لیره) دشمنی انگلیس را عليه وی برانگیخت. 

معذالك بریتانیا در آن زمان مسائل مهم تری که برایش نگران کننده تر بود پیش رو داشت. حمله آلمان به روسیه در سال ۱۹۴۱ وحشنى جدی از امکان انجام يك حركت گازانبری از طرف آلمانها به سوی خاورمیانه، برای دولت بریتانیا به وجود آورده بود، چه سرانجام چنین حمله ای چاههای نفت ایران و تمامی منطقه خلیج فارس را تهدید می کرد. انگلیس ها متوجه شدند اگر استالینگراد به دست آلمانها سقوط کند به زحمت می توان مانعی بر سر راه پیشروی آنها از شمال به سوی ایران به وجود آورد. و اگر ضروری بود که از شکست نهایی روسیه جلوگیری به عمل آید، بایستی آن کشور با ذخایر عظیمی از تدارکات پشتیبانی می شد و بهترین راه رساندن این تدارکات به روسیه از طریق ایران بود. اما این خود مسئله ای را تشکیل می داد چه با آغاز جنگ دوم جهانی، ایران بی طرفی خود را اعلام کرده بود. مشکل دیگر این بود که اخیرا رضا شاه تمایلاتی نسبت به آلمان هیتلری از خود نشان داده بود. در این مورد پرنسس اشرف دختر رضاشاه گفته بود: «پدرم از اینکه میدید آلمان در برابر دشمنان قدیمی ایران، یعنی روسیه و انگلیس به معارضه پرداخته است، نوعی احساس رضایت می کرد.” 

از این بالاتر رضا شاه در تخیلات و رویاهای شیرین خود چنین تصور می کرد اگر آلمان در روسیه جنگ را ببرد، آن بخش هایی از تازه ترکمنستان را که روسها سالها پیش به زور از ایران گرفته بودند، به این کشور پس خواهد داد. 

در آن زمان در ایران تعدادی کارشناس و تکنسین آلمانی کار می کردند که بدون تردید میان آنها چند جاسوس نیز وجود داشتند. انگليسهامی نرسیدند که آنها دست به خرابکاری در تأسیسات نفتی بزنند. يك افسر ضد اطلاعات نیروی هوایی انگلیس در «حبانیه (پایگاه هوایی معروف بریتانیا در عراق – مترجم) در گزارش خود چنین گفته بود که در تهران به تنهایی ۴۰۰۰ المانی وجود دارند که آماده هستند با صدور اولین اخطار از طرف دولت متبوع خود وارد به عملیات شوند. اما بعدا ثابت شد در آن زمان کل تعداد آلمانی هایی که در سراسر ایران بودند. به رقمی بالاتر از ۶۵۰ نمی رسیده. 

در ماه اوت سال ۱۹۴۱، انگلیس و روسیه حضور آلمانها را در ایران برای انجام يك حمله هماهنگ به این کشور بهانه کردند، ولی منظور اصلی آنها او تأمين يك راه تدارکاتی مناسب برای رساندن مواد مورد لزوم به روسیه، و ثانيا اشغال میدانهای نفتی ایران بود. وقتی خبر این حمله به رضا شاه رسید. وی نمایندگان سیاسی در کشور در تهران را به کاخ خود فراخواند و از آنها خواست که نیروهای متجاوز خویش را برگردانند. رضاشاه به آنها گفت اگر منظور شما از این حمله آنست که می خواهید از شر آلمانها خلاص شوید، من خود حاضرم طرف يك هفته تمام آنها را از خاك ایران بیرون کنم. روسیه و انگلیس به پیشنهاد رضاشاه حتی جواب ندادند. و چنین شد که نیروهای انگلیسی، که از دو لشکر موتوریزه هندی تشکیل شده بود، آبادان را تصرف کردند و به محض ورود به خیابانهای این شهر، به سوی هر اروپایی که دیدند، به تصور آنکه از خرابکاران آلمانی است. آتش گشودند. به این ترتیب عده ای از کارمندان انگلیسی کمپانی نفت اشتباها به قتل رسیدند! 

با انجام این حمله همزمان از شمال و جنوب، ماشین نظامی رضاشاه که ظرف مدت ۱۵ سال با پول نفت به وجود آمده بود، ظرف چند روز متلاشی شد. 

بریتانیا تصمیم گرفت رضاشاه را به زور ناگزیر از استعفا نماید، و وزارت خارجه انگلیس در صدد آن برآمد فرد مناسبی را برای جانشینی او پیدا کند، که بتواند بهتر به منافع بریتانیا در ایران خدمت کند. اما تصادفأ وضع چنان بود که هیچ ژنرال با سیاستمدار مناسبی را برای اینکه بتواند جای رضاشاه را بگیرده نتوانستند پیدا کننده، چه وی به عنوان يك عمل احتیاطی، تمام سیاستمداران و عناصری را که ممکن بود به درد این کار بخورنده قبلا تصفیه کرده بود. آنچه بریتانیا در راه جانشینی رضاشاه انجام داد، طی سالهای ملی شدن نفت (۱۹۵۱ – ۵۴ ) بر مسیر تحولات اوضاع اثری بسیار قابل ملاحظه گذارد. 

آن طور که ل. س. آمری، وزیر مشاور در امور هند در کابینه چرچیل، در یادداشتهای خود می نویسد: هروز ۸ سپتامبر سال ۱۹۴۱، موضوع در يك کمیته دفاعی مورد بررسی و مطالعه قرار گرفت. 

در این جلسه آنتونی ایدن وزیر خارجه کاملا آمادگی داشت که مسئله جانشینی شاهزاده محمدحسن میرزا قاجار، وارث قانونی تاج و تخت خاندان قاجاریه، که توسط رضاشاه از حق خود محروم شده بود، مورد توجه جدی قرار گیرد. برای ارزیابی عملی بودن چنین طرحی، این و آمری جلسه ناهاری با شاهزاده محمدحسن میرزا و پسر وی حمید ترتیب دادند. حمید در آن موقع با نام انگلیسی دیوید دراموند به عنوان دانشجوی علوم دریایی، به يك دانشکده پست دریایی انگلیس پیوسته و در آنجا درس می خواند. پس از صرف ناهار، قرار شد این دو نفر (ایدن و آمری) همراه با يك هیئت کارشناسی متخصص در مسائل ایران مرکب از سر هوراس سیمور، معاون وزارت خارجه در امور خاورمیانه هارولد نیکلسون، مدیرکل وقت بنگاه سخن پراکنی بریتانیا (B.B.C) و يك نماینده مجلس عوام انگلیسی با محمدحسن میرزا و پسرش حمید جلسه مشترکی داشته و این موضوع را ارزیابی کنند آیا شاهزاده و پسرش ارزش آنرا دارند که تاج و تخت ایران را در اختیارشان قرار دهند؟ نتیجه بررسی آنها مثبت بود اما ضمنا متوجه شدند حمید (پسر محمدحسن میرزا) که تصادنا ایدن او را مناسب تر تشخیص داده بود، حتی يك كلمه فارسی بلد نیست. و به این نتیجه رسیدند این امر مشکلی بزرگ برای شخصی است که می خواهد برناج و تخت یک کشور فارسی زبان تکیه زند.

در این میان سر ریدر بولارد، وزیر مختار بریتانیا در تهران، پس از مشاوره با محمدعلی فروغی که نخست وزیر شده بود، به وزارت خارجه انگلیس توصیه کرد از بازگرداندن خاندان قاجار به سلطنت ایران خودداری شود. در نتیجه انگلیس ها تصمیم گرفتند به محمدرضا پهلوی، شاهزاده جوان ایرانی، فرصتی برای آنکه شایستگی خود را نشان دهد، بدهند. بخصوص این نکته را در نظر داشتند اگر از انتظاراتشان را برآورده نکرد هر لحظه بخواهند می توانند خود را از شرش خلاص کنند. تمام این تصمیمات با مشاوره قبلی با مسکو اتخاذ شده. 

محمدرضا که روز ۲۶ اكتبر ۱۹۱۹ در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در این شهر پایان داد. در سال ۱۹۲۱، پدرش رضاشاه، او را باتفاق یکی از همکلاس هایش بنام حسین فردوست به مدرسه ای به نام له روزی در نزدیکی لوزان در سوئیس فرستاد. آن طور که فردوست می گوید: «ولیعهد» شاگرد ضعیفی بود و در هیچ درسی، بجز ورزش، موفقیتی بدست نمی آورد. فردوست می گوید: من مجبور بودم تمام تکالیف درسی او را انجام دهم، در سال ۱۹۳۶، محمدرضا دوره متوسطه را در سوئیس تمام کرد و به تهران بازگشت و برای مدت دو سال دوره دانشکده افسری را گذرانده. اندکی بعد او، در سال ۱۹۲۸ با فوزیه خواهر فاروق پادشاه مصر ازدواج کرد. (این ازدواج در سال ۱۹۴۸ به طلاق انجامید. در ژانویه ۱۹۵۱ محمدرضا با ثریا اسفندیاری، دختر يك خان بختیاری و يك زن آلمانی، پیوند زناشوئی بست.) 

محمدرضا، برخلاف خواهر دوقلویش اشرف، شخصیت بسیار ضعیفی داشت. پدرش رضاشاه نیز این موضوع را خوب می دانست و بارها به نزدیکان خود گفته بود آرزو داشت اشرف پسر بود و به جای محمدرضا ولیعهد کشور میشدمة. (طبق قانون اساسی سال ۱۹۰۷ نقط فرزند ذکور شاه می توانست به جای او بر تخت سلطنت بنشیند. همان طور که در نسل های بعد خواهیم دیده این ضعف شدید شخصیت محمدرضا، همراه با آگاهی از این مسئله که بدون تأیید انگلیس او نمی توانست به سلطنت برسد. مانع از آن می شد که بتواند جلوی انگلیس ها بایستند و با آنها رو در رو شود. 

روز ۱۵ سپتامبر ۱۹۴۱، ۲۰ روز پس از حمله متفقین به ایران، رضاشاه که مدت ۱۵ سال اختیار مطلق کشور را در دست داشت، استعفا کرد و اموالش را، که از راه غصب داراییهای مردم تبدیل به ثروت هنگفتی شده بود برای جانشینش گذارد تا آن را به صاحبان واقعی اش باز گرداند و یا به طور کلی به نملك عمومی در آورد. 

رضا شاه توسط انگلیس ها به جزیره موریس تبعید شد و بعدا به ژوهانسبورگ انتقال یافت و در همین شهر، به سال ۱۹۲۴ درگذشت. 

در طول جنگ، کشور بین دو نیروی اشغالگر تقسیم شد: شمال به تسلط روسها درآمد و اختبار جنوب را که شامل میدانهای نفتی و تصفیه خانه نیز می گردید، انگلیس ها به دست گرفتند. در نیروی اشغالگر، که بعدا آمریکایی ها نیز به آنان ملحق شدنده راه آهن سراسری و کلیه تسهیلات بندری کشور را برای ارسال اسلحه و مهمات از خلیج فارس به اتحاد شوروی در اختیار خویش گرفتند. در این میان ایران دچار قحطی شد و گناه آن به گردن انگلیسی ها افتاد که می گفتند ذخایر خواربار کشور را برای مصرف نیروهای خود خریداری می کند. وضع به جایی رسید که وزارت خارجه آمریکا به انگلیس ها هشدار داد: «با گرسنگی دادن ایرانیان نمی توان محبت آنها را به دست آورده انگلبها برای مقابله با شورشهای احتمالی در برابر این وضع، دست به توقیف حدود ۲۰۰ تن از ایرانیان، از جمله عناصر ملی، سیاستمداران و کسانی که تمایلات هواداری از آلمان داشتند، زدند. در میان این عده شخصی به نام ژنرال فضل الله زاهدی فرمانده پادگان اصفهان وجود داشت. که ۱۲ سال پس از این تاریخ، با پشتیبانی همان انگلیسیها، بست نخست وزیری کشور را از دست مصدق خارج کردن خود بر آن تکیه زد. سرویس اطلاعات نظامی انگلیس، که مظنون بود زاهدی احتمالا با همکاری آلمانها، طرح یك قيام نظامی را علیه اشغال ایران به وسیله متفقين ریخته است، او را به فلسطین تبعید کرد و زاهدی تا پایان جنگ در فلسطین بوده. 

رهبران ایران، که به روس و انگلیس اعتماد نداشتند و از آزمندیهای آنان نسبت به کشورشان آگاه بودند، درصدد جلب پشتیبانی آمریکا برآمدند تا مطمئن شوند که پس از جنگ، ایران از اشغال نیروهای بیگانه خارج خواهد شد. روسیه و انگلیس مایل به دادن چنین تعهدی نبودند ولی در دسامبر ۱۹۲۳ که روزولت، چرچیل و استالین در تهران اجتماع کردند، تا نسبت به نقشه های آینده خود به مشاوره و تبادل نظر پردازند، روزولت که معتقد بود ورود آمریکا به جنگ، به خاطر آن صورت گرفته که آزادی ملتها را در مقابل بردگی و تسلط بیگانه تضمین کند، به دو نفر دیگر فشار آورد که این تعهد را بپذیرند. نتیجه، صدور اعلامیه ای بود که در آن سه رهبر بزرگ جهان قصد خود را مبنی بر حفظ استقلال، حاکمیت و تمامیت ارضی ایران اعلام داشتند. علاوه بر این انگلیسیها و روسها موافقت کردند که پس از اتمام جنگ، حداکثر ظرف شش ماه کلیه نیروهای خود را از تمامی خاك ایران خارج کنند. اندکی پس از پایان کنفرانس تهران، سه کشور نمایندگیهای خود را در این شهر به سفارت کبری ارتقا دادند. 

در طول جنگ نفت ایران به روشن نگه داشتن ماشین جنگی متفقين كمك فراوان کرد. بهره بزرگ و با ارزش دیگری که متفقین از ایران بردند، راه آهن سراسری این کشور بود که به وسیله آن چهار میلیون تن تدارکات نظامی به روسیه رساندند و يك ميليون تن دیگر نیز از طریق جاده ها و راههای ایران روانه آن کشور کردند. با در اختیار گذاردن چنین خطوط حمل و نقل و ارتباطی ذیقیمتی به مساعی جنگی متفقین، ایران به عنوان «پل پیروزی، شناخته شد. اما بهره ایران در این میان برعکس چیزی جز تحطی و بدبختی های ناشی از اشغال این کشور که با وجود اعلام رسمی بیطرفی انجام شد. نبود. ایرانیان احساس می کردند آنها چه در جنگ و چه در صلح فقط قربانیان سیاستهای روس و انگلیس هستند. عکس العمل این خشم و نفرت، علیه هر دو کشور بایستی به موقع خود را نشان میداد.

نفت عصر استبداد و اعطای امتیازات

وضعیت نفت و مشتقات نفتی از دیر باز دستخوش سیاست های اشتباه سران و پادشاهان مستبد بوده.

«اگر اراده سنیه قبله عالم بر این قرار گیرد که با نام پر عظمت و افتخار خویش بر این امتیاز صحه گذارند، با يك اشاره قلم به این مملکت و به این ملت شکوه و جلال و حیاتی بخشیده اند که اهمیت آن بیش از تمام اقداماتی است که شاهان سابق ایران در طول چندین هزار سال سلطنت خود برای این سرزمین کرده اند.» 

این آخرین فراز از يك گزارش در صفحه ای است که وزرای چاپلوس ناصرالدین شاه در سال ۱۸۷۲ (میلادی) تقديم سلطان مستبد قاجار کردند و در آن نظر خود را درباره امتیازی که بارون جولیوس رویتر خواهان آن شده بود، اعلام داشتند. 

امتیاز عملا شامل حق انحصاری بهره برداری از تمام منابع کشاورزی – صنعتی – و معدنی در سراسر ایران می شد. 

رویتر که در سرزمین مادری خویش (آلمان) مدیر موفق بك سرویس خبری – بازرگانی بود، کسب و کار خود را به لندن منتقل کرد و در آنجا به سال ۱۸۵۷ تابعیت بریتانیا را به دست آورد. و کمی بعد نیز لقب بارون را برای خود خریده به بارون جولیوس رویتر ملقب و مشهور شده بود. 

معین الملك، وزیر مختار وقت ایران در لندن، مجذوب عنوان و ثروت این تازه وارد انگلیسی شده، او را تشویق کرد در ایران سرمایه گذاری کند و به او گفت اگر کسی بتواند با فرمانروایان ایران کنار آید، آن وقت متوجه می شود چه استعداد بالقوه ای در این کشور برای ثروتمند شدن سریع وجود دارد؟ 

دورانی که پادشاهان بزرگ ایران بر امپراتوری وسیعی فرمانروایی می کردند سپری شده بود، و در آن زمان کشور به وسیله پادشاهان بی قدرتی اداره می شد که خود را در میان دو قدرت مهم روز، بریتانیا و روسیه گرفتار می دیدند. 

بریتانیا

بریتانیا، که هند را در همسایگی ایران، به چنگ آورده بود می خواست کشور ایران را که دروازه شبه قاره هند محسوب می شد. تحت تسلط خود داشته باشد، اما مدتها قبل از بریتانیا روسیه ابتکار عمل را در دست گرفته و آن طور که لرد کرزن، نایب السلطنه هند می گفت: «بتدریج این آرتیشو (کنگر فرنگی) یعنی ایران را برگ به برگ می بلعید.»

قبلا بریتانیا برای جلوگیری از پیشروی روسها در ایران بندرت دست به اقداماتی زده بود، اما این خود را نیازمند حفظ منافع حیاتی خویش میدید. وزیر وقت امور خارجه بریتانیا لرد ساليسبوری گفته بود: «اگر ما هند را در تملك خود نداشتیم، به خاطر ایران نمی بایستی دردسر زیادی به خودمان بدهیم.»

با این ترتیب برای بریتانیا ضرورت داشت اجازه ندهد باقیمانده برگهای کنگر فرنگی، یعنی ایران، که روسیه را از شبه قاره هند و خلیج فارس جدا می کرد، توسط روسها بلعیده شود. 

شاه، نسبت به سرنوشت اتباع خویش، که غالبا در فقر بسر می بردند بی اعتنا بود. توجه عمده اش بر این مسئله تمرکز داشت تا پولی فرا چنگ آورد که هزینه زندگی مصرفانه برخرج و پر عیش و نوش او را فراهم سازد. ولخرجی و دست و دلبازی شاه فقط به این نکته بستگی داشت که از لحاظ مالی در چه وضعی قرار دارد 

بنابراین نیازی نبود تا کسی او را به قبول امتیاز رویتر تشویق و ترغیب کند. تصادف در آن زمان بشدت به پول نیاز داشت تا مقدمات سفر خود را به اروپا فراهم آورد. البته پادشاهان گذشته هرگز پای خود را از قلمرو کشور فراتر نگذارده بودند، مگر آنکه بخواهند سرزمین تازه ای بگشایند و آخرین آنها نادرشاه بود که در سال ۱۷۳۷ به هند حمله کرد و يك ارتش بزرگ مغول را شکست داد. 

روز ۲۵ ژوئیه ۱۸۷۲ شاه بر امتیازنامه صحه گذارد و طبق آن رویتر به مدت هفتاد سال امتیازی انحصاری، صریح و مسلم به دست آورد که براساس آن می توانست در ایران خط آهن بکشد، به ساختمان سدها و تأسیسات آبیاری بپردازد و همزمان به صورت انحصاری از تمام جنگل ها و زمینهای لم یزرع بز سراسر کشور، هر طور بخواهد استفاده کند و همچنین تمام معادن ایران (از جمله نفت را مورد اکتشاف، استخراج و بهره برداری قرار دهد. 

در امتیازنامه همچنین اختيار تشکیل اولین بانك، ساختمان راهها و جاده، خدمات عمومی و غیره نیز پیش بینی شده بود . 

رویتر

خود رویتر درباره اینکه چگونه توانسته چنین امتیازی را، که در تاریخ جهان بی سابقه بود به دست بیاورد، گفته بود: «مبلغ ۱۸۰ هزار لیره استرلینگ به شاه و وزرایش پرداختم» 

وزارت خارجه انگلیس شرایط امتیازنامه را بیش از حد مصرفانه تلقی کرد. حتی شخصیتی کاملا استعماری چون لرد کرزن درباره این شرایط چنین نظر داد: 

تسلیم کامل و خارق العاده تمامی منابع بك کشور و سپردن آن به دست خارجی، که شاید حتی در خواب هم نتوان تصور کرد. چنین شرایطی محققا در سراسر تاریخ بی سابقه بوده و حتی خیلی کمتر از آن هم، هیچ کشوری از کشور دیگر تاکنون به دست نیاورده است!» اما ناصرالدین شاه شاهنشاهی من درآوردی که لقب «ظل الله»، با سایه خداوند را نیز یدک می کشید، احساس می کرد شکار خوبی به تور زده و معامله شیرین بزرگی را به نفع جیب خویش انجام داده است. : در ماه مه سال ۱۸۷۳، شاه که سنگینی پول نقد را در جیب هایش احساس می کرد، عازم سفری پنج ماهه به اروپا شد، اما با کمال تعجب ملاحظه کرد که در دربار الکساندر دوم (نزار روسیه) وحنی ملکه ویکتوریا در لندن، میزبانان عالیقدر او به هیچ وجه از امتیازی که به رویتره داده است راضی نیستند. روسها سوء ظن داشتند اعطای این امتیاز يك توطئه انگلیسی، به منظور برهم زدن موازنه نوادر ایران باشد. انگلیس ها هم به نوبه خود از اینکه روینر چنین معامله هنگفت و عظیمی را سرخود و بدون جلب نظر و مشورت با آنها انجام داده ناراضی بودند. از این بالاتر آنها نیز سوء ظن داشتند و نسبت به اینکه این بارون تازه انگلیسی شده به امپراتوری بریتانیا وفادار بماند، بشدت مشكوك بودند. 

آنها می ترسیدند پس از به دست آوردن این امتیاز رویتر از تابعیت انگلیسی خود که به دست آورده بود صرف نظر کند و امتیاز بسیار قیمتی اش را جزء بجزء در روسیه به حراج بگذارد.

به هر تقدیر شاه در بازگشت به ایران دید نه تنها وطن پرستان، بلکه گروههای ممتاز جامعه نظیر زنان حرم خودش، شاهزادگان و همچنین روحانیون، می خواهند که امتیاز لغو شود. ظل اله، که زیر فشار سخت خود را می دید برای رویٹر پیغام فرستاد از آنجا که از زمان به دست آوردن امتیاز تا آن روز هیچ گامی در راه انجام دادن حتی یکی از مواد امتیازنامه برنداشته است، امتیازنامه از نظر او كان لم يكن محسوب می شود. 

رویتر متوجه شد دلیل از دست رفتن امتیازش آن بوده که قبلا پشتیبانی دولت بریتانیا را به دست نیاورده است و با درسی که از این تجربه آموخت و با صبر و شکیبایی تمام توانست اعتماد سر هنری دروموندولف وزیر مختار انگلیس در تهران را جلب نماید و از این طریق موفق شد در امتیاز مهم، از مجموع مواد امتیازنامه لغو شده را زنده کند. در ژانویه ۱۸۸۹، شاه امتیاز جدیدی به او داد که طبق آن می توانست او برای مدت ۶۰ سال يك بانك دولتی با حق انحصاری انتشار اسکناس تأسیس کند و ضمنا از پرداخت هرگونه مالیات و عوارض بابت این بانك معاف باشد. در عین حال این بانك حق داشت به اکتشاف، استخراج و بهره برداری از تمام مواد معدنی کشور – بجز طلا، نقره و سنگهای قیمتی جواهرات) بپردازد. سهم ایران از منافع حاصله از استخراج معادن ۱۶ درصد از منفعت خالص تعیین شد. امتیازنامه مقرر می داشت اگر از زمان اعطای امتیاز، تا مدت ۱۰ سال عملیات تولیدی آغاز نشود، حق استخراج معادن از رویتر سلب خواهد شد”. 

جرج پسر بارون رویتر که رهبری مذاکرات مربوط به کسب این امتیازات را به عهده داشت، يك هديه ۲۰ هزار لیره ای به شاه، به خاطر امضای امتیازنامه تقدیم کرد، و هدایای دیگری نیز به صدر اعظم و سایر درباریان داد. با این ترتیب در اواخر سال ۱۸۸۹ «بانك شاهنشاهی ایران، به موجب فرمان مخصوصی که از طرف شاه صادر شده تشکیل گردید. 

اندکی پس از امضای امتیازنامه بانك، در حالی که کشور دستخوش آشوب و ناآرامی بود، ناصرالدین شاه مجددا عازم اروپا شد. 

در بازگشت به ایران، عطش شاه به پول و آمادگی انگلیس ها برای فرو نشاندن این عطش و برآوردن نیازهای ظل الله، مقدمات آغاز يك نهضت نیرومند ضد خارجی و مخالف حکام فاسد را، که از هرگونه بهره برداری خارجیان برای استفاده شخصی خویش استقبال می کردند، به وجود آورد. 

در ماه مارس ۱۸۹۰ يك مقاطعه کار انگلیسی به نام جی.ان.تالبوت به حمایت نمایندگی سیاسی انگلیس در تهران از شاه امتیازی خرید که به موجب آن تمام تولیدات، فروش داخلی و صادرات خارجی توتون و تنباکوی ایران به مدت پنجاه سال تحت کنترل او در می آمد. تالبوت در مقابل تعهد کرد يك چهارم از درآمد حاصله از این راه را به شاه و دولت او بپردازد، و سالی ۱۵ هزار لیره هم به عنوان اجاره بدهد. 

امتیاز تالبوت منافع گروههای مختلفی در داخل کشور را که با توتون و تنباکو سرو کار داشتند بشدت تهدید می کرد و از این رو جرقه قیام را به آتشی زد که در زیر خاکستر، در سراسر کشور وجود داشت. 

به این آتش، يك چهره ضد استعماری به نام سید جمال الدین اسدآبادی نیز که در خارج از کشور بود، دامن میزد او يك اصلاح طلب ایرانی و طرفدار وحدت مسلمانان و توسعه اسلام بود که طرفداران بسیار داشت. 

سید جمال الدین اسدآبادی

اسدآبادی که به خاطر مخالفتش با نقش استبدادی شاه از ایران تبعید شده بود، به ادوارد براون مستشرق معروف انگلیسی گفته بود که: سر ایران به هیچ اصلاحی نمی توان امیدوار بود، مگر آنکه ۶ یا ۷ سر از تن جدا شود.» و اضافه کرده بود که اولین دو نفر از این عده شاه و صدراعظم او (اتابك اعظم – امین السلطان) هستند. وفي الواقع اندکی بعد هر دو نفر نیز به قتل رسیدند. 

سید جمال الدین اسدآبادی، که از نفوذ عظیم رهبران اسلامی کاملا آگاه بود، به آیت الله حسن شیرازی در سامره نوشت نسبت به امتیازات اعطایی شاه به انگلیسیها و روسها اعتراض کند. سیدجمال در نامه اش شاه را فاسد خواند و او را به خاطر تعيين امین السلطان به سمت صدر اعظم سخت نکوهش کرده و درباره امین السلطان چنین اظهار نظر کرده بودند. 

او بیشتر سرزمین ایران و منافع آن را از جمله معادن و همچنین توتون… و مراکز اصلی کشت آنرا به دشمنان اسلام فروخته و آخرین معامله او «بانك است… (اشاره به امتیازی که به بارون رویتراعطا شده بود)… و آیا استنباط شما از بانک چیست؟ معنای آن تسلیم کامل عنان حکومت به دشمنان اسلام (ر) برده ساختن مردم در دست دشمن است. 

سید جمال در پایان نامه خویش به مرجع عالیقدر هشدار داده بود و اگر او به پشتیبانی مردم قیام نکند «کیان اسلامه بزودی به تسلط خارجیان در خواهد آمد. 

آیت الله بیدرنگ دست به صدور دفتری زد که به موجب آن تا زمانی که امتیاز توتون لغو نگردد، استعمال توتون و تنباکو حرام خواهد بود. 

در خود ایران که قیامهای خشونت آمیزی علیه شاه برپا شده بود، مردم از فتوا، به طور کامل تبعیت کردند. شاه ناگزیر تسلیم شد و امتیاز تنباکو را لغو کرد ولی خود را با مطالبه يك غرامت پانصد هزار لیره ای از جانب صاحب امتیاز مواجه دید. وقتی دولت نتوانست چنین مبلغ هنگفتی را تهیه نماینده وزارت خارجه انگلیس به بانك شاهنشاهی دستور داد مبلغ مذکور را به صورت قرضه در اختیار حکومت قرار دهد. بانك نیز این مبلغ را با بهره ۶ درصد به حکومت داد و عصر استعداد و اعطای امتیازات قرار شد دولت ایران آنرا در اقساط ۴۰ ساله باز پس دهد و به عنوان تضمین بازپرداخت آن، عایدات گمرکات بنادر خلیج فارس را در این مدت در گرو بانك شاهنشاهی ایران بگذارد. تمام این زیانها به طور مستقیم از جیب مردم ایران پرداخت می شد که هیچ کدام هنگام اعطای امتیاز کوچکترین اطلاعی از چگونگی و شرایط آن نداشتند. به قول ادوارد براون: «تمام اینها به خاطر ثروتمندتر شدن چند دلال طماع انگلیسی و مشتی وزرا و درباریان خائن ایرانی صورت می گرفت.

و عجیب اینجاست در تمام مدتی که وزارت خارجه انگلیس به طور مرتب دم از نیاز به اصلاحات در ایران میزد، خود انگلیسی ها با پرداختن رشوه به شاه و اطرافیانش، فساد را در کشور دامن می زدند، تا باز هم بیشتر به دوشیدن ایران بپردازند. 

جفری جونز

آن طور که جفری جونز گفته است: «با تحميل قرضه ای که ایران را مدن چهل سال تمام برای بازپرداخت زیر مهمیز می کشیده بانك انگلیسی موسوم به بانك شاهنشاهی ایران، وجود خود را بعنوان يك سازمان ثابت و دائمی در کشور تثبیت کرد، درحالی که عملا وسیله و آلت دست سیاسی دولت انگلیس برای انجام مقاصدی بود که در سه دهه متوالی پس از آن، هر روز ابعاد وسیع تری می یافت. می بینیم که سید جمال الدین اسدآبادی، در پیش بینی و تعبیر خویش از مفهوم «بان انگلیسی، اشتباه نکرده بود. 

در اوایل دهه ۱۸۹۰، نهضت ملی، وطن پرستانه و ضداستعماری در ایران بصورتی روزافزون گسترش می یافت تا آنکه در تاریخ ۸ ماه مه ۱۸۹۶، درست سه روز قبل از اینکه شاه قاجار جشن پنجاهمین سال سلطنت خود را برگزار کنده به ضرب شليك گلوله از پای درآمد. ضارب که از پیروان اسد آبادی» بود، آن طور که در بازپرسی گفت: شاه فاسد و اطرافیان رذل او را، که حقوق ملت را زیر پا گذاشته و به خارجیان امتیاز می دادند، مجازات کرده بود. اما او در این نکته اشتباه می کرد که با کشتن شاه عدالت برقرار و اصلاحات اجرا می شود. 

در تاریخ ۸ ژوئن ۱۸۱۶ (درست یکماه بعد از قتل ناصرالدین شاه) پسر شاه ظنه قدرت و اصول مقتول، در تهران تاجگذاری کرد و کمابیش مانند پدرش، به فرمانروایی ادامه داد. 

این حوادث، جز يك سقوط ناچیز و موقت بر ارزش سهام، تأثیری در وضع بانك شاهنشاهی نگذارد و بر پایه های آن لرزه نینداخت. بانی حقوق مدنی خود را از امتیازنامه در برابر ۱۵۰ هزار لیره استرلینگ به مؤسسه جدیدی به نام بانك ایرانی حقوق معدنی فروخت که جرج رویتر، پسر بارون رویتر عضو هیئت مدیره آن بود. مؤسسه در اکتشافات نفتی خود ناکام ماند و مدت امتیازنامه، که در آن مقرر شده بود ظرف ده سال باید به صورت انتفاعی درآید و سود داشته باشد، در سال ۱۸۹۹ به پایان رسید. 

ژاله دمرگان

در این میان یک هیئت علمی فرانسوی به ریاست ژاله دمرگان به ایران آمد و زمین شناسان این هیئت تصادفا در ناحیه چاه سرخ در شمال غربی کشور، نزديك مرز ترکیه، به رگهای طبیعی از نفت دست یافتند. آنها در سال ۱۹۹۲ پس از يك بررسی کامل از محله گزارش مثبتی از احتمال وجود منابع نفت در منطقه تهیه کرده و آنرا در يك نشریه فرانسوی به نام سالنامه معادن انتشار دادند. در سالهای بعد گزارشهای دیگری که توسط هیئت مرگان تهیه شده بود، حکایت از آن داشت که ترکیب زمین شناسی منطقه، وجود نفت را در آن ناحیه تأیید می کند. این گزارش، يك ارمنی به نام کتابچیخلن را که مدیرکل گمرکات ایران بود تشویق کرد که امتیاز حقوق انحصاری اکتشاف و استخراج نفت را در سراسر کشور به دست آورد. او سپس به پاریس رفت و با سر هنری دروموندولف، وزیر مختار پیشین انگلیس در تهران تماس گرفت و از او برای معرفی سرمایه گذاران انگلیسی که ممکن بود مایل به سرمایه گذاری در نفت ایران باشند. كمك خواست. ولف او را به ویلیام ناکس دارسی، فرزند یک وکیل دعاوی ایرلندی که از کار استخراج طلا در استرالیا پولدار شده بود معرفی کرد. ادوارد کرتی نماینده پیشین رویتر، اینک به عنوان نماینده کتابچی خان به لندن اعزام شد و او برای کارمندان دارسی کشفیات زمین شناسان فرانسوی را تشریح کرد. آنگاه دارسی با دکتر ہوورتن ردوود. بك کارشناس برجسته نفتی، مشاوره کرد و بنا بر توصیه دکتر ردوود، يك زمين شناس برجسته بنام اچ.برلز برای تحقیقات بیشتر عازم ایران گردید و بر لز در بازگشت از ایران گزارش مثبتی از امکان وجود نفت در استانهای کرمانشاه و خوزستان داده که این گزارش چرخهای عملیات را به گردش درآورد. در ژانویه ۱۹۰۱، پس از تشکیل ۱۰-۱۲ جلسه در پاریس و لندن میان دارسی، کتابچی خان، ولف وکوت، هر چهار تن برسر میزان سهم خود از منافعی که در صورت کشف نفت در ایران به دست خواهد آمد توافق کردند، به شرط آنکه امتیاز قانونی لازم به دست آید. هیچ کدام از آن چهار تن، آن موقع پیش بینی نمی کردند عواید حاصله از امتیاز تا چه حد هنگفت خواهد بود، و جز مدارسی که بیشترین سهم را برای خود خواسته بود، بعدا همگی متأسف بودند چرا به قبول چنین سهام کوچکی رضایت داده اند. 

دارسی، قبل از آنکه از پشتیبانی دیپلماتيك دولت متبوع خویش مطمئن شود، هیچ اقدامی نکرد و پس از آنکه از این بابت خیالش راحت شد، شخصی به نام آلفرد ماریوت پسرعموی یکی از مشاوران خویش را بعنوان نماینده اش در تهران معرفی کرد. وزارت خارجه انگلیس به ماریوت نامه ای داد که طی آن از سر آرتور هاردینگ وزیر مختار خویش در تهران خواسته بود به او کمک کند، و به این طریق دولت انگلیس در ماجرا متعهد شد. معذالك كار واقعی برای باز کردن راه در تهران، باز به عهده کتابچی خان بود و او برای انجام این منظور راهی کاملا واقع بینانه در پیش گرفت، به این معنی که پشتیبانی تمام وزرای اصلی و درباریان متنفذ شاه را به دست آورد و در این رهگذر حتی از چرب کردن سبیل پیشخدمت مخصوص شاه، که صبحها مأمور آوردن قهوه و قلیان صبحانه اعليحضرت بود نیز خودداری نکرد . کتابچی خان در آوریل سال ۱۹۰۱ با علی اصغر امین السلطان، نخست وزير «صدراعظم و محرم خامه اعليحضرت، ملاقات کرد و پیش نویسی قراردادی را که در لندن تهیه شده بود با وی در میان گذاشت. هاردینگ وزیر مختار انگلیس نیز چند جلسه با نخست وزیر ملاقات داشت و از وی خواست با پیش نویس تهیه شده قرارداد موافقت کند. اساس این پیش نویس بر تشكيل يك شرکت اکتشاف و استخراج نفت در سراسر کشور تکیه داشت که به صورت قانونی و انحصاری قدرت عمل داشته باشد. و در عوض دولت ایران به عنوان حق الامتياز ۱۰ درصد از منافع خالص را دریافت دارد و ۵ درصد نیز به عنوان مالیات بر صادرات نفت بگیرد. 

پس از آنکه کتابچی خان قول پرداخت رشوه های کلانی را به نخست وزیر و مقامات دیگر ایرانی داد، و بخشی از آن را نیز نقدأ و على الحساب پرداخت، پیش نویس قرارداد تقدیم مظفرالدین شاه شد. روز ۲۰ مه ۱۹۰۱ شاه اعلام کرد با قرارداد موافقت نخواهد کرد مگر آنکه ۴۰ هزار لیره نقدا بعنوان پیش پرداخت دریافت دارد، و ۴۰ هزار لیره دیگر، به محض تشکیل کمپانی به وی پرداخت شود. بعلاوه سهم ایران از درآمد خالص باید ۱۶ درصد باشد، نه ۱۰ درصدی که در قرارداد ذکر شده است. مظفرالدین شاه پس از اعلام نظریات خود، بقصد شکار تهران را ترك گفت.

امین السلطان

در این میان، امین السلطان هم بهانه گرفت که نگران مخالفت روسیه با چنین امتیازی است ولی کتابچی خان با وعده پرداخت پنج هزار لیره دیگر به عنوان هدیه، سر و ته قضیه را هم آورد. این مبلغ و همچنین پرداختهای دیگر در این زمینه مورد موافقت دارسی قرار گرفته و به ماریوت، نماینده خویش گفته بود: 

اگر بتوانی هر راهی پیشنهاد کتی که به اعطای این امتیاز کمک کند، تردید نکن و از جانب من اختيار داری.»

فقط يك مانع دیگر بود که بایستی از سر راه برداشته می شد و آن درخواست شاه در مورد مطالبه ۱۶ درصد از کل منافع خالص بود، اما ماریوت برای دستکاری ارقام در پیش نویس قرارداد مشکل مهمی نداشت. او خیلی ساده پیشنهاد شاه یعنی افزایش ۱۰ درصد به شانزده درصد را قبول کرد و در عوض۵ درصد مالیات صادرات را، که در پیش نویس اصلی خودشان پیشنهاد کرده بودند، از پیش نویس قرارداد حذف کرد. روز ۲۸ ماه مه شاه قرارداد امتیازنامه را از طرف دولت خود و ماریوت به نمایندگی از طرف دارسی امضا کردند. به موجب قرارداد به دارسی اختیار داده شد به مدت شصت سال بتواند امتیاز انحصاری اکتشاف، استخراج و تصفیه نفت را در سراسر ایران، بجز پنج ایالت شمالی که هم مرز با روسیه بودند، داشته باشد. به صاحب امتياز (دارسي) اجازه داده شد از تمام زمینهای لم یزرعی که متعلق به دولت است، و ممکن است مورد استفاده وی قرار گیرد، بدون پرداخت هرگونه مالیات و عوارضی استفاده کند و آن اراضی را در اختیار گیرد. وارد کردن وسایل و ابزار و آلات لازم برای فعالیت های نفتی و همچنین صدور نفت و هرگونه محصولات نفتی از پرداخت هرگونه مالیات و عوارض گمرکی معاف شناخته شد. 

صاحب امتیاز همچنین می توانست يك يا چند کمپانی دیگری غیر از خود را برای همکاری وارد عمل کند، با تشکیل دهد، به شرط آنکه قبلا وضع و موقعیت و مکان کمپانی ها را به اطلاع دولت ایران برساند. قرار شد اگر قرارداد لغو نشود، اولین کمپانی ظرف دو سال از تاریخ اعطای امتیاز تأسیس گردید و همچنین بمحض تشکیل اولین کمپانی بهره برداری، ۲۰ هزار لیره نقدا و ۲۰ هزار لیره از سهام شرکت، که وجه آن تأدیه شده باشد، به دولت ایران تسلیم شود. البته صاحب امتیاز بایستی ۱۶ درصد از کل منافع حاصله را از منافع هر شرکت با شرکتهای دیگری که تأسیس می کند نیز، به دولت ایران بپردازد. دولت ایران می توانست نماینده ای معرفی کند تا با مدیر شرکت و با کمپانیهای دیگری که قرار بود تشکیل شود مشاوره نماید. نماینده با کمیسر مذکور نوعی نظارت در کار شرکت داشته و در موارد مقتضی و لازم در حفظ منافع دولت ایران می کوشید. به موجب قرارداد، در انقضای مدت ۶۰ ساله (سال ۱۹۶۱) تمام دارایی های شرکت بدون پرداخت هیچ گونه عوارضی به تملك دولت ایران در می آمد. اختلافات طرفین بایستی به یک کمیته ۲ نفری مرکب از در حکم یکی به انتخاب ایران و دیگری به انتخاب شرکت ارجاع می شد و این دو نفر شخص ثالثي را میتوانستند به عنوان سر حکم یا حکم نهایی تعیین کنند. نکته شگفت انگیز در این است که دولت ایران به عنوان نماینده با کمیسر نفت خود، کتابچی خان را معرفی کرد. یعنی همان شخصی که فعالانه برای دارسی کار می کرد تا امتیاز نفت را برای او به دست آورد، و دارسی هم پاداشش را با اعطای بخشی از سهام شرکت پرداخته بود. در اواخر ژوئن که دارسی امتیاز نامه امضا شده توسط مظفرالدین شاه را دریافت داشت به لرد لنسداون وزیر خارجه وقت بریتانیا چنین نوشت: 

دارسی

مایلم صمیمانه ترین تشکرات خویش را به حضور آن لرد معظم، به خاطر خدماتی که برایم انجام داده اید تقدیم کنم… من امیدوارم این سرمایه گذاری به نفع بازرگانی بریتانیا و نفوذ بریتانیا در کشور ایران باشد. از این رو به خود جسارت داده می خواهم تقاضای ادامه حمایت و مساعدت دولت اعليحضرت را نموده، و امیدوار باشم در صورت لزوم به من و همچنین نمایندگان من اجازه داده شود به وزارت خارجه بریتانیا و یا نمایندگان دیپلماتیک و کنسولی دولت اعلیحضرت در ایران مراجعه کنیم و اطمینان می دهم که مشاورات آنان همواره از طرف من مورد استقبال قرار گرفته و نظراتشان مطاع خواهد بود؟ 

شاه ایران که بسیار خشنود بود امتیاز متضمن منافع مالی برای شخص اوست فرمانی صادر کرد که در آن اعلام شده بود به دارسی و تمام اولاد و احفاد و همچنین دوستان او قدرت کامل و آزادی غير محدودی داده است که برای مدت شصت سال تمام در عمق خاك ایران به آزمایش، حفاری و خاکبرداری برای کشف نفت بپردازند و تمام مقامات رسمی کشور باید بدانند از آنجا که دارسی مورد عنایت خاص دربار عالی ماست، بهترین مساعی خویش را برای کمک به وی به عمل آورند. 

در آن زمان در ایران پارلمانی وجود نداشت و مذاکره درباره قراردادی که بر مقدرات مردم برای دهها سال می توانست اثرات عظیم داشته باشد، از همه پنهان نگه داشته شد. علاوه بر این موضوع را برای دولتهای دیگر نیز روشن نکردند، اما روسها بالاخره از مسئله امتیاز با خبر شدند و فشار شدیدی بر ایران گذاشتند که آن را لغو یا لااقل تعدیل کند ولی این فشار کوچکترین اثری نداشت. 

دارسی که حالا امتیاز نامه را در بغل داشت، در جستجوی مردی برآمد که بتواند عملیات حفاری را در ایران رهبری کند، و بالاخره جرج برنارد رینولدز از مهندسان سرسخت سلطنتی را پیدا کرد که قبلا نیز حفاریهای نفتی مشابهی در هند هلند رتی انجام داده بود. 

رینولدز عازم تهران شد و در آن شهر گروهی از حفاران لهستانی را استخدام کرد که قبلا در میدانهای نفتی باکو برای روسها، کار کرده بودند . رسیدن تجهیزات، آذوقه و تدارکات، که بایستی با واگن و ارابه از انگلیس می آمد، ماه ها به طول انجامید و سرانجام عملیات حفاری در پاییز سال ۱۹۰۲، در «چاه سرخ» آغاز شد. در ماه دسامبر همان سال آنتوان کتابچی و پسرش ونسان به عنوان کمیسر نفت از طرف ایران تعیین و آغاز به کار کردند. طبق شرایط قرارداد دارسی می بایست شرکت بهره برداری اولیه را تا پایان ماه مه سال ۱۹۰۲ تشکیل دهد، اما تا آن تاریخ به نفت نرسیدند. با وجود این، يك هفته قبل از انقضای مدت ضرب الاجل، دارسی شرکت بهره برداری اولیه FEC) را با سرمایه اسمی ۶۰۰ هزار لیره تشکیل داد که قیمت هر سهم آن يك ليره بود.

همان طور که امتیازنامه مقرر می داشت، دارسی ۲۰ هزار لیره نقدا و ۲۰ هزار سهم شرکت را به دولت ایران – یا در حقیقت به شاه ایران – پرداخت کرد علاوه بر این شاه دوام های شرافتیه دیگری به شخصیت های برجسته ایرانی که در راه کسب امتیاز کمک کرده بودند، نیز داشت که با پرداخت ۲۰ هزار لیره .۱۹ هزار لیره نقد و ۳۰ هزار لیره به صورت سهام. این وامها را نیز ادا کرد. از سهام پرداختی دارسی، ۲۰ هزار لیره نصیب امین السلطان – صدراعظم – و وزرای معادن و خارجه شده که البته تمام آنها قبل از امضای امتیازنامه نیز، مبالغي وجه نقد دریافت کرده بودند. 

دارسی، بزودی متوجه شد سرمایه ها و وسایل او و (FEC) ممکن است نتواند از عهده تأمین هزینه های سنگین حفاری، در چنین سرزمین دور افتاده ای برآید وی در صدد برآمد با دیگر سرمایه گذاران انگلیسی تماس بگیرد اما آنها را چندان علاقه مند به موضوع ندید. با وجود این بارون آلفونس روچیلد فرانسوی اظهار اشتیاق کرد که مسئله سرمایه گذاری را مورد مطالعه قرار دهد. هنگامی که دارسی عازم «كان» بود، تا امتیازنامه را به روچیلد بفروشد، دولت بریتانیا ناگهان متوجه این مسئله شد که امتیازنامه در شرف آن است که از دست انگلیسی ها خارج شود. از اینرو ارنست پرتی من، وزیر دریاداری نامه ای برای دارسی نوشت و از او خواست از فروش امتیازنامه منصرف شود. 

سر جان فیشر، که در سال ۱۹۰۴ به مقام لرد اول دریاداری انگلیس رسیده مایل بود سوخت نیروی دریایی کشور خود را از زغال سنگ به نفت تبدیل کند و کمیته ای به ریاست پرتی من مامور مطالعه درباره این مسئله شده بود که وضع را از لحاظ درآوردن منابع جدیدی از نفت، تحت تسلط انگلیس، مورد بررسی قرار دهد. 

بوورتن ردوود به عنوان يك مشاور برجسته مسائل نفتی، امکانات نفت ایران را به اطلاع این کمیته رساند، اما دولت بریتانیا از ورود به حیطه سرمایه گذاریهای خصوصی مهم اکراه داشت. از این رو پرتی من در صدد برآمد در محافل مالی شخصیت معتبری را پیدا کند که قادر به جلب سرمایه گذاران ثروتمند باشد. او بالاخره شخصیت ایده آل خود را در وجود لرد استراچکونا یافت که بنیانگذار راه آهن پاسيفيك در کانادا و بانك مونترال بود و در سال ۱۸۹۶ پست کمیسر عالی کانادا در لندن را به دست آورده بود. وزارت دریاداری با كمك لرد استراچکونا شرکت نفت برمه را توانست متقاعد کند که به سرمایه گذاری دارسی مساعدت نماید.

در اوایل سال ۱۹۰۵، يك سندیکای امتیازات با سرمایه یکصد هزار لیره تشکیل شده بود که ۱۵ هزار لیره آن متعلق به شرکت نفت برمه و ۵ هزار لیره متعلق به لرد استراچکونا بود. با این ترتیب وزارت دریاداری موفق شد امتیاز دارسی را همچنان در دست انگلیس ها نگاه دارد 

اما در ایران، و در جنوب این کشور مشکل تازه ای ظاهر شده بود، به این ترتیب که وقتی رینولدزو کادری که استخدام کرده بود وسایل حفاری را به مسجد سلیمان آوردند، خود را با مقاومت قبایل بختیاری روبرو دیدند که به هیچوجه امتیازی را که دولت مرکزی به دارسی داده بود به رسمیت نمی شناختند. آنها این مسئله را کاملا روشن کردند که هرگز اجازه فعالیت به تیم وی نخواهند داد، مگر آنکه رؤسای کمپانی تعهد کتند ۱۰ درصد از منافع خالص نفتی را که به دست می آورند. و آن طور که آنها ادعا داشتند متعلق به سرزمین و قلمرویشان بود۔ دریافت دارند. اما به جای آنکه وزارت خارجه انگلیس موضوع را با دولت ایران در میان گذارد، ترجیح داد، جان ریچارد پریس سرکنسول خود در اصفهان را به تیم دارسی وام دهد تا به آنان در خود محل برای حل اختلاف كمك كند. پریس، اصرار کرد خانهای بختیاری در مطالبات خود تخفیف دهند و بالاخره در تاریخ ۱۵ نوامبر خانهای بختیاری موافقت کردند از هر ۱۰۰ سهم عادی کمپانی و هر شرکت دیگری که در آینده، در ارتباط با نفت در منطقه بختیاری تشکیل شود، ۲ سهم متعلق به آنان باشد. علاوه بر این کمپانیها باید مبالغی برای استخدام و پرداخت حقوق گاردهای محافظ عملیات حفاری و کارگران نصب لوله های نفتی بپردازند. توافق با خانهای بختیاری منجر به تشکیل شرکت نفت بختیاریه به عنوان يك مؤسسه تولید کننده شد۳. 

سندیکا در سال ۱۹۰۶ با عامل ناراحت کننده جدیدی مواجه گردید. احساسات ضد استعماری، که با لغو امتیاز تنباکو، موقتا صحنه سیاسی ایران را خاموش گذارده بود، به صورت مخالفت با رژیم استبدادی مظفرالدین شاه، بار دیگر ظهور کرد و این بار با شدت تمام تقاضای ایجاد قانون اساسی را داشت که با اتکای بر آن، حکومت یك سیستم پارلمانی، بر کشور تضمین شود. زیر فشار شدید مردم و احساسات ضد استبدادی آنان، مظفرالدین شاه با تهیه پیش نویسی برای تدوین قانون اساسی موافقت کرد و زمانی که این پیش نویس تهیه می شده شاه در بستر مرگ افتاده بود. روحانیون از او خواستند توجه داشته باشد بزودی به رحمت ایزدی می پیوندد و باید کوشش کند تا مشمول الطاف خداوند شود… مثلا اقدامی، با هدفی بزرگ و عالی انجام دهد که از سنگینی بار گناهانش بکاهد. این هشدار روحانیت او را ترغیب کرد تا روز اول ژانویه سال ۱۹۰۷، بر فرمان مشروطیت صحه گذارد و این اقدام موجب ابراز احساسات شادمانه بزرگی از طرف انبوه جمعیت های عظیم در خیابانهای پایتخت گردید. ۳۲ يك هفته پس از این واقعه مظفرالدین شاه فوت کرد و پسرش محمدعلی میرزا جانشین او شده ولی در عمل نشان داد که موافقتش با مشروطه و قانون اساسی، بسیار کمتر از پدرش بوده و مصمم است از روش پادشاهان گذشته پیروی کرده و از همان سیستم استبدادی و مزایای حکومت مطلقه بهره مند شود 

در این میان روسیه و بریتانیا که نگران اثرات مبارزات مشروطیت بر منافع خود در ایران بودند، همچشمی های دیرین را کنار گذاردند و در تاریخ ۳۱ ارت سال ۱۹۰۷ در سن پترزبورگ قراردادی امضا کردند که به موجب آن ایران به دو منطقه نفوذ تقسیم می شد. براساس این قرارداد بریتانیا تعهد کرد که در منافع روسیه در نیمه شمالی ایران دخالت نکند، و روسها هم موافقت کردند که در 

جنوب و حوزه خلیج فارس، که از لحاظ سلطه انگلیس بر هند و خاور نزديك اهمیت حیاتی داشت، دست به مداخله نزنند. این قرارداد سلاح مؤثری به دست مشروطه خواهان داد که با استفاده از آن، عليه سلطه امضا کنندگان قرارداد دست به مبارزه بزنند. 

درست در همان روزی که این قرارداد در سن پترزبورگ امضا می شد، امین السلطان، صدراعظم مقتدر ایران در تهران به قتل رسید. ضارب گلوله ای نیز بخود زد و در جا کشته شد. بعدا وقتی مشروح جریان امضای قرارداد ۱۹۰۷ و چگونگی آن در ایران فاش شده از قاتل صدراعظم به عنوان يك وطن پرست بزرگ تجلیل کردند. با وجود این، عناصری که سرگرم مبارزه در راه به دست آوردن مشروطیت بودند، معارضه ای در برابر قرارداد دارسی به وجود نیاوردند. آنها بیش از آن سرگرم مبارزه برای تأسيس يك دولت مشروطه بودند که بتوانند به خود اجازه دهند وارد مبارزه ای بر سر نفت با بریتانیا گردند. 

کارکنان دارسی عملیات حفاری را در مسجدسلیمان آغاز کردند. برای محافظت آنها دولت انگلیس يك گروه ۲۰ نفری از سربازان هندی را به فرماندهی ستوان جوانی به نام آرنولد ویلسون (که بعدا سر آرتولد ویلسون شد) به منطقه اعزام داشت. در این میان تأمین منابع مالی برای ادامه عملیات به صورت يك مشکل جدی درآمده بود. در اوایل سال ۱۹۰۸ کیهانی نفت برمه، برای آنکه تحقیق کند آیا ادامه عملیات با هزینه هنگفتی که دارد، مقرون به صرفه است یا نه؟ بازرسی را به ایران اعزام داشت و او هم در بازگشت اظهارنظر کرد ادامه عملیات بی فایده است. بی درنگ تلگرامی از لندن برای رینولدز فرستادند که در آن دستور داده شده بود کار را متوقف کند، تأسیسات و وسایلی را که ارزش دارد به انگلیس بازگرداند، پیاده نماید و به لندن بازگردد. 

رینولدز

این تلگرام رینولدز را بشدت آشفته کرد. همین طور افسر جوان، یا سرآرنولد ویلسون بعدی را که درباره این ایام در خاطرات خویش به تلخی می نویسد: «از کار کردن در اینجا برای بازرگانان و پولدارهایی که با کلاه های سیلندر و سر و ریخت مسخره خود در لندن نشسته و خیال می کنند پیشگامان امپراتوری هستند، خسته شده ام.» 

به هرحال رینولدز تصمیم می گیرد عملیات حفاری را تعطیل نکند تا آنکه رسید رسمی تأییدیه کتبی تلگرام برسد و برای توقف کار سندی در اختیار داشته باشد. و او با اتخاذ این تصمیم پاداش خود را بخوبی گرفت. در ساعت ۴ صبح روز ۲۶ ماه مه سال ۱۹۰۸ مته حفاری در عمق ۱۱۸۰ پا زیرزمین به نفت رسید و فورانی از این مایع غلیظ به ارتفاع ۵۰ پا به آسمان جهید. در پایان ماه دارسی تلگرامی که آن همه وقت در انتظارش بود، یعنی فوران نفت» را دریافت داشت. این خبر بقدری او را خوشحال کرد که بلافاصله به همسرش نینا مژده داد يك اتومبیل «رولزرویسه که در آن زمان ۱۵۰۰ لیره ارزش داشت برایش خواهد خرید. کمپانی رولزرویس تازه شروع به کار کرده و به سراسر جهان فقط چند صد دستگاه از این اتومبیل جدیدالتوليد فرستاده بود.

سرمایه گذاری انگلیسی، با صرف کل سرمایه ای معادل ۲۰۰ هزار لیره در طول مدت ۸ سال، سرانجام به اکتشاف نفت در ایران موفق شده بود. 

وقتی این مسئله روشن شد که در ذخایر کشف شده نفت به مقادیر تجارتی وجود دارد، نگرانیهای مربوط به مسائل مالی برطرف گردید. این مسئله آن بود که طرح مناسبی برای ایجاد یک کمپانی کارآمد با تأمین مالی کانی، که بتواند تمام جنبه های مختلف عملیات را اداره کند، تدوین شود. پس از ماهها مذاکره و مشاوره میان لرد استراچکونا، دارسی، کمپانی نفت برمه، بانکداران، تکنسین ها نفسه قدرت و اصول و وکلای دعاوی، بالاخره چهارچوب طرح تشکیل کمپانی نفت انگلیس و ایران (APOC) بوجود آمد. اما قبل از تشکیل چنین شرکتی باید حقوق دارسی، که دارنده امتیاز بود، و بخش اعظم سرمایه شخصی خویش را در این راه گذارده بود، جبران می شد. 

در اواخر ماه مارس سال ۱۹۰۹ قراردادی میان دارسی و گروه برمهه به امضا رسید که به موجب آن وی موافقت کرد در برابر مبلغ ۲۰۲۰۶۷ لیره و ۱۶ شیلینگ و پنس وجه نقد و ۱۷۰ هزار سهم از سهام عادی کاملا تأدیه شده آن گروه، امتیازنامه های خود را به همراه تمام حقوق و سهام خویش در قراردادهای مختلف مربوط به آن بفروشد. 

با این ترتیب نه تنها تمام سرمایه ای که گذاشته بود برگشت، بلکه منافعی معادل ۸۹۵ هزار لیره استرلینگ نیز به طور خالص به دست آورد که ارزش سهام واگذار شده گروه برمه به او بود. 

انتقال امتیازنامه دارسی به طرفی دیگر، بدون موافقت دولت ایران امکان پذیر نبود. اما خوشبختانه (البته از لحاظ دارسی) رنسان کتابچی هم کمیسر عالی نفت از طرف دولت ایران، و هم شريك خود او بودا برای جلب موافقت کتابچی، دارسی از مجموع ۱۷۰ هزار سهم خود در گروه برمه ۱۱۹۰۰ سهم را به وی منتقل کرده. 

حالا راه برای تشکیل کممانی نفت انگلیس و ایران باز شده بود که در تاریخ ۱۴ آوریل سال ۱۹۰۹ با سرمایه ۲ میلیون لیره استرلینگ تشکیل گردید. نیمی از سهام عادی و هر يك به ارزش يك ليره بود و نیم دیگر را سهام ممتاز با ۶ درصد ارزش ترجیحی تشکیل می داد. سهام عادی که بهای آنها کاملا تأدیه شده بود به شرح زیر تقسیم گردید: 

نفت برمه (۵۷۰ هزار سهم)، سندیکای امتیازات (۴۰۰ هزار سهم) و لرد استراچکونا (۳۰ هزار سهم). لرد مذکور همچنین به سمت ریاست کمپانی برگزیده شد. سهام ممتاز کلا به بازار عرضه گردید و تمام آن ظرف نیم ساعت در بورس به فروش رفت.

در هیئت مدیره ۷ نفره کمپانی، علاوه بر لرد استراچکونا، که به سمت ریاست تعیین شده بود، دارسی و سر جان کارگیل نیز عضویت داشتند. کارگیل نقش فعالی در مذاکرات با وزارت دریاداری برای تشکیل APOC به عهده داشت. 

در اطلاعیه مربوط به تعیین جزئیات کار کمپانی به این نکته توجه شده بود که قراردادهای اساسی برای «نفت سوخته را ممکن است محرمانه از طریق وزارت دریاداری پیگیری کرده و همچنین این مسئله آمده بود که مخرج لوله های نفت (APOC) در رأس خلیج فارس و تحت کنترل دولت بریتانیا خواهد بود. در جلسه افتتاحیه شرکای کمپانی، لرد استراچکونا از طرف خود از كمكهای ارزنده ای که کمپانی برای تأسیس و آغاز فعالیت خود از جانب وزارت خارجه انگلیس و کنسول آن وزارتخانه در ایران بهره مند شده بود قدردانی کرد. الول ساتن در کتاب خود می نویسد: 

به این ترتیب صنعتی که در دو جنگ جهانی نیروی دریایی انگلیس را نجات داد و از طرف دیگر برای صاحب اصلی آن، یعنی ایران، بیش از مجموع تمام مانورهای سیاسی قدرتهای بزرگ ناراحتی و دردسر ایجاد کرد، به وجود آمد. 

در تمام طول سالهای ۱۹۰۸ و ۱۹۰۹ که نفت کشف شد، و (APOC) به وجود آمد، ایران درگیر مبارزات استقرار مشروطیت بود. گرچه به موجب قانون اساسی که از طرف مظفرالدین شاه امضا شد مردم می توانستند نمایندگان انتخابی خود را به مجلس شورای ملی بفرستند، پسر و جانشینش محمدعلی شاه از هر تأسیسی در کشور، که با قدرت مطلقه او تعارض داشت، بشدت متنفر بود. 

مخالفت او با رژیم مشروطه منجر به انقلابی عليه او از جانب مشروطه خواهان گردید که عمدتا از دو طبقه اجتماعی برخاسته بودند. اول طبقه متوسط سنتی که منافع شان را سلطنت مستبده ای که کشور را در اختیار بهره برداری بیگانگان گذارده بود، تهدید می کرد. گروه دیگر طبقه متوسط جدید 

تکنوکرات» و حرفه ای بودند که از ایده های غربی الهام می گرفتند. این طبقه علاوه بر آن که با قدرت خداگونه سلاطین مخالف بودند، از حقوق انعطاف ناپذیر و غیر قابل تخطی مردم نیز حمایت می کردند. آنها نه تنها با «سایه خدا، در زمین – ظل الله – یا به عبارت دیگر پادشاهان، به معارضه برخاسته بودند، بلکه پشتیبان مساوات، آزادی، برادری و اخوت نیز بودند. 

نیروهای محرکه هر دو طبقه را تعدادی از اصلاح طلبان، نویسندگان و روزنامه نگاران تشکیل می دادند که به نظرشان مشروطیت و حاکمیت ملی برای ایجاد یك ایران نیرومند امروزین ضروری به نظر می رسد در آن زمان در ایران هیچگونه حزب سیاسی وجود نداشت اما نیروهای مشروطه خواه، حدود یکصد انجمن سیاسی به وجود آورده بودند که اعضای آن مرتبا گردهم می آمدند و به تبادل نظر و ارزیابی نیروها می پرداختند. 

تشکیل این انجمن ها و مجامع به تشكيل يك انجمن محدودتر و محرمانه تری بنام کمیته جنگ انجامید که به پی افکندن طرح هایی برای نبرد علیه حکومت استبدادی پرداخت. مرد جوانی به نام «محمد مصدق که در آن زمان، سالهای میانی دهه بیست تا سی سالگی عمر خود را می گذراند، نایب رئیس یکی از این مجامع به نام مجمع انسانیت بود که او هم به عضویت کمیته جنگ انتخاب گردید. به این ترتیب زندگی سیاسی مردی آغاز شد که مقدر بود حدود چهل سال پس از این تاریخ، مسئولیت ملی کردن نفت ایران را به عهده بگیرد. 

محمد علیشاه تصمیم گرفت خود را از چنگ مجلس برهاند و به سرهنگ ولادیمیر لیاخوف، افسری روسی که فرماندهی بریگاد قزاق ایران را به عهده داشت، دستور داد مشروطه خواهان را تار و مار کند و لیاخوف و مردانش مطیعانه این دستور را، با به توپ بستن مجلس و مسجد جنب آن، اجرا کردند و صدها مشروطه خواه را در خاك و خون غلتاندند. این امر به قیامی عمومی علیه شاه در سراسر کشور انجامید و برای هدف مشروطه پیروان فراوان تازه ای فراهم آورد در ماه ژوئیه سال ۱۹۰۹ مشروطه خواهان، سلطنت طلبان و قزاقان را درهم شکستند و پایتخت را به اشغال خویش درآوردند. 

شاه که جان خود را در خطر می دید، همراه اعضای خانواده اش در سفارت روسیه پناه گرفت و پس از ارتکاب چنین عمل حقارت آمیزی، طبیعی بود که دیگر نمی تواند به تخت سلطنت بازگردد. 

از این رو در تاریخ ۱۰ ژوئیه ۱۹۰۹ شاهزاده احمد، فرزند ارشد او که فقط ۱۲ سال داشت، از پناهگاه سفارت روس خارج شد و به عنوان يك پادشاه مشروطه سوگند وفاداری یاد کرد. شاه مخلوع همراه همسر، چهار فرزند و ۱۰ تن از زنان حرم خویش، و همچنین تعدادی مصاحب دیگر، تهران را به قصد بندر سادسا، در روسیه (اوکراین) ترك گفت . . 

اغتشاشات پایتخت اثراتی بسیار اندك در آن قسمت از نواحی جنوبی کشور که به تولید نفت اشتغال داشت، گذارد. (APOC) با اطمینان، برنامه کشیدن لوله ای به آبادان، در دهانه شمالی خلیج فارس را پیش برد که قرار بود در آنجا بك تصفیه خانه نفت نیز تأسیس شود. منطقه آبادان در آن زمان بیشتر عرب نشین بود، و به وسیله شخصی به نام خزعل اداره می شد. خزعل گرچه اسما از طرف دولت مرکزی ایران منصوب شده بود، ولی با پشتیبانی انگلیس ها نوعی حکومت خودمختار داشت. امکان تأسيس يك دولت مشروطه در مرکز، نقش خودمختاری شیخ را به خطر می انداخت. برای رفع نگرانی خزعل، سرگرد پرسی کاکس (کمیسر سیاسی مقیم انگلیس در خلیج فارس در ماه مه سال ۱۹۰۹ به او پیشنهاد کرد: بریتانیا تضمین می کند به دولت ایران اجازه نخواهد داد وضع موجوده او و اعقاب و جانشینانش را برهم بزند. 

شیخ دلیلی نداشت نسبت به قبول این پیشنهاد تضمین انگلیس ها تردید نشان دهد، چه کمیسر سیاسی مقیمه، در واقع سلطان بی تاج و تخت خلیج فارس به شمار می آمد. 

اقدام بعدی سرگرد کاکس جلب موافقت شیخ با اجاره دادن زمینی به مساحت يك ميل مربع در برابر سالی ۶۵۰ ليره در آبادان بود که (APOC برای ساختمان بندر و تصفیه خانه به آن نیاز داشت. 

این موفقیت موجب شد تا سر ادوارد گری وزیر خارجه وقت انگلیس و همچنین مدیران (APOC) از وی بطرزی شایسته تمجید و تقدیر کنند که چگونه وفادارانه منافع کہانی را تأمین کرده است. با ترتیبانی که کاکس با خزعل داده

بود و با توجه به توافق هایی که قبلا با خانهای بختیاری به دست آمده، و به آن اشاره شد، دولت بریتانیا خودمختاری (APOC) را در برابر حکومت مرکزی ایران تقویت کرد. 

در حقیقت همان طور که لرد استراچکونا رئیس هیئت مدیره (APOC) در جلسه سالانه صاحبان سهام آن کمپانی در سال ۱۹۱۱ اظهار داشت: «در داخل خاک ایران در قلمرو سرزمینهای شیخ خزعل و خانهای بختیاری قرار دارد…. خوشبختانه ما می توانیم اوضاع سیاسی کنونی این کشور را با متانت و آرامش خیال کامل تحمل کنیم». (ابراز احساسات حاضران در جلسه!) 

دولت ایران کرارا به ترتیباتی که AROC) با شیخ و بختیاری ها داده بود اعتراض کرد، ولی کلیه این اعتراضات بی نتیجه مانده بود. 

از آنجا که آبادان با اجاره ای کمتر از ۱۳ ليره در هفته در اختیار گرفته شده بود، مهندسان، متخصصان و تکنسین های تصفیه خانه و کارگران از ملیتهای مختلف ایرانی، عرب، چینی، برمه ای و غیره به آنجا هجوم آوردند و به سرعت تصفیه خانه را ساختند. 

سال ۱۹۱۲، سالی درخشان در تاریخ (APOC) به شمار می رود، چون ساختمان لوله نفت میان چاههای نفت مسجد سلیمان و بندر آبادان و تصفیه خانه آن تکمیل شد. 

ظرفیت تصفیه خانه سالانه ۴۰۰ هزار تن بود و برای اولین بار ۴۳ هزار تن نفت خام از آنجا صادر شد و در سال ۱۹۱۴ که جنگ جهانی اول آغاز شد، رقم صادرات به ۲۴۷ هزار تن رسید. در آن سال از ۳۰ چاه نفتی که در منطقه زده بودند، تنها دو چاه آن، بیش از کل قدرت حمل لوله ها، نفت تولید می کردند. وقتی ظرفیت مخازن نگهداری نفت تکمیل شد (APOC) ناگزیر گردید نفتهای اضافی را آتش بزند و دستور تعطیل موقت عمليات استخراج را صادر کرد. تنها از يك چاه به نام اف – ۷، ظرف ۱۲ سال 6/5 میلیون تن نفت صادر شده بود. بتدریج که میدانهای نفتی ایران رو به توسعه می رفت، هرروز دولت بریتانیا از اهمیت و عظمت ذخایری که در اختیار (APOC) بود، بیشتر آگاهی می یافت. 

وقتی در سال ۱۹۱۱، وینستون چرچیل به سمت لرد اول دریاداری (وزیر دریاداری بریتانیا) منصوب شد در نظریه تبدیل سوخت مورد نیاز نیروی دریایی سلطنتی از زغال سنگ به نفت تجدید نظر کرد و برای سنجش دقیق این مسئله که آیا (APOC) در وضعی هست که بتواند سوخت مورد نیاز نیروی دریایی را تامین کند، هیئتی به ریاست دریاسالار سر ادموند اسلید که سابقا رئيس اطلاعات و ضداطلاعات این نیرو بود، به ایران فرستاده شد. یکی از اعضای هیئت جان کدمن مشاور وزارت مستعمرات و استاد معدن شناسی دانشگاه بیرمنگام بود که بعدا خود رئيس (APOC) گردید. این هیئت ذخایر ایران را به حد وفور تشخیص داد و توصیه کرد وزارت دریاداری کنترل (APOC) را به دست بگیرد. گروهی از نمایندگان پارلمان نگران آن بودند که اگر بخشی از سهام کمپانی رسما به دولت بریتانیا تعلق گیرد، و بر آن کنترل مستقیم داشته باشد، ممکن است روسها تحريك شوند که ایالات شمالی ایران را به تصرف خود درآورند، ولی با وجود تمام این نگرانیها و مخالفت ها، موضوع در پارلمان تصویب شد. تصادفا تصویب مسئله فقط ۴۸ روز قبل از شروع جنگ جهانی اول صورت گرفت که در طول آن، آن طور که لرد کرزن گفته است: «نیروهای متفقین بر امواج نفت ایران مناور شده و رقص کنان خود را به ساحل پیروزی رساندند.” 

(APOC با دو میلیون لیره ای که دولت انگلیس به آن تزریق کرده سهام عادی خویش را افزایش داد و دست به توسعه تسهیلات، برای افزایش تولید زدنا بتواند نیاز روزافزون وزارت دریاداری را برآورده سازد. از طرف دیگر دولت انگلستان رسما دو عضو از طرف خود به هیئت مدیره کمپانی افزود. 

دکتر فریر مورخ نفت انگلیس می نویسد: «این امر غیرقابل انکار است که سهامدار شدن دولت، روح امتیازنامه دارسی را بکلی عوض کرد و اثر عظیمی بر موضع آن در روابط بین المللی گذارد. از این پس کمپانی، هرچقدر هم تلاش می کرد که ادعای استقلال و جدایی از دولت انگلیس داشته باشد. معذالك دیگر نه به چشم يك سازمان متعلق به بخش خصوصی، بلکه به صورت يك سرمایه – گذاری ملی (دولتی) در راه اجرای منویات دولت بریتانیا به آن نگریسته می شده از این رو بسیاری از دولتهای جهان، از جمله ایران، اعتقاد داشتند که دست پنهان دولت بریتانیا، اگر پشت تمام فعالیتهای آن نباشد، دست کم حرکت دهنده اصلی قسمت عمده آنهاست.»

در مه ۱۹۱۴، وزارت دریاداری قراردادی برای خریداری سالانه ۵۰۰ هزار تن نفت سوخت به مدت ۲۰ سال با (Apoc) منعقد کرد. قیمت خرید در ۲۰ شیلینگ برای هر نن FOB آبادان (تحویل در روی کشتی هنگام بارگیری) توافق شد، به شرط آنکه اگر منافع کمانی بیش از ۱۰ درصد در سال، به هر سهم عادی تعلق گیرد. برای وزارت دریاداری تخفیفی نیز منظور شود. 

با وجود این، حداقل قیمت کمتر از یک لیره در هر تن تمام می شد. همچنین توافق شد در تمام مدت جنگ، وزارت دریاداری بتواند برای به دست آوردن كل نیازمندیهای نفتی خود به هر میزان، نسبت به مشتریان دیگر اولویت داشته باشد، و نفت اضافی مورد نیاز نیز با همان قیمت ذکر شده در قرارداد خرید ۵۰۰ هزار تن در سال، با آن وزارتخانه حساب شود.

با شروع جنگ اول جهانی نیازمندیهای نفتی وزارت دریاداری بشدت بالا رفت و به همین دلیل تصفیه خانه آبادان قدرت تولید خود را بالا برده تا بتواند بیشترین درصد ممکن از محصولات خود را به تهیه نفت سوخت اختصاص دهد و این رقم به ۶۵ درصد کل تولیدات تصفيه خانه رسید. این نفت تقریبا رایگان ایران بود که در تمام مدت چهارساله جنگ ماشین جنگی بریتانیا را به حرکت در می آورد. 

جرجیل برآورد کرد ظرف ۸ سال از طریق مابه التفاوت قیمت خریداری شده نفت توسط وزارت دریاداری با قیمت واقعی آن، وزارتخانه ری 7/5 میلیون لیره استرلینگ صرفه جویی خالمی داشته است. به این مبلغ باید ۲ رقم عمده دیگر را نیز افزود 

۱۶۰۱ میلیون لیره بابت افزایش فوق العاده بهای سهام، نسبت به ارزش اسمی آن، که توسط دولت انگلیس خریداری شده بود. 

6/5 میلیون لیره بابت دریافت سود این سهام و بهره و مالیات آن و ۱۰ میلیون لیره هم از طریق عوامل دیگر از جمله تخفیف هایی که دیگر کمپانیها برای رقابت با AROC) به آن وزارتخانه میدادند. 

به طور خلاصه، چرچیل حساب کرد در مدتی کوتاه فقط دولت بریتانیا از نفت ایران ۴۰ میلیون لیره به جیب زده است. چرچیل از برآوردهای خود چنین نتیجه گرفت که سود مشخص و بالقوه دولت بریتانیا از سرمایه گذاری در (AROC) چنان بوده است که ما، نه بدون منطق، بلکه کاملا مستدل… می توانیم مدعی شویم ناوگان دریایی نیرومندی در سالهای ۱۴ و ۱۲ و ۱۹۱۲، بزرگتر از هر ناوگانی که قدرتی در تاریخ توانسته باشد در چنین مدتی ایجاد کند، بر قدرت نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا افزوده ایم، بدون آنکه بك پني په مالیات دهنده انگلیسی از این بابت تحمیل کرده باشیم. 

از این رو تعجب آور نیست که ببینیم چرچیل شادمانه چنین بانگ برمی آورد که: «اقبال برایمان از سرزمین افسانه ای پریان» پاداشی آورده است که فراتر از درخشانترین و بلند پروازانه ترین آرزوهایمان بوده است. اما سهم ایران از این ثروت سرزمین افسانه ای خویش چه بود؟ 

کل مبلغی که ایران بابت حق الامتياز از سال ۱۹۱۲ تا سال ۱۹۲۴ به دست آورد، در مجموع بالغ بر ۳/۷ میلیون لیره میشد. (به نمودار نگاه کنید) رقم به این دلیل تا چنین حدی پایین و نازل است که (ARO) تمام کوشش خود را به کار برد که هرچه می تواند با ترفندهای مختلف سهم ایران را کمتر به حساب آورد تا قادر به تحصیل حداکثر بهره برداری و منفعت و توسعه عملیات خود در سراسر جهان شود. 

گام مهمی که (APo) برای توسعه عملیات ماورای بحار خود به عمل آورد، تملك کمپانی بریتیش پترولیوم با مسئولیت محدود (BP) بود که از کمپانیهای فرعی اتحادیه نفتی اروپائی برمن محسوب می شد و کارش توزیع محصولات نفتی کمپانی شل در بریتانیا بود. با شروع جنگ جهانی اول BP و شرکتهای تابعه آن، به علت آنکه سرمایه های آلمانی در آن وجود داشت، از طرف دولت بریتانیا جزو کمپانیهای «دشمن، طبقه بندی شد و این امر به (APOC) کمک کرد تا با قیمت نازل ۲ میلیون لیره، که عمده آن نیز به صورت اقساط پرداخت شد، BP را بخرد. مايملك شرکت شامل ۷ تانکر-۱۵ واحد اقیانوسی و صدها وسیله زمینی از قبیل دپوها و واگنهای نفتی خط آهن نیز می شد. تملك BP به همراه تشکیل کمپانی تانکر بریتانیا، با سرمایه سه میلیون لیره (APOC) را قادر ساخت که ناوگان دریایی متعلق به خود را داشته و استراتژی بازاریابی جهانی اش را شخصا طرح ریزی کند. به این صورت (AROC) مالك اتحادی بزرگ از کمپانیهای نفتی، به همراه ۲ کمپانی بزرگ دیگر شل و استاندارد اویل اف نیوجرسی شد و تشکیلات توزیع آن بزودی به سراسر اروپا، هند استرالیا و آفریقای جنوبی و غربی گسترده شده و اندکی بعد سراسر جهان را زیر پوشش قرار داد. 

توسعه کمپانی در ماورای بحار منحصر به بازاریابی و تسهیلات حمل و نقل نبود. در سال ۱۹۲۱ شرکت ملی تصفیه خانه های نفت با مسئولیت محدوده را تشکیل داد و شروع به ساختن تصفیه خانه لاندراسی در ایالت ولز و گرنگ مارث در اسکاتلند کرده و بدنبال آن، تملك تصفيه خانه های فرانسه، بلژيك، ایتالیا و استراليا آمد. 

داراییهای ثابت (APOC) جملگی در ایران بود ولی وقتی از داخل کشور پولها به سوی آن سرازیر شد، و به مصرف ساختن تانکرها، ناوگانهای نفتکش و تصفیه خانه ها رسید، شرایط به سرعت تغییر کرده؟. 

آنچه این تغییرات عظیم را امکان پذیر ساخت، این واقعیت بود که ثابت شد چاههای نفت ایران به صورتی خارق العاده غنی هستند. در گزارش سال ۱۹۱۷ به مجمع عمومی (APOC)، رئیس کمپانی با غرور تمام اظهار میدارد، بهره برداری سالانه ۴ میلیون تن نفت از چاههای مسجد سلیمان فقط با ۴ میلیون لیره سرمایه گذاری صورت گرفته، در حالی که قبل از جنگ ۲۰۰۰ چاه در میدانهای نفتی رومانی و گالیسی، با صرف سرمایه ای معادل ۴۰ میلیون لیره، کمتر از این میزان تولید داشته است. 

 

 

تولید نفت ایران

تولید نفت ایران، منافع و حق الامتیازی که از سال ۱۹۱۲ تا ۱۹۳۱ به ایران پرداخت شده است.

الف: منافع خالص پس از کرمزینه های پرداخت اسناد و اوراق قرضه آنان پرداختی به سهام ممتاز و حق الامتیاز ایران حساب شده است. 

ب: از ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۸ سال مالی ۲۱ ماری تمام می شد در ۱۹۲۸ پایان سال مالی 31 دسامبر تعیین شد.

ج: مبلغ ۲۲۵ لره پرداختی بابت کل حق الامتیاز ایران در۶ ساله (از 14-1913 تا 19-1914 است). 

د: این مبلغ شامل يك ميليون ليره پرداختی به عنوان پرداخت بخشی از دعاوی ایران بابت گذشته نیست.

ه: طبق قرارداد 1913. این مبلغ به یک میلیون و ۳۳ هزار و ۱۳۲ ليره مصالحه و تفریق حساب شد.

با وجود این، (APOC) از به کار بستن هرگونه ترفندی برای کم کردن هرچه بیشتر از حق الامتياز ناچیز ایران خودداری نمی کرد. طی جنگ جهانی در فوریه ۱۹۱۵ بختیاریها (که ظاهرا توسط عوامل آلمانی تحریک شده بودند) لوله ای که میدانهای نفتی را به آبادان منتقل می کرد، منفجر کردند. (AROC) بلافاصله اعلام کرد تا حل نهایی مسئله پرداخت غرامت از دادن هرگونه وجهی به ایران بابت حق الامتياز خودداری خواهد کرد. البته کمپانی با تنظیم صورت غرامتی که در آن علاوه بر لیره، حساب شلینگ و حني بك پنی آخر هم شده بود می خواست به رخ دولت ایران یکشد که تا چه حد در محاسبه زبان های وارده دقیق بوده و به اصطلاح حساب تا شاهی آخر را نیز داشته است؛ اما چنانچه بعدا ثابت شد، هم مبلغ موردمطالبه و هم اصل دعوی، بی اساس از آب درآمد. 

امتیازنامه دارسی

طبق مفاد امتیازنامه دارسی در سال ۱۹۰۱، دولت ایران درخواست کرد موضوع به حکمیت ارجاع شود. وزیر مختار انگلیس در تهران به اطلاع دولت رساند که ( AR) هرگز به هیچ کس اجازه نخواهد داد، نه حقی را که بابت خسارت وارده دارد مورد سوال قرار دارد، نه حقی را که در مورد عدم پرداخت حق الامتیاز دارد و خود (AROC) نیز حق الامتیاز های سالهای 1916 و ۱۹۱۷ را که جسما ۲۳۳۳۷ لره میشد توقیف کرد و به ایران نپرداخت. با درنظر گرفتن مبالغ هنگفتی که به عنوان تعمیرات و خسارت ادعا شده بود. به نظر می رسید که (AROC)، با پشتیبانی دولت انگلیس، خیال دارد دست کم به مدت ده سال، با شاید بیشتر، هیچگونه حق الامتیازی به ایران ندهد و دولت ایران ناگزیر شد پس از پایان جنگ به معارضه با دعاوی کمپانی بپردازد. از این رو، در اواخر سال ۱۹۱۹ از سیدنی آرمیتاژ اسمیت مستشار مالی انگلیسی خود خواست مسئله را مورد مطالعه قرار دهد. 

آرمیتاژ اسمیت که قبلا معاون خزانه داری انگلیس بود، به موجب توافقی که ماه اوت سال ۱۹۱۱ به دست آمده بود (به فصل دوم همین کتاب نگاه کنید) ویلیام مك لين تاك، حسابدار قسم خورده را استخدام کرد و از او خواست به حسابهای کمپانی رسیدگی کند. گزارش مك لين تاك که در فوریه ۱۹۲۰ تکمیل شده حاکی از آن بود که زبانهای وارده به خط لوله، که کمپانی رقم ۴۰۲۸۸۷ ليره را برای آن جعل کرده بود، کلا بیش از ۲۰ هزار لیره نبوده است. 

از این مهم تر، وی استدلال کرد مسئول خسارات وارده، نه دولت ایران، که خود را در جنگی که طی آن خودش هم مورد تهاجم انگلیس ها قرار گرفته نبوده بلکه کار دشمنان بریتانیاست که به اهمیت وجود این لوله نفت از نظر وزارت دریاداری آن کشور وقوف کامل داشته اند. مك لين تاك طی حسابرسیهای خود همچنین متوجه شد در حالی که APOC) از دولت ایران مطالبه غرامت برای خسارات وارده می کرد. در همان حال سالانه ۱۰ هزار لیره برای انجام این تعمیرات به حساب هزینه های عملیاتی کممانی می گذارد، و به این ترتیب، از يك طرف درآمد اسمی خود را پایین می آورد و از طرف دیگر موجب پایین آمدن حق الامتیازی می شد که براساس ۱۶ درصد از کل درآمد خالص سالانه بایستی به ایران پرداخت می کرده 

وظیفه مك لين تاك همچنین رسیدگی به این مسئله بود که آیا کمپانی واقعا سالانه ۱۶ درصد از کل سود خالص خود را، که در امتیازنامه دارسی به سال ۱۹۰۱، صریحا قرار شده بود به ایران پرداخت شود می پردازد یا نه؟ وی در حسابرسیهای خود به بی ترتیبی ها و بی نظمی های متعددی در سیستم نگاهداری حسابهای APOC) برخورد، از جمله آنکه هرساله مبلغی از سود خالص کمپانی به عنوان وجوه استهلاکی کم می کرد، و چون ایران به موجب امتیازنامه، بابت شرکت در این کاهش به عنوان «وجوه استهلاکی»، هیچگونه تعهدی نداشت، از این رو با پایین نشان دادن کل میزان سود خالص سالانه، که بر اساس آن ۱۶ درصد به ایران پرداخت می شد نیز، کسر قابل ملاحظه ای منظور می گردید. همچنین کمپانی هرسال مبلغی از کل سود خالص خود را، به عنوان بهره اوراق و استاد قرضه ای که توسط کمپانیهای تابعه آن صادر شده بود، کم می کرد. در حالی که از طرف دیگر مدعی بود که ایران در منافع کمپانیهای تابعه هیچگونه سهمی ندارد، و از این رو باز هم بدون دلیل از کل مبلغ حق الامتياز ایران مبالغ قابل توجهی کاسته می گردید. این رویه کمپانی مغایرت کامل با ماده ۱۰ امتیازنامه ۱۹۰۱ داشت که در آن به صراحت گفته شده بود «مبلغی معادل ۱۶ درصد از سود حاصله خالص سالانه هر يك از شرکتهای فرعی یا تابع کمپانی که ممکن است در آینده تشکیل شود، به ایران تعلق می گیرد.» 

نمونه دیگری از حساب سازیهای شرکت به زبان ایران مربوط به شرکت بهره برداری اولیه (FEC) بود که در آن ایران رسما سهامدار به شمار می رفت. (APOC) در مورد (FEC) به این حیله متوسل می شد که تمام هزینه های سازمان (AROC) را به حساب آن شرکت منظور می کرد تا شرکت بهره برداری اولیه سودی در ترازنامه نشان ندهد، که از آن حق الامتیازی به ایران تعلق گیرد. 

همچنین برخلاف قانون از حق الامتياز متعلقه به ایران، مبلغی را که (APOC به خانهای بختیاری برای حفاظت از لوله های نفت می پرداخت، به اضافه ۳ درصدی که قرار بود از محل عایدات حاصله از بهره برداری در آن مناطق به دست آید، کسر می کرد. راه دیگری که (APOC) برای کاستن از حق الامتياز ایران پیدا کرد، آن بود که نرخ فروش کلیه نفت خود را، در مبلغ ۳۰ شیلینگ در تن که با وزارت دریاداری انگلیس قرارداد بسته، و برای آن وزارتخانه تخفیف فاحشی در نظر گرفته بود، با ایران حساب می کرده. 

گزارش مك لين تاك که از شیوه های غیرواقعی در سیستم نگهداری حسابهای (APOC) پرده برمی داشت، کمپانی را بشدت بر آشفت. این گزارش نه تنها دعاوی کهانی علیه ایران را رد می کرد بلکه حاکی از خطاهای مسلم و بی تردید (APO) و بی نظمی های فراوان در سیستم نگهداری حسابهای آن کمپانی بود که به قول آرمیتاژ اسمیت موجب شده بود مبالغ هنگفتی از درآمد دولت ایران بر حق الامتياز خود در این سالها کاسته شود. نکته بسیار مهمی که در گزارش مك لين تاك وجود داشت آن بود که ایران محق است ۱۶ درصد از منافع تمام کمپانیهای فرعی و تابعه شرکت نفت انگلیس و ایران را که در خارج از ایران فعالیت داشتند، دریافت نماید. 

رئيس (APOC) که میدید به اصطلاح قاتل با دست خون آلود در محل جنایت به دام افتاده است، در پاسخ گزارش مشروح و مستدل مك لين تاك و مسائلی که مطرح کرده بود فقط سکوت اختیار کرد و به جای پاسخ دادن به آن نامه ای مستقیما به نصرت الدوله (شاهزاده فیروز میرزا) وزیر خارجه ایران نوشت و علاوه بر آنکه ادعای غرامت را پس گرفت پیشنهاد کرد دعاوی ایران را با پرداخت ۵۰۰ هزار لیره استرلینگ تا تاریخ ماه مارس ۱۹۱۹ تسویه کند. این مبلغ با مذاکرات بعدی به یک میلیون لیره افزایش یافت. وی همچنین دستور داد که پرداخت حق الامتیاز به ایران دوباره از سر گرفته شود. با آنکه (APOC با این راه حل در حقیقت بر سوء رفتار و حسابسازی کمپانی به طور ضمنی مهر تایید گذارده بود، اما قضیه مهم ۱۶ درصد سهم ایران در کمپانیهای فرعی (AROC) را اصلا به روی خود نیاورده و به سکوت برگزار کرده. 

وقتی فشار ایران در این مورد رو بشدت گذارد، (APOC استدلال کرد مواد امتیازنامه ای که بیست سال قبل تنظيم شده، با شرایط و مقتضیات امروزین، که تفاوت زیاد پیدا کرده، تطابق ندارد و تهدید کرد اگر ایران به مطالبه سهم خود از کمپانیهای فرعی اصرار ورزد (APOC این کمپانیها را از کمپانی مادر»، یعنی خود (AROC) کنار می گذارد. با این ترتیب دعاوی ایران خودبخود منتفی می شد. گرچه عملی کردن این تهدید بسیار بعید و غیرمحتمل بود، معذلك به پیدا شدن راهی برای مصالحه كمك کرد. در دسامبر ۱۹۲۰ آرمیتاژ اسمیت و (APOC) پیش نویس قراردادی را تهیه کردند که در واقع تجدید نظر مهمی در امتیازنامه دارسی محسوب می شد. 

طبق قرارداد جدید، ایران مستحق شناخته شد که ۱۶ درصد حق الامتياز خود را از کلیه فعالیتهای (APOC) در ایران بگیرد، ولی در مورد فعالیت شرکتهای فرعی و تابعه در خارج از ایران، مقرر گردید سهم ایران براساس محاسبه های مشخص و کاملا حساب شده و از آن قسمت از منافع این کمپانیها مشخص شود، که مستقیما در ارتباط با نفت ایران به دست می آید و این محاسبه را (APOC) خود مستقلا انجام دهد. 

این ترتیب نه تنها موجب میشد که همه چیز را ایران به انصاف (APOC) واگذار کند، بلکه این مسئله مهم را بکلی نادیده می گرفت که این شرکتهای فرعی و تابع، جملگی با منافع حاصله از نفت ایران به وجود آمده اند. 

از این هم بدتره اختیارات وسیعی که به کمپانی برای محاسبه سهم ایران از کمپانیهای تابعه داده شده بود (AROC) را ترغیب می کرد تصفيه خانه های جدید نفت را در خارج از این کشور تاسیس کند، تا از این راه باز هم سهم ایران را کاهش دهد. 

به هر حال در تاریخ ۲۰ دسامبر سال ۱۹۲۰ آرمیتاژ اسمیت که خود را دارای اختیارات کامل نمایندگی از طرف دولت ایران می دانست قرارداد جدید را با (AROC) امضا کرد. 

وقتی متن قرارداد در اختیار یک موسسه مشاوره حقوقی در لندن قرار گرفت که آن را مطالعه کرده و نظر بدهند، آنها در پاسخ خود به دولت ایران نوشتند: آرمیتاژ اسمیت با امتیاز دادن به APOC برای نقض شرایط امتیاز نامه اصلی، که در آن صریحا ذکر شده سهم ایران ۱۶ درصد از سود خالص (APOC) رکلیه شرکتهای فرعی و تابعه آن، که برای استفاده از امتیاز نامه یا قسمتی از آن تشکیل می شود، می باشد از تعلیماتی که دولت ایران در این باره به او داده فراتر رفته است 

از آنجا که قرارداد جدید متضمن جرح و تعدیل های اساسی در امتیازنامه سال ۱۹۰۱ بود، بایستی مجلس شورای ملی آنرا مورد تصویب قرار می داد. با وجود این APOC) بدون آنکه به نظریات ایران در مورد تصویب قرار داد در مجلس واقعی گذارد، قرارداد جدید را معتبر تلقی کرده و پرداخت حق الامتياز خود را براساس آن تنظیم کرد. ایران به زحمت می توانست راه دیگری پیدا کند. گذشته از همه حرفها، کمپانی از دولت ایران بسیار نیرومند تر بود. 

جهت مطالعه عناوین بیشتر به مقاله نفت در زمان رضا شاه و امتیاز ۱۹۳۳  مراجعه نمایید.